نوشته های فاطمه سیرجانی در سایت مشهد چهره
خاطرات تلخ و شیرین سیم‌پیچ قدیمی محله عبادی
محمد لوکیان می‌گوید: وقتی کار سیم‌پیچی تمام شد، برای اینکه لاکی که برای عایق‌بندی استفاده شده بود، زودتر خشک شود، گرمش کردم که همان گرما باعث آتش‌گرفتن موتور شد.
حال‌وهوای نخستین اعتکاف دانش‌آموزان سمپادی خراسان‌رضوی
اینجا در‌کنار نماز و دعا و نیایش، مباحثه داشتیم، مسابقه اجرا شد، تفریح و سرگرمی و بازی هم برقرار بود. این برنامه‌ها، اعتکاف معنوی پرخاطره‌ای را برای ما رقم زد، به ویژه که همه بچه‌های سمپادی و نخبه بودند.
تصمیم سخت مهدی در عملیات خیبر
مهدی میرزایی وقتی به جبهه رفت، هنوز پشت لبش سبز نشده بود. اما هشت‌سال بعد، مردی تمام‌عیار بود که در‌کنار فرماندهانی چون قالیباف، چراغچی و... سرد و گرم‌ها چشیده‌بود.
قصه ارتفاعات کله‌قندی به روایت رزمنده جنگ
احمد عابدیان تعریف می‌کند: شرایط به قدری حساس بود که دوستانمان که بر زمین می‌افتادند، فرصت نشستن بالای سرشان و گرفتن دستشان و وداع و وصیت نبود. هدف مهم بود؛ بازپس‌گیری مهران.
داستان راهزنی در بجنورد!
سلیمان براتی تعریف می‌کند: در این رفت‌و‌آمد‌ها بالاخره گرفتار رشیدخان و نوچه‌هایش شدم. هنوز هجده‌سال کامل نداشتم. به او گفتم «این ماشین مال من نیست و من هم مثل خودت گرسنه هستم؛ حتی ناهار نخورده‌ام.
مسیر پرپیچ‌وتاب اول‌شدن در رنج نبود پدر
سحر طوسی‌آبکوه می‌گوید: تشویق مربی و تعریف و تمجید از کار‌ها در من چنان انگیزه‌ای به وجود آورد که باعث شد طرح‌های عملی را در‌نهایت ظرافت و دقت ترسیم کنم.
کاظمیه مرحوم عابدزاده تخریب شد
از مدرسه‌ای که بیش از نیم‌قرن قدمت داشت و خیلی از بزرگان شهر روزگاری دانش‌آموزش بودند، اکنون تنها درِ چوبی سبز کم جان و چند بیت شعر بر در و دیوار اطرافش برجا مانده و باقی خاک است و خاک.
دانش‌آموزان محله احمدآباد برای ناشنوایان سایت طراحی کردند
ستایش بیات و گلسا عامری، دو دانش‌آموز موفق دبیرستان دخترانه فرزان در محله احمدآباد هستند که طرحشان در نهمین جشنواره جوان خوارزمی سال‌تحصیلی ۱۴۰۲-۱۴۰۱ موفق به کسب رتبه برتر استانی شد.
مادر ۲۰ دختر «خانه شقایق»، فرشته است
«خانه پناهگاهی شقایق»، خانه دختران مرکز توان‌بخشی همدم (فتح‌المبین) است که به برکت وجود فرشته حسین‌پور، (مامان فرشته) روی خوش زندگی را هم چشیده‌اند.
خدا شب چله به من هدیه داد
راضیه جعفری تعریف می‌کند: هجده‌ساله بودم که ازدواج کردم، خدا تنها‌فرزندم را ۲۳سال بعد به من و همسرم هدیه داد، درست فردای شب چله. نمی‌دانید آن شب در خانه پدرم چه خبر بود.