کد خبر: ۵۴۰۱
۰۹ تير ۱۴۰۲ - ۱۸:۰۰

از بوستون آمریکا تا کلیدداری مسجد محله چهنو

غلام‌حسن قائمی، افسر فنی بازنشسته نیروی هوایی و متولی مسجد امام حسین (ع) محله چهنو به زبان‌های روسی و انگلیسی و ترکی و عربی مسلط بوده است.

این روز‌ها ایام بازنشستگی‌اش را می‌گذراند. ۳۱ سال‌خدمت در نیروی هوایی ارتش او را فولاد آب‌دیده کرده است. می‌گوید برای انجام مأموریت‌های نیروی هوایی باید دل شیر داشته باشی. می‌گوید تخصصش میکروفیلم هوایی بوده و برخی مأموریت‌هایش فوق‌العاده مهم و به‌خاطر خاص‌بودن آن نمی‌تواند از جزئیات شغلش تعریف کند.

«غلام‌حسن قائمی» حدود ۴۰ سال ساکن محله چهنو است و خاطره‌هایی را از محله‌اش به یاد می‌آورد. او پیرمرد باصفایی است که چشم و چراغ محله است و خیلی از اهالی محل، احترام خاصی برایش قائل‌اند.

شاید همسایه‌ها از شغل او که در رسته فنی نیروی هوایی ارتش بوده چندان باخبر نباشند، اما خوب می‌دانند که او کلیددار و متولی مسجد امام حسین (ع) محله چهنو بوده و برای آبادی محله از سال‌های دور پیش‌قدم بوده است و برای همین در میان همسایه‌ها ارج و قرب ویژه‌ای دارد.

با این پیرمرد ۷۲ ساله که به گفته خودش زمانی به زبان‌های روسی، انگلیسی، ترکی و عربی مسلط بوده است و اکنون فقط کلمات و عبارات مختصری از این زبان‌ها در ذهن دارد، به گفتگو نشستیم.

با گذشت ۱۸ سال از بازنشستگی‌اش هنوز روحیه نظامی‌گری در او هست. این را نظم و ترتیب ظاهری خانه‌اش نشان می‌دهد و اینکه او پیش از حضور ما در منزلش بر حضور بموقع تأکید دارد.

حرف‌هایش شیرین و شنیدنی است و با اینکه زندگی پرفرازونشیبی را پشت سرگذاشته، اما همه این‌ها باعث نشده است آن روز‌ها را از خاطر ببرد. روز‌هایی که او سر از ارتش درمی‌آورد و آنجا آن‌قدر خوش می‌درخشد که او را به «بوستون» آمریکا اعزام می‌کنند تا دوره تخصصی میکروفیلم هوایی ببیند.

«غلام‌حسن قائمی» درباره آن روز‌ها می‌گوید: «سال ۱۳۴۸ وارد ارتش شدم. در آزمون زبان انگلیسی ارتش، اول شدم. من و ۱۴ نفر دیگر از سراسر کشور برای آموزش دوره تخصصی میکروفیلم هوایی عازم «بوستون» شدیم.

بعد طی این دوره یک‌ساله به پادگان نیرو هوایی دوشان‌تپه خیابان دماوند تهران بازگشتیم و از آنجا هم من به مشهد اعزام شدم.»

از شغلش همین‌قدر تعریف می‌کند که بخشی از آن نوعی رصد مناطق مختلف است و قبل انقلاب اسلامی «همافر» بوده‌اند و بعد انقلاب، می‌شوند «افسر فنی». آن‌زمان کسی در مشهد این تخصص را به‌طور حرفه‌ای بلد نبود. گرچه بعد‌ها به بقیه یاد دادم. برای مأموریت‌های مختلف و رصد مناطق مختلف با دستور فرماندهان به مناطق مختلف اعزام می‌شدم.

مأموریت‌های مختلفی رفته است؛ از خارک و اهواز گرفته تا جبهه غرب: «بعد پیروزی انقلاب، مرخصی گرفتم و داوطلبانه به کردستان رفتم. جنگ‌های چریکی انجام می‌شد.»

مأموریتش به جزیره خارک هم بر ذهنش نقش بسته است: «در این مأموریت، افسر نگهبان سایت رادار موشک «هاوک» بودم. چهار چشمی باید حواسمان به کارمان بود. یک لحظه از پستمان غافل می‌شدیم یعنی کل سایت نابود و دشمن پیروز می‌شد.»

یادگیری زبان روسی

همسایه قدیمی محله چهنو زمانی به چند زبان زنده دنیا مسلط بوده است؛ عربی، انگلیسی، روسی، ترکی و کردی. آشنایی با این زبان‌ها هم هرکدام قصه جالبی دارد: «وقتی وارد ارتش شدم هر چند وقت یک‌بار آموزش‌های مختلفی می‌دیدیم. مرتب کتاب می‌خواندیم و آزمون می‌گرفتند تا دانسته‌هایمان فراموش نشود.

به‌ویژه بر یادگیری زبان انگلیسی تأکید ویژه داشتند و من هم علاقه‌مند بودم. فوری یاد می‌گرفتم. زمانی بیش از ۴۰ هزار لغت انگلیسی را با ترجمه و تلفظ درست بلد بودم. عربی هم جسته و گریخته می‌دانستم. مطالعه می‌کردم.

زبان‌های ترکی و کردی هم به خاطر اصالت قوچانی‌ام از کودکی از پدر و مادرم آموخته بودم، اما به‌جز این زبان‌ها از گفتگو‌های پدر و مادرم روسی هم یاد گرفتم. چون پدرم در جنگ جهانی دوم در روسیه ۱۵ سال اسیر می‌شود و بعد آزادی‌اش، زبان روسی را به مادرم یاد می‌دهد و گاهی با هم روسی حرف می‌زدند،  من هم کم‌کم از آن‌ها یاد گرفتم. گرچه اکنون فقط واژه‌هایی از این زبان‌ها در ذهنم مانده است.»


باغ‌های انگور چهنو

شاخه‌های خشکیده درخت انگور و چند برگ خزان‌دیده بالای دیوار خانه‌ای یک‌طبقه و ساخته‌شده از آجر‌های کرم‌رنگ بیرون آمده است. او با دیدن این صحنه از پشت پنجره یاد گذشته‌های دور محله می‌افتاد.

یاد روز‌هایی که دور تا دور این محله پر از باغ و درخت‌های میوه بود. انگشتش را به سوی خیابان چمن می‌گیرد و می‌گوید: «اینجا آسفالت نبود. آن زمان آقای صابری‌فر، شهردار مشهد، بودند. سال ۵۹ را می‌گویم.

به همت این شهردار اینجا آسفالت شد و صاحب خیابان. قبل آن باغ‌های انگور حاجی «وظیفه‌دان» دور تادور چهنو بود. پدرخانمم یک تکه زمین از حاجی خرید و ما و پدرخانمم بعد ساخت منزل همین‌جا زندگی کردیم.»

 

انباری که مسجد شد

مسجد امام حسین (ع) جایی است که حاج حسن، کلیددار آن است. می‌گوید: «پیش از انقلاب این مسجد تبدیل به انباری شده بود، اما بعد انقلاب آن را روبه‌راه کردیم و دستی به سر و رویش کشیدیم و در دل محله چهنو برای اقامه نماز تا الان پابرجاست.»

 

مهریه ۱۵۰ تومانی

راضیه مرشدی‌تربتی نیروهوایی را دوست داشته است؛ به‌ویژه رژه‌رفتن نظامی‌ها و خلبان‌ها را. وقتی هجده‌ساله می‌شود  به‌واسطه یکی از آشنایان با همسرش آشنا می‌شود: «پدرم به مادرم درباره خواستگاری حسن آقا گفت که این پسر در نیروی هوایی ارتش و بیست‌وسه‌ساله است و فلان و بهمان.

مادرم هم مو به مو گفته‌های پدرم را به من منتقل کرد. آن موقع رسم بر این بود دختر‌ها برای اینکه به عقد مردی دربیایند به پدرشان یا قیّمشان وکالت می‌دادند و من هم به پدرم وکالت دادم که خواستگارم را به عقد من دربیاورد و همین‌طور هم شد. پدرم با وکالت من به همراه خواستگارم به حرم رفت و با مهریه ۱۵۰ تک تومانی به عقد هم درآمدیم؛ در حالی که اصلا همدیگر را تا پیش از عقد ندیده بودیم.»


سختی تحمل‌شدنی

چهار فرزندمان درس خوانده‌اند و برای خود کسی شده‌اند. این را «راضیه مرشدی‌تربتی» می‌گوید: «اول و آخر زن و شوهر برای هم می‌مانند. به برکت لقمه حلال شوهرم ۲ دختر و ۲ پسرم تحصیلات عالیه دارند و دکترداروساز و کارمند و استاد دانشگاه شده‌اند. البته تربیت بیشتر به عهده خودم بوده است، چون شوهرم مدام در مأموریت بود و فقط کسانی که شرایط مرا داشته‌اند می‌فهمند چه می‌گویم.»

او درباره رنج دوران پا به سن گذاشتن خود و همسرش نیز می‌گوید: «تفاوت سنی‌مان ۵ سال است و پیری هم مثل دوره‌های دیگر زندگی فراز و فرود‌های خودش را دارد. اما بستگی به نگاه ما دارد. اگر آن را خوب بدانیم و مرحله‌ای از زندگی، سختی‌هایش تحمل‌شدنی‌ می‌شود.»



* این گزارش دوشنبه ۹ مهر ۱۳۹۷ در شماره ۳۰۸ شهرآرامحله منطقه ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر