کد خبر: ۵۳۶۱
۰۴ تير ۱۴۰۲ - ۱۱:۳۴

امام جماعت محله عباس‌آباد خانه‌اش را وقف کرد!

حجت‌الاسلام‌ محمد صفا صداقت دو طبقه از منزل مسکونی‌اش را وقف قرائت‌خانه برای دانش‌آموزان و اقامت زائران کرده است.

روایت بخشش و گذشت حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمد صفا صداقت را از زبان خیلی‌ها شنیده‌ایم؛ اینکه دستش به خیر است، امین و معتمد محله است و دو طبقه از منزل مسکونی‌اش را وقف دانش‌آموزان و زوج‌های جوان کرده است. می‌رویم تا این قصه را از زبان خودش بشنویم.

چند‌ساعتی مانده به اذان ظهر، وعده ملاقات ماست، آن هم در مسجد محله و بین گپ‌و‌گفت او با نوجوان‌ها، فعالان فرهنگی و اهالی محله. سخت به گفتگو راضی می‌شود. می‌گوید: من با خدا معامله می‌کنم و منتی بر بندگانش ندارم.

اعتقاد دارد خصلت نیک کمک به دیگران در ذات هر آدمی است و نشانه‌اش هم این است که وقتی کار خوبی انجام می‌دهد، لذت می‌برد. بر‌خلاف خیلی‌ها بر این باور است که دنیا هنوز جای مهر و محبت است.

 

خانه امام جماعت محله‌ وقف زائران، دانش‌آموزان و زوج‌های جوان است

 

ساخت یک طبقه برای دانش‌آموزان

حاج‌محمد‌آقا ما را هم از نصیحتی که برای خانواده‌اش، مسجدی‌ها و اهالی محله بیان می‌کند، بی‌نصیب نمی‌گذارد: «تا می‌توانید دست رد به سینه هیچ نیازمندی نزنید.» زندگی مشترک حاج‌آقا و همسرش به یک خانه هفتاد‌وپنج‌متری در سه‌طبقه خلاصه می‌شود.

او تعریف می‌کند: از اول این‌طور نبود که مستقل باشیم. سال ۷۰ که ازدواج کردم، با مادرم زندگی می‌کردیم. خدا رحمت کند مادر من و همه اموات را. همه وسایلمان با هم مشترک بود. کم‌کم توانستیم زمینی بخریم و سقفی روی آن بزنیم و به‌اصطلاح خانه‌دار شویم و بعد‌ها جمعیتمان زیاد شد و به لطف خدا حالا پنج دختر دارم.

امام جماعت در همان فرصت گفتگو با ما باید پاسخ‌گوی مراجعان هم باشد و این موضوع بین صحبتمان وقفه می‌اندازد. در ذهنمان این پرسش مدام تکرار می‌شود که خانه هفتاد‌و‌پنج‌متری برای خانواده خودش کوچک نیست؟! حاج‌آقا درست همین موضوع را پیش می‌کشد و تعریف می‌کند: چند تا از دخترهایم ازدواج کرده‌اند و خانواده‌مان پر‌جمعیت‌تر شده است.

همه فکر و ذهنم معطوف خانواده‌هایی بود که فرزند دانش‌آموز داشتند، اما فضایی نداشتند که بچه‌ها بتوانند مطالعه کنند. برخی می‌گفتند فضا برای استفاده خودتان کوچک است، اما من طبقه دوم خانه را با این هدف ساختم که برای درس‌خواندن در‌اختیار دانش‌آموزان بگذارم و خوشبختانه وسایل و مقدمات آن فراهم شد.

او ادامه می‌دهد: این طبقه در فصل تحصیل، سالن مطالعه است و بعد از آن هم به اسکان زائران اختصاص دارد. فرقی ندارد افراد از کدام شهر و با چه استطاعت مالی قصد استفاده از این خانه را داشته باشند؛ هرکس زائر امام‌رضا (ع) باشد و زنگ بزند، برای من محترم است و جواب رد نمی‌شنود.

 

برای کار خیر چرتکه نیندازیم

انگار خدا در و تخته را خوب جور می‌کند. حاج‌آقا می‌گوید: همسرم از خودم در کار خیر پیش‌قدم‌تر است. با اینکه پنج دختر داریم که وقت ازدواجشان به جهیزیه احتیاج دارند و گاهی دست و بال ما هم تنگ می‌شود، همسرم راضی نمی‌شود که دیگر طبقه‌های منزل را اجاره بدهیم و سود مالی ببریم. این نکته را هم اضافه کنم که شغل و حرفه من، فعالیت فرهنگی در مجموعه‌های مختلف است و درآمدم فقط از این راه است.

با اینکه امام جماعت محبوب محله عباس‌آباد می‌گوید برای کار خیر چرتکه نیندازیم و گفتگو را هر‌چه زودتر پایان دهیم، هر‌چه پیش می‌رویم، ماجرا شنیدنی‌تر می‌شود. طبقه سوم منزل حاج‌آقا در‌اختیار زوج‌هایی است که بضاعت مالی ندارند و همین حالا یک زن و شوهر جوان و طلبه در آن ساکن هستند.

حاج‌آقا مجبور به تعریف این ماجرا می‌شود؛ می‌گوید: چند‌سال قبل پیگیر مشکل خانواده‌ای بودم که مرد خانواده ورشکسته شده و به زندان افتاده بود. بعدتر فهمیدم صاحبخانه هم جوابشان کرده است و بدون سرپناه مانده‌اند.

آن زمان، بنّایی طبقه سوم تازه تمام شده بود. به آن خانواده پیشنهاد کردم که میهمان خانه ما باشند. قبول کردند. تا چند سال بعد، حتی زمانی‌که مرد از زندان آزاد شد، در طبقه سوم خانه ما زندگی می‌کردند. خدا را شکر رفته‌رفته اوضاع مالی‌شان بهتر شد و خودشان از اینجا رفتند. بعد‌از آن، خانه خالی نماند و زوج‌های جوان در آغاز زندگی مشترکشان از آنجا استفاده می‌کنند.

حاج‌آقا نصیحتش را دوباره تکرار می‌کند: هوای آدم‌های محتاج را داشته باشید. سپس اضافه می‌کند: شیرین‌ترین زندگی‌ها از آن کسانی است که دیگران را در استفاده از اموالی که دارند، شریک می‌کنند. باور کنید در همین شرایط اقتصادی که خیلی‌ها از آن گله دارند، داشتن یک زندگی آرام سخت نیست، به شرط اینکه قانع باشید و تجملات و تشریفات را کم کنید. این‌ها آفت است.

خانه امام جماعت محله‌ وقف زائران، دانش‌آموزان و زوج‌های جوان است

 

بخشش امام جماعت در حق زائران

آوازه مهربانی امام جماعت مسجد محله تا شهر‌های دور و نزدیک رفته است. تعریف می‌کند: شماره تماس من دست به دست چرخیده است. معمولا هر کسی زنگ بزند، به حرمت میهمان‌بودن حضرت، جواب رد نمی‌دهم، مگر اینکه قبل از آن برای رزرو درخواست داده باشند.

آمد‌و‌رفت زائران برایش خاطره‌ساز شده است و برای تعریف یکی از آن‌ها قصه را بر‌می‌گرداند به چند سال قبل و می‌گوید: جوانی میهمان خانه ما بود و زائر امام‌رضا (ع). سفرش که تمام شد، به شهرش برگشت. سال بعد از آن دوباره زنگ زد که «می‌خواهم به زیارت بیایم.» قبل از اینکه حرفی بزنم با اشتیاق ادامه داد «حاج‌آقا! به برکت سفر قبلی، این‌بار می‌خواهم خانوادگی بیایم.

ازدواج کرده‌ام و با همسرم برای ماه عسل مشرف می‌شویم.» خوش‌خبری ا‌ز این بهتر چه می‌خواستم من؟ این‌ها همه نعمت است. صدای اذان بلند شده و ظاهرا وقت ما تمام است. حاج‌آقا باید به نماز برسد، اما کلی حرف نگفته برای مسجد و برنامه‌های نیکوکاران ویژه زوج‌های جوان دارد که باید به وقتش تعریف کند.

همین‌جا برای شب عید غدیر دعوتمان می‌کند. بلند می‌شویم و برای برگشت، دل به خیابان می‌زنیم. حس و حال شیرین برخی گفتگو‌ها تا مدت‌ها با آدم است؛ آن‌ها که کلامشان هم برکت دارد.

ارسال نظر