یکبار به عنوان نیروی گارد شاهنشاهی انتخاب شدم تا برای گذراندن دورهها بروم، ولی نماینده هنگامی که متوجه بینایی کم چشم چپم شد، من را کنار گذاشت.48روز به همین شکل میگذرد و دوستانش هر کدام برای گذراندن دوره آموزشی او را ترک میکنند. حالا تعداد کمتری از داوطلبان باقیمانده بودند. روزی فرمانده پادگان به محوطه خوابگاهی آنها میآید و میگوید که نیروهای سرباز امسال تکمیل شدهاند و باید به شهرهایشان بازگردند.