کد خبر: ۷۸۶۱
۰۴ دی ۱۴۰۲ - ۱۱:۰۰

من ناتوان نیستم کلی توانایی دارم

محمدجواد رضایی، نوجوان توان‌یاب مدرسه استثنایی کوشا هم خواننده است و هم خبرنگار.

حرف‌زدن را دوست دارد، بهتر است بگویم شنیده‌شدن را. کافی است سؤالی از او بپرسید؛ سی‌دقیقه برایتان حرف می‌زند. برای حرف‌زدن هم استراتژی خاص خودش را دارد. یاد گرفته است همه قواعد و اصول زبان فارسی را به کار ببندد تا کلامش جذابیت بیشتری داشته باشد. جای نقطه و ویرگول را در کلامش حفظ می‌کند، طوری که فکر می‌کنید دارید داستانی شنیدنی را از روی کتاب می‌خوانید.

محمدجواد رضایی دانش‌آموز شانزده‌ساله مدرسه استثنایی «کوشا» ست. تشنج‌های پی‌درپی در دوران کودکی باعث کاهش یادگیری‌اش شده و راه‌رفتنش را هم کمی سخت‌تر کرده است. خودش، اما این محدودیت‌ها را اصلا در‌نظر نمی‌گیرد؛ بر توانمندی‌هایش تأکید می‌کند، به راهی که طی کرده، اشاره می‌کند و تجربه‌هایی که در این مسیر به‌دست آورده است.

اینکه چند‌سال است خبرنگار خبرگزاری «پانا» شده، مدتی خواننده گروه سرود مدرسه بوده و چه‌ها و چه‌ها. الهه کامیاب هم البته بخش مهمی از این ماجراست، مادری که هیچ‌وقت پشت محمدجواد را خالی نکرده و همه‌جوره هوایش را داشته است.

تیزهوش خانواده

یک‌ریز و بی‌وقفه با صدایی بلند و رسا حرف می‌زند. نصف حرف‌هایش را هم به تشکر از آدم‌های دیگر اختصاص می‌دهد، آدم‌هایی که او را شنیده یا کمکش کرده‌اند؛ از مدیر و معلم مدرسه گرفته تا مادرش، مادری که در تک‌تک خاطرات محمدجواد حضور دارد و بی‌شک بزرگ‌ترین حامی اوست.

الهه‌خانم کامیاب که حالا کنار پسرش نشسته است و صحبت‌های او را تکمیل می‌کند، از دنیا‌آمدن کودکی نارس می‌گوید؛ «محمدجواد هفت‌ماه‌و‌نیمه به دنیا آمد. همه‌چیزش از همان اول با بقیه فرق داشت. تا دوسالگی یک کلمه هم حرف نزد، اما بعد‌از آن، یک روز صبح از خواب بیدار شد و شروع کرد به حرف‌زدن و اداکردن پشت‌سرهم جمله‌ها!

حافظه عجیبی داشت؛ مثلا مادرم که قرآن می‌خواند، محمدجواد با یک‌بار شنیدن آیه‌ها، آن‌ها را حفظ می‌شد و از بر می‌خواند. همین رفتار‌ها من را مجاب کرد که بین چهارفرزندم او انگار از همه باهوش‌تر است. برنامه ریخته بودم در مدرسه تیزهوشان ثبت‌نامش کنم اما....»

من ناتوان نیستم کلی توانایی دارم

 

تشنج‌های پی‌درپی

محمدجواد گویا اولین‌بار به‌دلیل برخورد تند مربی مهدکودکش دچار تشنج می‌شود. پس‌از آن تشنج‌هایش ادامه‌دار می‌شوند، رفته‌رفته سلول‌های مغزی‌اش از بین می‌روند و حافظه‌اش ضعیف می‌شود. محمدجواد با صورت درهم‌کشیده به حرف‌های مادرش گوش می‌دهد. دلش نمی‌خواهد داستان زندگی‌اش این‌جور روایت شود. هرازگاهی می‌دود میان کلام مادر. از یک جایی به بعد هم طاقتش طاق می‌شود و محکم و قاطع می‌گوید: من ناتوان نیستم! کلی توانایی دارم.

خواننده معروف مدرسه

بالاخره رشته کلام را از مادرش می‌گیرد و از اولین استعداد کشف‌شده‌اش می‌گوید. پنج‌سال بیشتر نداشته که آهنگی از بهنام بانی را از تلویزیون می‌شنود و همان‌جا می‌زند زیر آواز. بعد‌از آن موسیقی می‌شود جزو جدایی‌ناپذیر زندگی‌اش؛ به‌طوری‌که که هروقت هرجا نت موسیقی به گوشش برسد، گل از گلش می‌شکفد. الهه‌خانم می‌گوید: هر موقع عصبانی شود، آهنگ خواننده موردعلاقه‌اش را پخش می‌کنم. در عرض چند‌ثانیه از این رو به آن رو می‌شود.

با همین استعداد است که اگر مراسم و جشنی در مدرسه برگزار شود، محمدجواد حتما حاضر است و برای بچه‌ها خواهد خواند. خودش می‌گوید: من خواننده معروف مدرسه هستم.
بلافاصله هم صدایش را می‌اندازد توی گلو و یکی از آهنگ‌های بهنام بانی را با صدای بلند می‌خواند.

 

من ناتوان نیستم کلی توانایی دارم

 

خبرنگار خبرگزاری

الهه کامیاب پی این استعداد پسرش را می‌گیرد و او را در کلاس‌های مختلف موسیقی ثبت‌نام می‌کند، اما راه به جایی نمی‌برد؛ چون «بسیاری از استادان موسیقی متوجه تفاوت محمدجواد با دیگر بچه‌ها نیستند. گاهی می‌دیدم که رفتار خوبی با او ندارند. این رفتار‌ها قلب من مادر را می‌شکست و باعث شد که از خیرش بگذرم.»

خبرنگاری، دیگر حوزه موردعلاقه محمدجواد است. مدیر و معلم مدرسه کوشا باعث کشف این استعداد می‌شوند. اکبر دولتی و مریم گرگیجی از خوش‌صحبتی محمدجواد می‌گویند، اینکه نه‌تن‌ها ترسی از گفتگو ندارد، بلکه اعتمادبه‌نفس و دایره لغات خوبی هم برای صحبت دارد.

محمدجواد دو سال پیش، از‌طریق آن‌ها با خبرگزاری دانش‌آموزی پانا آشنا می‌شود. چند دوره آموزشی را می‌گذراند و بعد وارد گود می‌شود. او تابه‌حال ۲۴‌گزارش خبری را برای کانال این خبرگزاری تهیه کرده است.

آخرین گزارشش مربوط می‌شود به یک بازارچه محلی در خیابان خیام. محمدجواد از نحوه تهیه گزارش‌هایش می‌گوید و اینکه چه سؤال‌هایی می‌پرسد. آخرش هم رو به بچه‌هایی که می‌خواهند وارد این حوزه شوند، می‌گوید: به کلمات تسلط داشته باشید و باانگیزه خبر بگیرید تا موفق شوید!

 

آرزوی محمدجواد

قبل‌تر گفتیم که الهه کامیاب عنصر پررنگ زندگی محمدجواد است، مادری که تمام تلاشش را می‌کند تا پسر توانمندش استعدادهایش را پرورش بدهد. او نیمی از روزش را در هتل کار می‌کند، نیم‌دیگر روز، وقف رسیدگی به کار‌های محمدجواد می‌شود. همسرش هم یک کارمند ساده است که برای تأمین هزینه‌ها بیشتر اوقات سر کار است تا همراه هم از پس هزینه‌های چهار فرزند خود بر‌آیند که البته خیلی دشوار است و گاهی کم می‌آورند.

الهه‌خانم با وجود همه این مشکلات دوست دارد محمدجواد در مسیر استعدادهایش قدم بگذارد و به جایی برسد. می‌گوید: دلم نمی‌خواهد محمدجواد را به کلاسی بفرستم تا فقط سرش بند شود. خودش آرزو‌های بسیاری در سر دارد. دوست دارم در مسیر تحقق آن‌ها قدم بردارد. بزرگ‌ترین آرزویش این است که یک روز بالاخره پای قرارداد رسمی‌اش را با خبرگزاری‌های معتبر امضا بزند.

 

* این گزارش دوشنبه ۴ دی‌ماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۶۰ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

ارسال نظر