کد خبر: ۵۶۵۶
۲۶ تير ۱۴۰۲ - ۱۷:۰۰

امید گلشهری‌ها به جعفرسلیمی است!

جعفرسلیمی مربی باسابقه فوتبال می‌گوید خاطره‌های بدش مدام در حال تکرار است و دوست دارد بازیکنانش حداقل هفته‌ای یک بار در چمن تمرین کنند.

توی عکس‌ها دیدمش؛ دیدم نشسته روی ویلچر بیخ دروازۀ سالن فوتسال همراه با بچه‌های تیمش؛ مثل یک مربی پرشور؛ شکل و شمایلش هم یادآور دلبوسکه مربی باسابقۀ تیم ملی اسپانیا بود برایم. عین خودش. هم شکم داشت، هم کنار زمین خودش را به زمین و زمان می‌زد.

جعفر سلیمانی یک چیزی توی همین مایه‌ها بلکم بیشتر است. فوتبال توی خونش است، رسوب کرده توی وجودش و ویلچرنشینی کیلویی چند وقتی کنار زمین این‌طور هوار می‌زند. با این حال گفتم کنار زمین برسم خدمتتان گفت نخیر! خودم می‌آیم محل کار. آمد. با یک بازیکن خوش نقشش. بازیکن خوش‌نقشی که مثل همۀ بازیکنان بااستعداد یک چیزی کم دارد؛ پول. همه مشکلشان به اینجا که می‌رسد، سکوت می‌کنند.

کاری از دستشان برنمی‌آید. تاریخ فوتبال تاریخ استعداد‌های حاشیه‌نشین بوده. ولی همین تاریخ نادیده‌گرفته‌ترین استعداد‌های درخشان را در دل خود جا داده. انگار ذات فوتبال همین است؛ چاره‌ای نیست.

 

معلمی که با تشرزدن ترسم را ریخت

جعفر سلیمی دیپلم تجربی دارد و می‌گوید عاشق گلشهر است؛ «من خودم بچۀ گلشهرم.» او خیلی زود به خاطر علاقه زیاد و البته وضعیتی که داشت از همان دوران راهنمایی یک عده را دور خودش جمع می‌کرده و تیمی را سر و سامان می‌داده؛ «از سال ۶۱ و ۶۲ در حوزۀ ورزش فعالیت می‌کنم. در دورۀ راهنمایی فوتبال کار می‌کردم. همیشه یک عده از همکلاسی‌ها دوروبر من بودند و من به عنوان سرپرست و مربی.

تیم‌داری در سطح محلی و بچه‌های کوچه.» تیم‌داری قطعاً از بازی‌کردن اعتماد به نفس بیشتری می‌خواهد. می‌پرسم این اعتماد به نفس آن هم از پسری که دچار معلولیت بوده و قاعدتاً باید منزوی‌تر از این حرف‌ها باشد از کجا می‌آید: «من از همان اول اصلا احساس بدی نداشتم تا همین حالا.

منتها یک اتفاقی باعث شد اعتماد به نفسم بالا برود. در دورۀ سوم راهنمایی دبیر زبانی داشتیم به نام آقای قاضی‌زاده، ایشان یک روزی ما را خواست پای تخته و گفتم برایمان سخته و به حالت تشر به من گفت: کلاس‌های ما را باید بیایی پای تخته و تو اصلا مگر چه کارت است. آمدم پای تخته و درس جواب دادم و ترسم ریخت.».

یک لحظه، یک تلنگر باعث می‌شود آدم دیگر تا ابد ترسش را چال کند برود پی کارش؛ و بعد هم از معلولیتش می‌گوید. اصلا چه شد و چطور این اتفاق برای او رخ داد؛ «در دوسالگی یک آمپول پنی‌سیلین زده بودن و معلولیت من بدون شک قصور پزشکی بوده.

من یک داداش دیگر هم دارم که مثل خودم معلول است. یادم هست داداشم تب و لرز شدید داشت و بردنش دکتر که آمپول بزنند. پدر و مادر به پزشک‌ها گفتند که آقا ما یک بچۀ دیگر داریم که به همین روش و همین‌جوری و به همین بلا گرفتار شد. این آمپول را نزنید.

ولی گفتند نه آن مال چیز دیگری است و اصلا این دو مورد با هم زمین تا آسمان فرق می‌کند. آن شب آن دکتر شش نفر را معلول کرد و کار هم به شکایت و این‌ها کشید، ولی خب هیچ اتفاقی نیفتاد و من دل پردردی دارم از جامعۀ پزشکی.».

 

امید گلشهری‌ها به جعفرسلیمی است!

 

می‌دانستیم که خداداد عزیزی روزی بازیکن بزرگی می‌شود

سلیمی حالا با این همه علاقه به صورت حرفه‌ای رفته سراغ مربیگری. می‌پرسم کلاس مربیگری هم رفتی؛ «با توجه به اینکه کلاس‌های مربیگری بخش عملی دارد، طبیعتاً شامل حال من نمی‌شود، ولی من بخش تئوری را به عنوان مستمع آزاد می‌رفتم و کلاس‌های «B» آسیا و حتی کلاس‌های داوری را همین طور شرکت کردم.

ولی خب نتوانستم مدرکی بگیرم.» به اصل بحث برگردیم. اینکه تیمش چه سابقه‌ای دارد و از کجا شروع شد؛ «آن زمان من یک نوجوان کم‌تجربه بودم. آن زمان تیمی تشکیل دادیم به اسم امید. همیشه کنار تیم بودم تا سال ۷۴ و بعد از آن دیگر یک بندۀ خدای بود به اسم آقای حسن اسماعیلی که ورزش را گذاشت کنار من مسئول کار‌ها شدم.

هنوز در همان امید گلشهر در سطح دستۀ ۲ باشگاه مشهد فعالیت می‌کنیم.   ۹۰ درصد بازیکنان تیم ما از دوران نونهالی در تیم خودمان بودند. ما داشتیم بازیکنانی که در تیم منتخب خراسان بودند و در رده‌های لیگ کشور بازی کردند. حتی الان یک مقطعی شخص خداداد عزیزی هنوز معروف نشده بود، بین سال‌های ۶۶ تا ۶۸ در تیم ما بازی کرده فقط. همان زمان هم بازیکن فوق‌العاده‌ای بود.

آقای شفیعی می‌گفت خداداد یک روز بازیکن بزرگی می‌شود. آقای شفیعی قبل از آقای میثاقیان مربی سیاه‌جامگان بود و آقای بابایی مربی تیم نوجوانان است. خیلی سال پیش هم که تیم امید ما سال ۶۴ درست شده.».

 

هرکسی می‌آید می‌گویم اولویت فوتبال نباشد

قطعاً جعفرخان قدرت و حوصلۀ زیادی داشته که تیم را این همه سال با بچه‌ها راه برده، ولی خب بالاخره آدم یک جا‌هایی توقف می‌کند و به عقب برمی‌گردد به اینکه چرا مشکلاتشان تمامی ندارد و هیچ‌کس هم کمکشان نمی‌کند؛
«تیم‌داری فوق‌العاده سخت است. با وجودی که تیم ما بیشتر از دوازده سال است که در ردۀ باشگاهی بازی می‌کند به صورت محلی اداره می‌شود. هیچ اسپانسری هم نداریم.

از صفر تا صد از تدارکات تا مدیرعاملی تماماً به عهدۀ خودم هست. هزینه‌های جانبی را به زحمت و از طُرق مختلف تهیه می‌کنیم. بدون استثنا هر سالی که در مناطق شهرداری بازی کردیم مقام کسب کردیم. در تمام رده‌های سنی حتی پیش‌کسوتان هم ما تیم داریم.».

می‌گوید به جایی رسیده که حالا هر بازیکن جدیدی به تیم ما ملحق می‌شود به او می‌گوید فوتبال در درجه اول زندگی‌ات نباشد؛ «من هر بازیکنی که می‌آید دور و بر ما به این صورت آماده‌اش می‌کنیم که اولویتش فوتبال نباشد. هیچ وقت اجازه نمی‌دهیم و ازشان می‌خواهیم که اصل را فوتبال نگذارند، چون هیچ ضمانتی ندارد که از مناطق ما به جایی برسند.

ما بازیکنان خوبی داشتیم که به خاطر نداشتن پول به هیچ جا نرسیدند. اینکه می‌گویم پول نه اینکه لزوماً پول بگیرند بلکه دارم دربارۀ هزینه‌های جانبی و زندگی شخص حرف می‌زنم. آنجا دیگر خاکی نیست که بخواهد با کفش ده پانزده هزار تومنی بازی کند.

شما حساب کن وقتی بازیکنی از این محله‌ها بخواهد به تیم‌هایی مثل پدیده و سیاه‌جامگان برود باید از درس و مشق بزند، باید تغذیه خوب داشته باشد، باید هر روز برود تمرین و به اردو‌های طولانی مدت برود. خب همۀ این‌ها هزینه‌های بالایی دارند. من به آن‌ها می‌گویم اولویت اول درس و مشق و کار و بعد هم فوتبال. پدر می‌آید بچه‌اش را می‌گذارد پیش ما و بعد از مدتی می‌گوید این پسر ما به جایی می‌رسد؟ من، ولی هیچ ضمانتی نمی‌کنم. الان تیم ما از سال ۶۴ دوام پیدا کرده و  به این خاطر بود که سعی کردیم صادق باشیم؛ و الکی جو ندهیم و قول بیخود هم به کسی ندهیم.».

 

خاطره‌های تلخ ما فقط دارند تکرار می‌شوند

ناراحت است. حق هم دارد وقتی هنوز نمی‌تواند بازیکنانش را زمین چمن ببرد و آخر مگر زمین چمن باید بشود آرزو برای یک تیم با این همه قدمت؟ از اینکه بازیکنانش لحظه‌های آخر از تست‌ها بنا به دلایل مختلف خط می‌خورند؛
«بازیکن خودم رفت تست بدهد و تا هشت نفر نهایی هم رفت. ولی خب خط خورد.

به خاطر خیلی از مسائل دیگر و از این اتفاقات زیاد می‌افتد. از این مسائل مالی و ارتباطات خیلی داریم می‌شنویم بالاخره. الان اکثر تیم‌ها دارند پول می‌گیرند.» خودش چه خودِ جعفر سلیمی چطور رتق و فتق امور زندگی را تأمین می‌کند؛ «با توجه به اینکه من مجردم و تنها زندگی می‌کنم، از روز‌های اول زندگی‌ام به صورت پروژه با شهرداری و ارگان‌های دیگر همکاری می‌کردم و زندگی‌ام را تا الان چرخاندم. ضمن اینکه اگر خیلی بیکار باشم ماشین دارم و می‌روم دم آژانس. به همین راحتی!».

می‌گویم از خاطره‌هایش بگوید؛ از خاطرۀ خوبش و حتی از تلخ‌هایش؛ «خاطرۀ تلخ همیشه تکرار می‌شود برای من. ما هیچ موقع نتواستیم شرایطی که بازیکن ما دوست دارد برایش ایجاد کنیم. الان نزدیک به سی و دو سال است که در زمین خاکی بازی می‌کنیم.

به هر حال آن‌ها هم دوست دارند بروند توی چمن بازی کنند. الان خیلی دوست دارم هر هفته حداقل یک جلسه در سالن یا توی چمن بازی کنیم و این حسرتی است که همیشه روی دلم سنگینی می‌کند. این واقعاً خاطره تلخی است که دارم. به من می‌گویند جعفر بلد نیستی تو؛ پول بگیر از بازیکن. در صورتی که بازیکنی داشتیم که مدتی نمی‌آمد توی تمرین و فکر می‌کردیم تنبلی است و دارد بدجنسی می‌کند. ولی بعد از طریق یک فامیلی شنیدم که کفش نداشته با کفش‌های داداشش می‌آمده و حالا دیگر اصلا کفش ندارد.»

و روی صحبتش مثل هر مربی رو به مسئولان است؛ «من از آن‌ها می‌خواهم که شرایط را به عناوین مختلف فراهم کنند. شهرداری الان زمین چمن احداث کرده در پارک نصرت. الان هر جلسه تمرین کردن آنجا ۹۰ هزار تومن آب می‌خورد. این مبلغ برای تیم ما خیلی زیاد است.

البته گاهی دوستان به ما می‌گویند وقتای خالی ما بیا ساعت ۱۰ صبح جلسه‌ای ۲۰ تومن برو تمرین توی چمن. خب من باید بروم بچه‌ها را از مدرسه بکشم برای بازی آخر؟ مگر می‌شود؟ آن موقع به درد ما نمی‌خورد.

امید گلشهر

 

طرف میلیاردی پول می‌گیرد، ولی مثل بچه‌ها حرف می‌زند!

بازیکن درست و درمان تیم هم آمده، حرف نزد تا وقتی که مورد سؤال قرار گرفت. مصداق حرف‌های جعفر سلیمی محمد افراسیابی است. از خودش می‌گوید و اینکه حالا دارد چه کار می‌کند؛ «بیست و یک سال سن دارم. دانشجوی کارشناسی رشتۀ تربیت بدنی و رشتۀ تخصصی‌ام فوتبال است.

از سال ۸۷ وارد تیم شدم. طبیعتاً کسی که توی یک تیم بزرگ شود و جَوَش مثل تیم خودمان نمی‌شود هیچ وقت. اخلاق‌های همدیگر را می‌شناسیم و توی تمرین بودیم با هم خب این مزیت بودن در یک تیم باسابقه است. من از اول راهنمایی رشته ام را تعیین کردم و گفتم باید همین رشته را بخوانم.

آقای سلیمی من را چند بار به تیم‌های تقریباً بزرگ استان معرفی کرده، ولی به خاطر همین چیز‌هایی که اول صحبت‌هایشان گفتند من نتوانستم ادامه بدهم. یک ماه رفتم تمرین و دیدم دارم از درس می‌افتم و باید یکی یکی واحدهایم را حذف کنم و نتوانستم ادامه بدهم. می‌گفتند باید صبح و بعد ازظهر بیایی تمرین و چهارصد هزار تومن هم پول بدهی.»

گفتم که افراسیابی مصداق حرف‌هایش است. اما سلیمی می‌گوید اصلا شما حساب کن با جیب پُر پول بیایی سر تمرین. درس و مشقت را چه‌کار می‌کنی؛ «شما خودت سطح تحصیلات را داری می‌بینی. اصلا مگر در سطح بالای فوتبال چند نفر را می‌شناسید که سطح سواد بالایی دارند؟

فکر می‌کنید این هنجار‌ها و این سر و صدا‌ها و دعوا‌هایی که هر روز گریبان فوتبال ما را گرفته مال چیست؟ از کجا می‌آید؟ طرف یک میلیادر و چهار میلیون تومن پول می‌گیرد، اما مثل بچه‌ها حرف می‌زند! چرا مسعود شجاعی از این حرف‌ها نمی‌زند؟ چرا علی دایی این‌جوری نیست.

به خاطر اینکه درس خوانده هستند و با تأمل و تعقل حرف می‌زنند. این باید یک افتخار باشد برای فوتبال ما نه اینکه طرف همه زندگی و تحصیل و پولش را بگذارد که مثلا بعدش فوتبالیست بزرگی شود.».

 



این گزارش دوشنبه  ۲۵ اردیبهشت ۹۶  در شمـاره ۲۴۵ شهرآرامحله منطقه ۵ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر