کد خبر: ۷۰۰۸
۱۷ آبان ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۰

واژه «نمی‌توانم» را در خانواده یاد نگرفتم

افسانه افسری مدرک دکتری رشته مشاوره دارد و به‌عنوان مشاور کودک در آستان مهرِ آستان قدس رضوی کار می‌کند.

افسانه افسری مدرک دکتری رشته مشاوره دارد و به‌عنوان مشاور کودک در آستان مهرِ آستان قدس رضوی کار می‌کند. او با موسسه زوج ایرانی نیز همکاری دارد و در مرکز مشاوره نواندیش شهرداری مشهد نیز مشاوره خانواده است. 

لطفا خودتان را معرفی کنید.

افسانه افسری هستم، متولد ۱/۱/۱۳۶۳ که در خانواده‌ای چهارنفره پرورش یافتم؛ مدرک مهندسی کامپیوتر از دانشگاه پیکسولوشن پاکستان در شهر لاهور، لیسانس زبان‌وادبیات انگلیسی از دانشگاه آزاد قوچان، کارشناسی‌ارشد مشاوره خانواده از دانشگاه آزاد قوچان و دکتری DBA (مدیریت کسب‌وکار و تحول سازمانی) دارم و چندسال پیش از دانشگاه تنکابن مدرک دکتری رشته مشاوره را دریافت کردم.  



دلیلش چیست که در مقاطع مختلف در رشته‌های کاملا متفاوت ادامه تحصیل داده‌اید؟

من دیپلم ریاضی داشتم و، چون در ایران در رشته کامپیوتر قبول شده بودم، پاکستان هم که رفتیم، پدرم در همان رشته ثبت‌نامم کرده بود، اما ازآنجاکه خیلی به این رشته علاقه‌مند نبودم، به ایران که برگشتم، در رشته زبان انگلیسی هم شرکت کردم، هم‌زمان، چون هنر را نیز خیلی دوست داشتم، در دانشگاه سوره تهران قبول شدم، اما ترجیح دادم زبان انگلیسی را بخوانم.

از دوره دبیرستان به رشته‌های روان‌شناسی بسیار گرایش داشتم، اما ازآنجاکه مادرم پزشک است، عقیده داشت که این رشته‌ها برای خانم‌ها کمی سخت است؛ چون سروکار داشتن همیشگی با مشکلات دیگران بر روحیه شخص تاثیر خوبی نمی‌گذارد.

به‌هرحال مادر و پدرم که به آفریقا رفته بودند، چون خواهرم هم‌زمان در رشته مهندسی برق قبول شده بود، ما همراه آن‌ها نرفتیم. من هم از فرصت استفاده و در این رشته ثبت‌نام کردم و وقتی برگشتند، فقط خبر قبولی‌ام را به آن‌ها دادم. الان نیز بسیار به رشته مشاوره علاقه‌مند هستم.


درباره فعالیت‌های اجتماعی‌تان بگویید.

من به‌عنوان مشاور کودک در مرکز مشاوره آستان مهرِ آستان قدس رضوی کار می‌کنم. با موسسه زوج ایرانی همکاری دارم. در مرکز مشاوره نواندیش شهرداری هم مشاوره خانواده انجام می‌دهم؛ شهرداری طرح‌هایی داشت که در آن، مشاوره خانواده با قیمت‌های مناسب انجام می‌شد.

طرح‌های خیلی مناسبی بود و من به‌جرئت می‌توانم بگویم که در این طرح‌ها توانستیم از ۵ مورد طلاق و چند نمونه آسیب‌های ارتباط دختر و پسر جلوگیری کنیم و تعدادی موضوع مربوط به سردی روابط زناشویی را نیز بهبود ببخشیم.

همچنین در حوزه تربیت فرزند برای شهرداری، اداره پسماند و مهد‌های کودک، تدریس می‌کنم و تدریس طرح دوباره زندگی، تا مرز وصال، مهارت‌های پیش از ازدواج و ملاک‌های انتخاب همسر را  هم برعهده دارم.

همچنین مهارت‌های گفتگوی همسران را تدریس می‌کنم که به‌نظر من، آموزش این مهارت‌ها خیلی برای همسران ضروری است؛ چون بسیاری از مشکلات و سوءتفاهمات زوج‌ها مربوط به نحوه بیان آن‌هاست و وقتی اصلاح می‌شود، احساس رضایت خوبی در پی دارد. در کنار همه این‌ها در موسسه آموزش‌عالی «گام اندیشه» نیز روان‌شناسی تدریس می‌کنم و درحال‌حاضر هم سرپرست روزنامه شهروند در خراسان رضوی هستم.

تاکنون سه عنوان کتاب نوشته ام که البته کتاب چهارم و پنجمم در دست چاپ است. از سه کتاب چاپ‌شده یکی درباره طلاق و راهکار‌های جلوگیری از آسیب‌های آن، دیگری درباره کودکان تیزهوش و سومی مربوط به غنی‌سازی زندگی زناشویی است و دو کتابی هم که الان آماده چاپ دارم، یکی درباره ازدواج و مهارت‌های گفتگوی همسران و دیگری نیز در حوزه نوجوانان است.
     

چقدر از موفقیت خود در زندگی را منوط به پدر و مادرتان می‌دانید؟

پدر و مادرم واقعا درس زندگی به من دادند. خودم را بابت جایگاهی که امروز در آن قرار گرفته‌ام، مدیون آن‌ها می‌دانم. جا دارد از مرحوم مادربزرگم هم یادی بکنم؛ چون مادرم در تهران دانشجوی پزشکی بود و تا چهارسالگی تقریبا زحمت بزرگ کردن من را مادربزرگم کشید و واقعا این سه بزرگوار به من راه و رسم زندگی آموختند؛ چیزی که خانواده‌ام هرگز به من نیاموختند، ترسیدن بود.

آن‌ها هیچ‌وقت به من نگفتند که از انجام کاری بترس یا تو نمی‌توانی کاری را انجام دهی. خاطرم هست بچه بودم و می‌گفتم مثلا فلان کار را نمی‌توانم انجام دهم، مادربزرگم می‌پرسید: «اولین‌بار چه کسی این کار را انجام داده است؟» جواب می‌دادم: «خب، یک نفر آن را انجام داده است»، می‌گفت: «مگر او هم مثل تو آدم نبوده؟» می‌گفتم: «بوده» و ایشان می‌گفت: «پس، تو هم می‌توانی انجام بدهی»؛ یعنی هرگز واژه «نمی‌توانم» را در خانواده یاد نگرفتم.

پدرم نیز برای من بسیار شایسته احترام است؛ هم به لحاظ تجربیاتی که دارد هم به لحاظ اینکه آنچه یاد گرفته‌ام، مدیون وی هستم. او علاوه بر اینکه همیشه مشوق و پشتوانه‌ام بود و حمایتم می‌کرد، راه و روش و تجربیات زندگی‌اش را هم به من می‌آموخت.

در خیلی از مسائل، با پدر مشورت می‌کردم و همیشه به من راهکار می‌داد که حالا باید چه رفتاری را در پیش بگیرم و چه راهی را بروم تا بیشتر موفق شوم. الان هم شکر خدا، همسرم و خانواده ایشان، خیلی پشتیبانم هستند و در زندگی و راه‌های منتهی به پیشرفت، حمایتم می‌کنند؛ به‌ویژه در زمینه ادامه تحصیلم، خیلی حامی من هستند.



 افسانه افسری با واژه‌های «نمی‌توانم» و «می ترسم» بیگانه است     

 

خانواده چقدر به شما مسئولیت می‌دادند و این موضوع را چقدر در دستیابی خود به موفقیت‌های کنونی‌تان موثر می‌دانید؟

پدرم از همان بچگی به من مسئولیت می‌داد؛ خاطرم هست حدود نُه‌ساله بودم که مسئولیت این را که چه چیز‌هایی در خانه کم است و باید خریده شود، به من سپرده بودند. ایشان فقط مرا همراهی می‌کرد و درنهایت پرداخت هزینه با پدرم بود، حتی خرید میوه و تره‌بار از همان سن با من بود.

پیش از هجده‌سالگی هم کار‌های بانکی را یادم داد. در هجده‌سالگی بلافاصله حسابی برایم باز کرد و گفت: «از این پس علاوه بر اینکه خودت حساب داری، مسئول رسیدگی به حساب‌های ما هم هستی»؛ یعنی کار‌های بانکی پدر و مادرم هم از هجده‌سالگی با من بود و حتی کار‌های مربوط به تعمیرات و خرابی‌های خانه و مسئولیت هماهنگی با تعمیرکار برای رفع آن‌ها به‌عهده‌ام گذاشته شده بود.

مسئولیت زیادی در منزل به من واگذار می‌شد؛ چون پدرم عقیده داشت که خانم‌ها باید بتوانند مثل آقایان از پس امور خود در زندگی بربیایند؛ به‌طوری‌که حتی برای بستن قرارداد با مستاجر در همان هجده‌نوزده‌سالگی بدون حضور والدینم، خودم این کار را انجام دادم و هیچ‌وقت «نمی‌توانم» و «می‌ترسم» را نشناختم و نگرانِ «نتوانستن» نبودم؛ چون از قبل پدرم با وجود شغل بسیار سخت و پرمسئولیت و پرخطری که داشت، آنچه لازم بود، به من یاد داد.

در همان سن، چون گذرنامه‌ام دیرتر آماده شد، پس از عزیمت پدر و مادرم، به‌تن‌هایی به پاکستان رفتم و به خانواده پیوستم. پدر و مادرم همچنین عقیده داشتند همان‌طور که درس می‌خوانی، در کنارش حتما باید یک هنر هم یاد بگیری؛ چون گاهی ممکن است شرایطی پیش بیاید که فرد نتواند از تحصیلات آکادمیک خود استفاده کند که در آن شرایط، هنر می‌تواند به کمک انسان بیاید، درنتیجه از همان بچگی، ما را می‌گذاشتند که یک هنر را تا انتها یاد بگیریم.



فعالیت‌های اجتماعی خود را چگونه مدیریت می‌کنید که آسیبی به نهاد خانواده وارد نشود؟

طوری برنامه‌ریزی می‌کنم که هم به امور منزل برسم و هم بتوانم فعالیت‌های اجتماعی‌ام را انجام دهم؛ چون عقیده دارم که هر زنی اولویتش، خانواده است. من از سال ۹۱ وارد زندگی مشترک شدم و دو تا سه روز در هفته از ساعت ۳ تا ۷:۳۰ بعدازظهر درگیر کار بیرونم.

بعضی صبح‌ها هم درگیر روزنامه‌ام، اما کلا سعی می‌کنم خیلی سرم را شلوغ نکنم؛ مثلا زمانی که عصر‌ها سرِ کارم، صبح را منزلم و برعکس تا خلأ نبودنم احساس نشود. همسرم هم در وقت اداری مشغول کار است و بعدازظهر‌هایی که خانه نیستم، با توافق ایشان بوده است. به‌هرصورت هرجا احساس کنم کارم ممکن است به زندگی‌مان لطمه‌ای بزند، جلوی آن را می‌گیرم.



جوانان برای موفقیت چه راهی را باید طی کنند؟

به‌نظر من در درجه اول، خود جوانانِ ما باید هدف داشته باشند که مهم‌ترین مسئله در زندگی هر فرد است. اگر کسی هدف داشته باشد، خیلی راحت راه خودش را رو به جلو باز می‌کند و خانواده هم که ببینند جوانشان این اندازه مصمم بوده و به‌واقع در حیطه‌ای که می‌خواهد، در حال پیشرفت است، حمایتش می‌کنند، ولی اگر احساس کنند راه او فقط یک هوس و رشته‌ای است که حالا به آن تمایل پیدا کرده و خیلی هم مشخص نیست که علاقه‌مند هست یا خیر، آن‌ها هم در پشتیبانی دلسرد می‌شوند.

بسیاری از خانواده‌ها سعی می‌کنند آنچه خود دوست دارند، در بچه‌هایشان تحقق ببخشند، این خوب است، اما باید ببینیم که آیا جوان ما هم آن راه را دوست دارد؟ بی‌تردید فرزند ما آن مسیری را که دوست داشته باشد، در آن پیشرفت می‌کند و ممکن است موضوعی را که علاقه ندارد، دنبال هم بکند و به نتیجه برساند و حتی به جایگاهی مناسب از نظر دیگران نیز دست پیدا کند، ولی خودش هرگز خویش را در نقطه اوجی که مدنظرش بوده نمی‌بیند، چون انگیزه لازم برای رشته‌ای که زمان و انرژی‌اش را صَرف آن کرده، نداشته است؛ به خانواده‌ها توصیه می‌کنم اگر جوانشان راهی را دوست دارد، در همان زمینه حمایتش کنند تا با کمک خدا بتواند به جایگاهی که می‌خواهد، برسد.

 

اقتصاد چقدر در زندگی جوان‌ها عامل پیشرفت یا بازدارنده است؟

وضعیت اقتصادی صددرصد نکته مهمی در این زمینه است، اما متاسفانه ما جوان‌هایمان را با توجه بیش از حدّمان، زیادی وابسته بارآورده‌ایم، درحالی‌که در بسیاری از کشور‌های توسعه‌یافته، جوان‌ها خودشان کار می‌کنند، کسب درآمد کرده و بعد به دانشگاه می‌روند.

ما در ایران توجه بیش از حدی به بچه‌هایمان داریم که باعث می‌شود بچه ما در آینده برای زندگی نه هدف و نه مهارت تصمیم‌گیری داشته باشد؛ سرگردان و منتظر است ببیند برای هر انتخابی در زندگی، مادر یا پدر چه می‌گویند؛ این روش، خودش مانع پیشرفت می‌شود.

 

به‌نظر شما جوانان ما چرا این‌قدر بی‌انگیزه و بی‌هدف هستند؟

بسیاری، جامعه را مسبب این موضوع می‌دانند، ولی ما می‌گوییم جامعه معمولا نقش پدر را دارد که به‌خاطر مشغله زیاد، معمولا از رسیدگی به بچه‌ها غافل می‌ماند، اما درواقع وظیفه تربیتی فرزندان، بیشتر به‌عهده مادر خانواده است. در این مثال، والدین و خانواده‌ها همان «مادر» هستند که نقش بیشتری در شکل‌دهی به شخصیت فرزندانشان دارند و نمی‌توانیم تقصیر را تنها به گردن «پدر» یا همان جامعه بیندازیم.


* این گزارش چهارشنبه، ۲۹ اردیبهشت ۹۵ در شماره ۱۹۶ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

ارسال نظر