کد خبر: ۷۲
۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

پیست مخفی موتورسواران در زمین‌های کشاورزی

موتورسواران مشهدی برای ادامه مسیر علاقه خود با چالش‌های زیادی دست و پنجه نرم می‌کنند، از هزینه‌های سنگین خرید موتور تا چالش نبود پیست

این ورزش را آن‌طور که باید و شاید نمی‌شناسم و تمام شناختم از آن محدود می‌شود به برنامه‌های تلویزیونی و تصاویر پر از هیجان موتورسوارانی که از این تپه به آن تپه می‌پرند، اوج می‌گیرند و برای لحظاتی توی آسمان پرواز می‌کنند! تا پیش از این تصاویری که از این ورزش در ذهن دارم پر از چالش و هیجان است و بعد که با یک گروه موتورسوار مشهدی ساکن منطقه ۶ گفتگو می‌کنم، متوجه می‌شوم اوضاع در پشت صحنه ورزش موتورکراس در شهر ما هم به همین منوال است.

موتورسواران مشهدی به‌ناچار برای ادامه مسیر علاقه خود با چالش‌های زیادی دست و پنجه نرم می‌کنند، چالش هزینه‌های سنگین خرید موتور و انبوه لوازم جانبی آن که همگی قاچاقی وارد کشور می‌شوند و چند برابر قیمت اصلی آن فروخته می‌شوند تا چالش نبود پیست و فضای مناسب برای موتورسواری و...

مهدی عرب، مجتبی بلوریان، سجاد امیری‌نسب، سیدحمید قاسمی و امیر فدوی ٥موتورسوار دهه شصتی جوان و عشق هیجان هستند و به قول خودشان مریضِ موتورسواری! افرادی که همین ورزش باعث رفاقت چندین ساله آن‌ها شده و حالا قرار است برای ما از این چالش‌ها بگویند.

گفت‌وگوی ما در پیستی که خودشان با هزینه خودشان ساخته‌اند شکل می‌گیرد. یک پیست مخفی در دل زمین‌های کشاورزی حاشیه شهر که از من می‌خواهند آدرس دقیقش را ذکر نکنم تا همین فضایی را که برای موتورسواری دارند هم از دست ندهند.



عبور از زمین‌های خاکی

از زمین‌های خالی و خاکی عبور می‌کنیم و می‌رسیم به زمین‌های کشاورزی که به مدد باران‌های بهاری حالا سرسبزتر از همیشه به نظر می‌آیند. اما از یک جایی به بعد می‌افتیم توی دست‌انداز و تکان‌های شدید و مداوم، مجابمان می‌کند که یک گوشه پارک کنیم و بقیه راه را پای پیاده طی کنیم. یکی دو کیلومتر را که طی می‌کنیم صدای گاز موتور‌ها به گوشمان می‌رسد و هیجانی که پیش از دیدن موتورسوار‌ها وجودمان را فرامی‌گیرد. بعد از آن یک گودی وسیع با چند تپه کوچک در گوشه و کنارش پیش‌رویمان سبز می‌شود.

موتورسوار‌ها گاز می‌دهند و با سرعت سمت تپه‌ها می‌روند و اوج می‌گیرند. با هر اوج گرفتنی دست و جیغ و سوت اندک جمعیتی که کنار زمین به تماشا نشسته‌اند بلند می‌شود! جمعیتی که گویا در روز‌های قبل از شیوع ویروس کرونا چند برابر بوده‌اند!


عشق سرعت و هیجان

نمایش که به پایان می‌رسد متوجه می‌شوم پسربچه‌ای که تمام مدت گوشه زمین دست می‌زد، موتورسوار‌ها را تشویق می‌کرد و برق هیجان توی چشم‌هایش می‌درخشید، ابوالفضل سیزده‌ساله است فرزند مهدی عرب. یکی از موتورسواران مشهدی که حالا پسرش استعداد و علاقه‌اش را به ارث برده است، اما او می‌خواهد این علاقه را در پسرش خاموش کند و به قول خودش ترمز دستی‌اش را بکشد تا پسرش بعد‌ها با چالش‌هایی که خودش تجربه کرده برخورد نکند. اما پیش از گفتن موانع و سختی‌ها از او می‌خواهم که خودش را معرفی کند.

«مهدی عرب هستم متولد سال ۶۱. از وقتی که خودم را شناختم فهمیدم که عاشق موتورسواری هستم. همیشه عشق سرعت و هیجان بودم، اما موقعیتش را نداشتم که به این علاقه‌ام بپردازم تا اینکه بزرگ‌تر شدم، مستقل شدم و توانستم به آن بها بدهم. جوان‌تر که بودم جمعه‌ها کارم این بود که بروم پیست ثامن مشهد و موتورسوار‌ها را تماشا کنم. همیشه دلم می‌خواست یکی از آن‌ها باشم. همه این‌ها باعث شد که نقشه خرید موتورکراس را توی ذهنم بچینم. بالأخره توانستم اولین موتور حرفه‌ای زندگی‌ام را بخرم. ۶ سال پیش ۲۵ تومان بابت خرید آن هزینه دادم.»

مدت‌هاست که مغازه‌ای برای تعمیر لوازم خانگی دارد، همسر و پدر دو فرزند است و حالا یکی از ابعاد پررنگ زندگی او همین موتورسواری است، علاقه‌ای دیرینه که ۶ سال است قدم در مسیر آن گذاشته است.


مسئولان ورزش ما را دوست ندارند!

«می‌خواهم ترمزدستی ابوالفضل را بکشم.» این را می‌گوید و بعد کلی ورزش دیگر را کنار هم ردیف می‌کند که ابوالفضل برود سمت آن‌ها، اما سمت این یکی نیاید! بعد هم که می‌پرسم چرا؟ سر درددلش باز می‌شود و جواب می‌دهد:
«مسئولان ورزش ما را دوست ندارند! و بیشتر ذهنیتشان از این رشته موتورسوار‌های توی کوچه و خیابان است که برای خودشان ویراژ می‌دهند و نکات ایمنی را هم رعایت نمی‌کنند! در صورتی که رشته موتورکراس زمین تا آسمان با این تصورات فاصله دارد.

ما موتور‌های حرفه‌ای داریم و کلی لوازم و تجهیزات برای بالاتر رفتن ایمنی کار. با وجود همه این‌ها حمایت که نمی‌کنند هیچ، سنگ هم بر سر راهمان می‌اندازند. ما فقط در هفته نیروی انتظامی، ۲۲ بهمن و... خلاصه این‌جور مناسبت‌ها مورد توجه قرار می‌گیریم و اسممان می‌شود ورزشکار! برای هنرنمایی از ما دعوت می‌کنند که در مراسم مختلف شرکت کنیم، اما همین که پایمان را از مراسم بیرون بگذاریم محدودیت‌ها شروع می‌شود.

فقط همین را بگویم که مشهد چیزی بالغ بر ٢٠٠٠موتورسوار دارد و این در حالی است که دو پیست بیشتر ندارد. یکی در طرقبه است که ما را آنجا راه نمی‌دهند و یکی هم پیست ثامن که کیلومتر‌ها با اینجا فاصله دارد و آن هم گاهی درش را تخته می‌کنند و ما عملا دیگر فضایی برای موتورسواری نداریم!

نتیجه‌اش می‌شود ٢٠٠٠موتورسواری که جمعه‌ها بی‌ضابطه و بی‌برنامه گروهی به اطراف مشهد می‌روند و در طبیعت، کوهستان و... موتورسواری می‌کنند. آنجا تازه سر و کارشان با سازمان محیط زیست می‌افتد و باقی موانع! ما حالا همگی عضو هیئت موتورسواری مشهد شده‌ایم تا فعالیت برایمان راحت‌تر باشد، اما این هیئت هم عملا هیچ کاری انجام نمی‌دهد. خلاصه‌اش این است که هیچ برنامه‌ای برای موتورسواران و فعالیتشان در مشهد وجود ندارد.»


اینجا خانه دوم ماست

نبود همین فضای کافی باعث می‌شود که آن‌ها سال پیش پیست خودشان را بسازند. پیستی دورافتاده در حاشیه شهر و در کنار زمین‌های کشاورزی. می‌پرسم چه شد که این پیست را ساختید؟ سیدحمید قاسمی یکی از موتورسواران کهنه‌کار و همچنین کشاورز این گروه موتورسواری که این پیست مخفی را کنار زمین‌های کشاورزی او ساخته‌اند، پاسخ می‌دهد: «اوایل سال٩٨ بود که یک روز جمعه طبق روال هر هفته رفتیم پیست ثامن برای تمرین، اما ناگهان با یک زمین خالی روبه‌رو شدیم! لودر انداخته بودند و یک شبه کل زمین را صاف کرده بودند! پیستی که خود ما موتورسوار‌های مشهدی با دل و جان آن را ساخته بودیم، از کار و زندگی زده بودیم و با بیل و کلنگ آن را ساخته بودیم. حالا یک شبه نیست و نابود شده بود!

ماجرا هم از این قرار بود که مدیرعامل این مجتمع ورزشی عوض شده بود و مدیر جدید چنین دستوری داده بود. بعد از آن در چند قدمی این زمین پیست دیگری ساخته شد که استفاده‌شدنی نیست و با وجود همه این اتفاق‌ها ما همان یک سال پیش تصمیم گرفتیم پیست خودمان را بسازیم.

موتورسواری را در پیست‌های مختلف و در شهر‌های دیگر تجربه کرده بودیم و به اصول آن آشنا بودیم. یک سال پیش توانستیم که بنابر تجربیات و با محاسبات دقیق و با بیل و کلنگ و لودر این زمین را صاف کنیم و به آن سر وشکل بدهیم. حالا اینجا خانه دوم ماست. با اینکه از همان ابتدا مخفی بود و قرار بر این بود که کسی آن را نشناسد همین صدای موتور‌ها مردم را جذب می‌کند و از همه جا به سمت این پیست می‌کشاند. حالا هر هفته جمعه‌ها عشق موتور‌ها مرد و زن و بچه از سراسر مشهد از بالاشهر و پایین شهر می‌آیند موتورسواری ما را در اینجا که منطقه ۶ شهرداری است، تماشا می‌کنند.»


موتورسواری در طبیعت

البته این واکنش‌ها همیشه همین قدر مثبت نیست. آن سوی ماجرا مردمی هستند که صدای این موتور‌های پرسر و صدا را دوست ندارند، به‌ویژه وقتی که آخر هفته به همراه خانواده برای فرار از سر و صدا و آلودگی به طبیعت پناه برده باشند! یکی از فضا‌ها برای تمرین موتورسوار‌ها طبیعت و کوه و جنگل است.

اصلا به قول آقای عرب موتورسوار‌ها به نوعی طبیعت‌گرد محسوب می‌شوند و بستر‌های طبیعت یکی از بهترین پیست‌های موتورسواری آن‌ها به شمار می‌رود. پرش از کوه، صخره و سرعت‌گرفتن در دشت‌های وسیع. از مکان‌های طبیعی که از زیر چرخ موتورهایشان گذرانده‌اند می‌پرسم متوجه می‌شوم مایون، کنگ، خلج، هفت حوض، بینالود و... جایی نیست که نرفته باشند. آقای عرب می‌خندد و ضمن عذرخواهی از جمع می‌گوید: «جا‌هایی را که قاطر با بارش نمی‌تواند برود ما با موتور می‌رویم و می‌آییم!»


دردسر‌های طبیعت‌گردی با موتور

امیر فدوی متولد سال٦٢ از دیگر موتورسواران این گروه است که دو پسر قد و نیم‌قدش گوشه زمین مشغول بازی با ماشین و موتور اسباب‌بازی هستند. او ادامه حرف مهدی را می‌گیرد و می‌گوید: «البته ما سعی می‌کنیم بکرترین مناطق را انتخاب کنیم تا آخر هفته‌ها مزاحم خانواده‌هایی که برای تفریح و استراحت به طبیعت می‌آیند نشویم.

با این حال این طبیعت‌گردی‌ها هم برای ما دردسر‌های خودش را دارد. بار‌ها از سازمان محیط زیست اخطار گرفته‌ایم و مجبور شده‌ایم تمرین نکرده به خانه‌هایمان برگردیم. این سازمان هم مدافع طبیعت است و آن چوپانی هم که اعتراض می‌کند به فکر از بین نرفتن مراتع برای دام است، ولی مشکل کار اینجاست که هیچ ساز و کار و برنامه و ضابطه مشخصی برای موتورسواران مشهدی وجود ندارد. حسابش را بکنید جمعه ٢٠٠٠موتورسوار به‌دلیل نبود فضا می‌زنند به کوه و دشت و دمن‌های اطراف مشهد! همه این‌ها مشکلاتی را به وجود می‌آورد.»‌
می‌پرسم پس نقش هیئت موتورسواری مشهد این میان چیست؟ می‌گویند که همگی جزو اعضای هیئت هستند و کارت دارند و سالیانه مبلغی را هم برای عضویت پرداخت می‌کنند، اما آن مجموعه برنامه‌ای برای موتورسواران ندارد.


مریض موتورسواری

«تصور مردم و مسئولان این است که ورزش موتور کراس ورزش بچه پولدار‌ها و مرفه‌های بی‌درد است. اما ما همه متوسطانی هستیم که اتفاقا خیلی هم درد توی زندگی‌هایمان داریم. بیشترمان زن و بچه داریم و سرپرست خانواریم، اما چه کنیم؟ مریض موتورسواری هستیم! مثل یک فوتبالیست که بدون توپ فوتبالش نمی‌تواند زندگی کند و والیبالیستی که عاشق والیبال است. ما هم مریض موتورسواری هستیم و نمی‌توانیم از آن دست بکشیم. با اینکه وضع مالی خوبی نداریم و هزینه‌های این ورزش هم سرسام‌آور است.»
این‌ها را مجتبی بلوریان، موتورسوار کارکشته این گروه، می‌گوید که حالا ۱۲ سال از فعالیتش در این رشته می‌گذرد. او تعریف می‌کند اولین موتور حرفه‌ایش در دوره نوجوانی را با دسترنج خودش و ساعت‌ها کار و شاگردی در مغازه می‌خرد و بعد هم دیگر نمی‌تواند از آن دست بکشد.

با حرف‌های مجتبی درباره هزینه‌های خرید موتور و لوازم جانبی آن، بچه‌ها انگار که دل پردردی از این موضوع داشته باشند سر درد دلشان باز می‌شود. می‌گویند که استهلاک این مدل موتور‌ها به‌دلیل نوع کاربری‌شان به شدت زیاد است و یک موتورسوار حرفه‌ای سالیانه باید یک موتور عوض کند و بعد از هر سه بار موتورسواری در کوه و دشت و دمن لاستیک‌های موتورش را...

حمید می‌گوید: «همه این هزینه‌های سنگین به خاطر این است که هیچ گونه نظارتی در این زمینه وجود ندارد و همه این موتور‌ها و متعلقات و لوازم جانبی‌اش قاچاقی وارد کشور می‌شود. مثلا یک موتور کراس ١٢هزار دلار قیمت دارد که تا به دست ما برسد قیمتش چندین برابر می‌شود. یعنی چیزی حدود ٢٥٠میلیون تومان!»



آسیب و شکستگی، جزو جدایی‌ناپذیر موتورسواری

انبوه خطوط محو زخم روی سر و صورت بچه‌ها نشان می‌دهد که آن‌سوی دیگر این رشته آسیب‌های آن است. بحث آسیب که به میان می‌آید همه کلی خاطره برای تعریف کردن دارند. اصلا آن طور که تعریف می‌کنند آسیب و شکستگی جزو جدایی‌ناپذیر این رشته است. از خراش‌ها و شکستگی‌های جزئی بگیرید تا آسیب‌هایی که کارشان را به بیمارستان کشیده است و عمل‌های سنگین! مهدی عرب می‌گوید: «حالا همسر و فرزندانمان بعد از گذشت این سال‌ها با این بخش ورزش ما آشنا هستند، اما هیچ وقت به آن عادت نمی‌کنند. دختر کوچک من هر موقع لباس‌های موتور‌سواری‌ام را تنم می‌کنم با نگرانی به من می‌گوید: «بابا تو رو خدا مراقب خودت باش!»


خون از سر و صورتم جاری شده بود

اما رد زخم در پیشانی سجاد از دیگر زخم‌ها پررنگ‌تر است. سجاد امیری‌نسب متولد سال ۶۳ است که به قول خودش بدون موتورسواری نمی‌تواند نفس بکشد، خاطره پشت این زخم عمیق را این‌طور تعریف می‌کند: «چند سال پیش مسابقات موتور کراس در استان در مجتمع ورزشی ثامن برگزار شده بود و رقیبان از شهر‌های اطراف مشهد به اینجا آمده بودند. در همان مسابقات بود که خوردم زمین و فرمان موتور توی پیشانی‌ام فرو رفت. خون از سر و صورتم جاری شده بود با این حال ادامه دادم و توانستم مقام دوم استان را کسب کنم.»

سجاد از بقیه پرانرژی‌تر به نظر می‌آید و هیجان توی صدایش موج می‌زند. رو به او می‌پرسم که چرا با تمام این محدودیت‌ها و آسیب‌ها و سختی‌ها به فعالیت در این رشته ادامه می‌دهد؟ پاسخ می‌دهد: «روحیه ما موتورسوار‌ها همین است. هیجان را دوست داریم. آن‌قدر که اگر به من بگویید از این دیوار برو بالا اگر چوب و تخته و نردبان هم زیر پایم باشد همه را می‌گذارم کنار و پرچالش‌ترین راه را برای رسیدن به بالای دیوار انتخاب می‌کنم تا هیجان بیشتری را تجربه کنم و آدرنالین بیشتری هم ترشح کنم. آدم عادی ساده‌ترین راه را انتخاب می‌کند و ما پرچالش‌ترینش را!»


موتورسوار و تعمیرکار موتور

سجاد می‌گوید که این علاقه در کودکی او ریشه دارد. وقتی که به همراه خانواده در یکی از روستا‌های اطراف سبزوار زندگی می‌کرده و همیشه خدا چشمش به موتور یاما‌های ١٢٥ قدیمی پدرش بوده تا سوارش شود. می‌گوید: «پدرم که از روحیه شر و شیطون من باخبر بود هیچ وقت نمی‌گذاشت سوار این موتور شوم. تا اینکه یک روز صبح که می‌خواست برود سر کار موتورش روشن نشد. آن را گذاشت گوشه حیاط و پای پیاده رفت اداره. من هم از فرصت استفاده کردم. قبلا موتور را برده بودم تعمیرگاه و به دست تعمیرکار نگاه کرده بودم و یک چیز‌هایی سرم می‌شد.

می‌دانستم آفتامات یا همان رگلاتور را چطور درمی‌آورند، قاب روی آن را باز می‌کنند، سمباده می‌زنند و... همه این کار‌ها را انجام دادم و دست آخر دیدم دارد شارژ می‌شود و موتور روشن شد! بچه‌های محل را صدا زدم و نشستم ترک موتور بچه‌ها هل دادند و من هم با خوشحالی گاز می‌دادم. چند متر که پیش رفتم یک تپه بود و بعد هم سراشیبی. چشمتان روز بد نبیند. افتادم توی سراشیبی و دیگر چیزی یادم نیست. چشم باز کردم دیدم روی تخت بیمارستانم. بعدش هم از پدرم کتک مفصلی خوردم. این اولین تحربه من از موتورسواری بود، اما باعث نشد علاقه‌ام را از دست بدهم. تا جایی علاقه داشتم که درس و مدرسه را رها کردم و شدم تعمیرکار موتور. به این دلیل که تا حد ممکن کارم به علاقه‌ام نزدیک باشد.»


امدادرسانی با موتور

به جز مسابقات گروهی و تمرین‌های گروهی آن‌ها فعالیت دیگری هم در این سال‌ها داشته‌اند و آن هم کمک به هم‌نوعان در شرایط بحرانی است. اسم کمک را که می‌شنوم نمی‌توانم آن را کنار ورزشی بگذارم که به نظرم همه کاربردش تفریح و تجربه هیجان است و تخلیه انرژی، اما بچه‌ها که توضیح می‌دهند متوجه می‌شوم که سخت در اشتباهم.

می‌گویند که موقع زلزله، سیل و بلایای طبیعی با مسدود شدن راه‌ها و خراب‌شدن جاده‌ها تنها وسیله امدادرسان همین موتور است و ماهرترین نیرو‌ها هم همین موتورسوارها. چند سال پیش همگی در کلاس‌های امدادرسانی که توسط هیئت برگزار می‌شود شرکت می‌کنند تا بتوانند در مواقع حساس مؤثر باشند. مجتبی بلوریان که همیشه برای این امدادرسانی‌ها داوطلب می‌شود، می‌گوید: «آخرین تجربه من در این زمینه مربوط به سال پیش و زلزله در سفیدسنگ می‌شود. محصولات و بسته‌های غذا و پوشاک اهدایی را از مشهد به سفیدسنگ می‌بردیم و خداراشکر توانستیم به نوبه خود به هم‌وطنانمان کمک کنیم. تا به حال به اندازه مو‌های سرم در مسابقات و تور‌های طبیعت‌گردی شرکت کرده‌ام و...، اما بهترین خاطرات من از این ورزش همین کمک‌ها بوده‌اند.»


آموزش موتورسواری

با همه این توضیح‌ها خیلی چیز‌ها در این ورزش هنوز برایم مبهم است. با وجود تمام این بی‌برنامگی‌ها در زمینه این ورزش اصلا کسی که بخواهد به طور حرفه‌ای این ورزش را آموزش ببیند همان ابتدا باید به کجا مراجعه کند؟ این را که می‌پرسم، مجتبی جواب می‌دهد: «کسی که عشق این رشته باشد مطمئنا از قبل ابتدا فعالیتش را با همین موتور‌های معمولی شروع کرده است، اما برای آموزش دیدن هم در این رشته هیچ ضابطه و برنامه‌ای وجود ندارد. معمولا این‌طور است که ابتدا زیر نظر یک موتورسوار حرفه‌ای توی کوه و دشت تمرین را شروع می‌کند. اول از موانع کوچک شروع می‌کند و بعد شیب‌ها تندتر و تندتر می‌شود. اگر واقعا مرد عمل باشد و جا نزند ۴۰ بار دستش می‌شکند، ۳۰ جای بدنش خراش برمی‌دارد و چند موتور هم تیکه پاره می‌کند و بعد به یک سطح پذیرفتنی می‌رسد!»


هدفمان تفریح نیست

در آخر از هدف‌هایشان می‌پرسم. می‌خواهم بدانم آخر این مسیر پرفراز و نشیب توی ذهنشان به کجا ختم می‌شود. بیشترشان می‌گویند که حالا با وجود تمام این موانع موتورسواری را جزو جدایی‌ناپذیر زندگی‌شان می‌دانند. بخشی که نمی‌توانند از زندگی حذفش کنند، اما دیگر رؤیا و آرزویی هم درباره‌اش ندارند. اوج آرزویشان این است که یک پیست درست و درمان داشته باشند یا اینکه بتوانند آخر هفته‌ها بدون ترس از گشت، محیط زیست و... یک موتورسواری بی‌دغدغه توی دل طبیعت داشته باشند.

سجاد، اما نظر دیگری دارد. خودش هدفش را موفقیت در مسابقات مختلف می‌داند و می‌گوید: «۹۰ درصد موتورسوار‌ها در جواب این سؤال می‌گویند تفریح و تخلیه انرژی‌ام، اما در واقعیت دلشان نمی‌خواهد تمام هدفشان همین باشد. می‌گویند تفریح، چون می‌دانند با این حمایت‌نشدن‌ها و سنگ‌اندازی‌ها و هزینه‌ها و هزارجور مشکل دیگر سقف آرزویشان باید همین باشد!»

کلمات کلیدی
ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44