کد خبر: ۱۰۰۲
۲۸ تير ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

نبرد دکتر «محسن» با کرونا

دوستان و همراهان جهادی‌اش «دکتر محسن» خطابش می‌کنند. کارنامه پرباری دارد. از همیاری و خدمت‌رسانی در مناطق محروم شهر گرفته تا کمک به زلزله‌زدگان سرپل ذهاب و سیل‌زدگان آق‌قلا، گمیشان، لرستان و اهواز و حتی دورتر و خطیرتر همچون امدادرسانی در جوار مدافعان حرم حضرت زینب(س) در سوریه. حالا هم دوش به دوش کادر درمان تمام توان خودش و بسیج پزشکی راکه نزدیک به یک سال است مسئولیتش را برعهده گرفته، به کار گرفته است تا با این ویروس منحوس که بلای جان همه شده است، مبارزه کند.

وقتی برای گفت‌وگو وارد اتاقش شدم جا خوردم؛ نمی‌دانم چرا، اما تصور من از پزشکی که سال‌ها کار جهادی انجام داده و حالا مسئولیت بسیج جامعه پزشکی استان بر گردنش است، قد و قامت مردی میان‌سال بود، نه جوانی هم سن‌و‌سال خودم. پدرش از رزمنده‌ها و جانبازان هشت سال دفاع مقدس بوده است و از زمانی که به یاد دارد برای خدمت و تبلیغ و تبیین مبانی اسلام و نظام به راه‌های دور و نزدیک می‌رفته از این رو روحیه بسیجی، هم در او و هم در دو برادر بزرگ‌ترش شکل گرفته است. 

از همان کودکی با برادرانش در مسجد محل فعالیت داشته و بعد از حضور در دانشگاه هم فعالیت‌هایش را در قالب همکاری‌های جهادی ادامه داده و پس از فارغ‌التحصیلی وارد بسیج جامعه پزشکی استان شده است. 

دوستان و همراهان جهادی‌اش «دکتر محسن» خطابش می‌کنند. کارنامه پرباری دارد. از همیاری و خدمت‌رسانی در مناطق محروم شهر گرفته تا کمک به زلزله‌زدگان سرپل ذهاب و سیل‌زدگان آق‌قلا، گمیشان، لرستان و اهواز و حتی دورتر و خطیرتر همچون امدادرسانی در جوار مدافعان حرم حضرت زینب(س) در سوریه. حالا هم دوش به دوش کادر درمان تمام توان خودش و بسیج پزشکی راکه نزدیک به یک سال است مسئولیتش را برعهده گرفته، به کار گرفته است تا با این ویروس منحوس که بلای جان همه شده است، مبارزه کند.

 

سراغ کاری می‌روم که روی زمین مانده

دکتر «محسن ذاکریان»، جوانی است با چهره‌‌ای آرام و متین و مثل خیلی از بسیجی‌ها، اولین چیزی که در ظاهرش خودنمایی می‌کند چفیه سیاه‌ و ‌سفیدی است که بر گردن دارد. متولد ۱۳۶۸ است، اصالتاً بیرجندی و ساکن محله بهشتی. طی دوران تحصیل جزو استعدادهای درخشان شهرشان بوده است و دانش‌آموز اولین دوره علوم تجربی مدرسه‌اش.

 سال۸۶ وارد دوره علوم پزشکی دانشگاه مشهد شده و پس از اتمام دوره پزشکی عمومی، دکترای تخصصی خود را در حوزه طب سنتی دریافت کرده است. 

وقتی از او سؤال می‌کنم که چطور شد رشته تجربی و پزشکی را برای تحصیل انتخاب کرد، به جای آنکه مثل خیلی‌ها از ریشه‌دار بودن این انتخاب در رؤیاها و تفکراتش بگوید یا میل به خدمت و ثروت و جایگاه اجتماعی این رشته را دلیل آورد، خیلی صادقانه جواب می‌دهد که تنها اقتضای شرایط و رتبه کنکورش بوده است.

 حاصل همراهی با موج خیزانِ پیوستن به رشته پزشکی، اما برای انتخاب طب سنتی حرف دارد؛ دلیل و انگیزه‌ای که شنیدنی است: «اواسط تحصیل پزشکی این دغدغه برایم ایجاد شد که آیا راه را درست آمده‌ام یا نه؟ آنجا بود که شروع کردم به مطالعه و تأمل در بیانات مقام معظم رهبری تا مسیری را برای ادامه انتخاب کنم که مورد نیاز کشورم باشد. دغدغه‌ام این بود که سراغ کاری بروم که روی زمین مانده است نه کاری که خیلی‌ها انجام داده و می‌دهند. 

رهبر انقلاب دو نوع از علوم را برای کشور بیش از همه حائز اهمیت می‌دانند؛ یکی علوم پایه و دیگری علوم انسانی. ایشان علوم پایه و انسانی را به ذخایر بانکی کشور تمثیل می‌کنند و علوم پزشکی و مهندسی را به پول توجیبی. این‌روزها که با بحران کرونا دست به گریبان هستیم اهمیت این صحبت ایشان بیش از پیش روشن است؛ ما همه منتظر واکسن و درمان این ویروس هستیم. واکسن و دارویی که فارموکولوژیست‌ها و ایمونولوژیست‌ها که جزو علوم پایه هستند می‌سازند تا متخصصان ریه و داخلی و... بتوانند برای درمان از آن استفاده کنند. 

این شد که تصمیم گرفتم رشته‌ای میان‌رشته‌ای انتخاب کنم تا هم از علوم پزشکی دور نشوم و هم اینکه دغدغه‌ام را دنبال کرده باشم؛ بین رشته‌های مختلف انتخاب من طب سنتی بود چرا که هم به روحیات اجرایی من نزدیک بود و هم پیوند عمیقی با علوم انسانی از جمله حکمت و فلسفه داشت».

 

هر چه دارم از امام رضاست

وقتی ۱۳سال پیش به واسطه ادامه تحصیل ساکن مشهد شد، هم خوشحال بود و هم دوری از خانواده برایش سخت، اما توکلش به خدا بود و دلش گرم مهمان‌نوازی علی‌بن موسی‌الرضا (ع). می‌گوید: « اولین بار که به حرم امام رضا(ع) رفتم به ایشان گفتم که آقاجان! من در این شهر تنهای تنها هستم؛ نه پدر و مادرم کنارم هستند و نه دوست و فامیلی دارم. شما قیم و نگهدار من باش.» 

تاکنون همیشه حضرت همراهم بوده‌اند و هم همراهان خوبی در مسیر زندگی‌ام قرار داده‌اند. همیشه دوست داشتم زود تشکیل خانواده بدهم و همراه با تحصیل، زندگی خانوادگی را هم پیش ببرم. خاطرم هست شبی در حرم مطهر از بزرگواری شنیدم که هرچیزی می‌خواهید از امام رضا(ع) بخواهید و من هم خواستم. از آقا علی‌بن موسی‌الرضا(ع) طلب کردم تا به من همسری شایسته و مؤمن عطا کند و رزقی که به پشتوانه‌اش تشکیل خانواده دهم. 

 در ۲۲سالگی با یکی از همکلاسی‌هایم در رشته پزشکی ازدواج کردم. هردو در کنار تحصیل خیلی زود پایه‌های زندگی مشترکمان را بنا کردیم

این‌طور بود که سال ۹۰ در ۲۲سالگی با یکی از همکلاسی‌هایم در رشته پزشکی ازدواج کردم. هردو در کنار تحصیل خیلی زود پایه‌های زندگی مشترکمان را بنا کردیم و پس از پایان دوره دکترای عمومی، هردو در دکترای تخصصی ادامه تحصیل دادیم؛ من در رشته طب سنتی و همسرم هم در علوم تغذیه. 

ایشان دانشجوی ممتاز بود و به‌راحتی می‌توانست در رشته‌های پردرآمدی مثل رادیولوژی، چشم یا پوست قبول شود، اما چون دغدغه‌اش از جنس دغدغه من بود علوم تغذیه را انتخاب کرد. شکر خدا طی این سال‌ها عشق و الفت ما روز به روز بیشتر شده است و حاصل این ازدواج پسرمان علی 6ساله است و دختری 3ساله که به عشق مادر حضرت زهرا(س) نامش را خدیجه گذاشته‌ایم و فرزند سوم‌مان نیز چند وقت دیگر به دنیا می‌آید.»

 

زندگی با خدای ابراهیم(ع) و موسی(ع)

اینکه دو جوان کم سن و سال در شهری دور از خانواده و حمایت آن‌ها هم در رشته سختی مثل پزشکی درس بخوانند و هم مسئولیت زندگی مشترک و پدر و مادری بر گردنشان باشد واقعا کار دشواری است. حالا بماند اگر مثل دکتر ذاکریان خود را ملزم به فعالیت‌های اجتماعی و جهادی هم بدانی و علاوه بر دغدغه‌های فردی، برای کشور و مردمت هم دغدغه‌مند باشی.

 وقتی درباره سختی این راه از او سؤال می‌کنم پاسخ می‌دهد: « از روز اول می‌دانستیم سختی‌های زیادی سر راهمان خواهد بود و توکل کردیم به خدا. هم در درس و هم در زندگی نیتمان را خدا قرار دادیم و خدا هم ما را تنها نگذاشت. 

باید بگویم که بیشتر بار این سختی روی دوش همسرم بوده است. به ویژه در نبودن‌های طولانی مدت من به واسطه خدمت که گاهی حتی بیش از ۶۰روز طول کشیده است. از ابتدای زندگی مشترک با همسرم قرار گذاشتیم تا با خدای ابراهیم(ع) و موسی(ع) زندگی کنیم؛ خدایی که وقتی ابراهیم(ع) و موسی(ع) برای انجام وظیفه فرزند و همسر خود را در خانه یا بیابان رها کردند از خدا خواستند تا دل‌های مردم را به سمت آن‌ها مهربان کند و نگهدارشان باشد و خدا آن‌ها را تنها نگذاشت. من معتقدم خدای ابراهیم(ع) و موسی(ع) خدای بزرگی است اگر ما مانند آن‌ها زندگی کنیم.»

عشق و احترامی که به خانواده به‌ویژه همسرش دارد هم بسیار ستودنی است: « اگر همراهی همسرم نبود، من نه می‌توانستم فعالیت کنم و نه اگر خدمت و فعالیتی می‌کردم ارزش ‌داشت. اینکه من به‌دنبال خدمت به خدا و خلق خدا باشم، اما همسرم خون دل بخورد و ناراضی باشد به نظرم هیچ ارزشی ندارد».

همسرش «فاطمه رودی» هم علاوه‌بر زندگی، در تفکرات دکتر محسن سهیم است:« دکتر محسن، همیشه دنبال سخت‌ترین تکالیف ممکن است و دنبال این که کجا کاری بر زمین مانده تا انجام دهد. هر دو دوست داشتیم چمران‌وار زندگی کنیم و تا به حال هم به قدر توانمان در این مسیر قدم برداشته‌ایم.

 زندگی ما سختی‌های زیادی داشته است و من در غیاب همسرم با مشکلات ریز و درشت زیادی سر کرده‌ام. خیلی وقت‌ها خسته شده‌ام و کار به گلایه کشیده، اما همیشه یادآوری سختی‌های اهل بیت(ع) و خانواده شهدا و صبوری‌شان آرامم کرده است. همسرم هم با وجود کارهای زیادی که داشته و دارد هرجا که کم آورده‌ام کمک حالم بوده و هست. چه زمانی که دانشجو بودیم و سنگینی درس‌ها و شیفت‌های پی‌درپی برایم رمق باقی نمی‌گذاشت و چه در زندگی زناشویی و رسیدگی به بچه‌هایمان.»

 

نباید دست روی دست گذاشت

مصیبت سرپل ذهاب و سیل لرستان و اهواز و آق‌قلا از آن حوادثی است که در چندسال اخیر نفس خیلی از ما را در سینه حبس کرده است و دورادور با چشمان بغض‌آلود دنبال کرده‌ایم. مصیبت‌هایی که دکتر محسن‌ و دکتر محسن‌ها خود را به آن رساندند تا دست کمکی باشند برای مردمی که زیر آوار مانده بودند و گرفتار امواج شده بودند.

 کارهایی که شاید خیلی از ما از آن بی‌اطلاع باشیم یا به چشم‌مان نیاید. از بهمن سال گذشته که بحران کرونا زندگی شخصی، اجتماعی و اقتصادی تک‌تک ما را تحت تأثیر قرار داده است تا همین امروز، دکتر و هم‌فکرانش با این باور که نباید دست روی دست گذاشت و باید هرجا که امکانش هست گوشه‌ای از کار را گرفت، فعالیت‌های زیاد و مؤثری انجام داده‌اند. 

از آموزش بیش از هفت هزار نفر در حوزه پیشگیری گرفته تا غربالگری حضوری و تلفنی مبتلایان و تأمین و توزیع اقلام بهداشتی و محافظتی در مناطق محروم شهر. حالا هم بیش از 40روز است که داوطلبان مختلفی را به مراکز بیمارستانی معرفی و اعزام کرده‌‌اند تا جایی که ممکن است کمک دست کادر درمانی باشند.

 این وسط از آلام روحی داغ‌دیده‌ها هم غافل نبودند و برای همدردی با خانواده‌هایی که عزیزانشان را ناباورانه از دست داده بودند، طرح « همدلی» را ترتیب دادند تا تسلایشان باشند و آن‌ها را به گروه‌های مشاوره ارجاع دهند. این روزها هم با نزدیک شدن به ایام محرم، وسط هزار گیرو‌گور و اختلاف نظر شکلی و موضوعی، هیئت‌های مذهبی را دعوت کرده‌اند تا پروتکل‌های بهداشتی لازم را آموزش ببینند تا هم به دوست‌داران اباعبدا...(ع) کمک کنند و هم در پیشگیری از این بیماری طی این ایام گامی مؤثر بردارند.

 

شهادت یک لباس تک‌سایز است

شاید برای بسیاری از ما درک‌کردنی نباشد اما پس از روی کار آمدن داعش و اوج‌گیری فعالیت‌هایش در عراق و سوریه، به‌ویژه پس از نبش قبر حجر‌بن عدی و تهدید به تکرار این اقدام در حرم مطهر حضرت زینب(س)، دفاع از حرم دغدغه خیلی از دوست‌داران اهل بیت(ع) شد و انگیزه‌ای برای دست شستن از جان و مال و چشم‌پوشی از مشکلات ریز و درشت زندگی‌شان برای حضور در سوریه.

 دکتر محسن هم یکی از بسیار افرادی است که برای باور و اعتقاد خود در سوریه حضور داشتند و پشت جبهه‌های نبرد امدادرسانی می‌کردند. یک‌بار در سال 95 و بار دیگر در سال 96. از دکتر که درباره تجربه حضورش در سوریه سؤال می‌کنم، پاسخ می دهد: « برای منی که دفاع مقدس را از نزدیک درک نکرده بودم، حضور در سوریه و زندگی با آدم‌هایی که همه چیزشان را در طبق اخلاص برای دفاع از حق گذاشته بودند تجربه منحصربه‌فردی است. انسان‌های عادی اما بزرگ که بعضی‌هایشان در این مسیر به شهادت رسیده‌اند.

شهادت یک لباس تک‌سایز است که تن هرکسی نمی‌شود. باید قد و قواره‌ات اندازه‌اش شود تا مفتخر به پوشیدنش شوی. برای من همراهی این انسان‌ها، هم باعث افتخار بود و هم آموزنده. از طرفی نوع نگاه مردم سوریه به رزمنده‌های ایرانی و محبت و احترامشان برایم ارزشمند بود و درخور تأمل. خاطرم هست درست در ماه مبارک رمضان و در روز رحلت امام(ره)، در جنوب شرقی حلب یک حمله انتحاری انجام شده بود و موج‌موج مجروح به بهداری ما منتقل می‌شد به نحوی که تا ۱۲ساعت بعد هم هیچ کدام ما نتوانستیم افطار کنیم. 

در آن میان با مردی روبه‌رو شدم که چهره‌ای آرام و نورانی داشت. در یک تله انفجاری مجروح شده بود و وقتی به ما رسید که دیگر نمی‌شد کاری برایش انجام داد. تنها کاری که توانستم برایش انجام دهم کنترل پایان خونریزی بود و همراهی‌اش در گفتن شهادتین. فامیلی‌اش اسحاقیان بود و از اهالی اصفهان. چند وقت بعد برای عید فطر مهمان بچه‌های بسیج اصفهان بودم و یاد چهره نورانی ایشان افتادم و درباره‌اش پرس‌وجو کردم؛ آشناهایش به من گفتند که چقدر مشتاق حضور در سوریه بوده است و سال‌ها دنبال عضویت در سپاه و در اولین مأموریت خود به سوریه شهید شد. 

نکته درخور تامل دیگر اینکه همسرش نه تنها دختر شهید، بلکه خواهر شهید هم بوده و حالا نیز همسرش را به دامن شهادت سپرده بود. ما از این دست مبارزان کم نداشتیم. خیلی‌ها فکر می‌کنند کسانی که در سوریه و عراق می‌جنگند خانواده و دغدغه ندارند، در حالی‌که این‌طور نیست. آن‌ها هم خانواده دارند و هم تب و تاب همسر و فرزند. 

شهید نظری هر بار مرا می‌دید نگاهش به این پلاک بود و می‌گفت چقدر زیباست، برای همین روز خداحافظی من پلاک را به ایشان دادم

هزارجور گرفتاری دارند و دلتنگی، اما باور و اعتقاد آن‌ها به جهاد و مبارزه برای ارزش‌هایی است که آن‌ها را به جبهه نبرد کشانده است و فردی مثل من که پشت جبهه خدمت کرده‌ام هیچ وقت مثل آن‌ها حتی نزدیک خطر هم نبوده‌ام و حرفی برای گفتن ندارم. خدا رحمت کند سردار شهید علیرضا نظری را که در روز آخر نبرد آزادسازی بوکمال شهید شد. ما حدود ۲۵ روز کنار هم زندگی کردیم. طی این مدت هر بار حتی اگر لیوانی آب به او می‌دادیم می‌گفت خدا حضرت امام(ره) را رحمت کند که اگر امروز توفیق خدمت و عافیتی داریم به خاطر ایشان است.

 روزی که از مشهد عازم سوریه شدم همراه خودم یک پلاک از نام حضرت رضا(ع) برده بودم و همیشه به لباسم متصل بود. شهید نظری هر بار مرا می‌دید نگاهش به این پلاک بود و می‌گفت چقدر زیباست، برای همین روز خداحافظی من پلاک را به ایشان دادم از بس که عشق امام رضا(ع) در سینه‌اش بود. آخر سر هم درست ظهر شهادت علی‌بن موسی‌الرضا(ع) به شهادت رسید.

 از لحظه شهادتش فیلمی هست که هر بار آن را می‌بینم در عظمت آن لحظه و آن مرد در حیرت فرو می‌روم. مردی که پای راستش قطع شده و خون زیادی از دست داده و دردی ناباور را تحمل می‌‌کند، اما تا آخرین لحظه ذکر گفتن از دهانش نمی‌افتد. هر وقت به حرم می‌روم یاد این شهید می‌افتم و به فکر فرو می‌روم.»

 

نباید جامعه را متهم کنیم

همین‌طورکه از خاطرات و تجربه‌هایش می‌گوید به این فکر می‌کنم که چقدر حرف‌هایش برای من و خیلی‌های دیگر مثل من، دور از تصور است. به اینکه نگاه و برخورد افراد مختلف درباره او فعالیت‌ها و اعتقاداتش معمولا به چه شکل است و آیا تا به حال پیش آمده احساس درک‌نشدن و تنهایی کرده باشد؟ آیا برایش این سؤال پیش آمده حالا که خیلی‌ها ممکن است مثل من فکر نکنند و همراهی‌ام را نبینند دست بکشم؟ آیا خسته و درمانده شده است؟ 

در جواب سؤال‌هایم این‌طور پاسخ می‌دهد: «شاید خیلی‌ها من و امثال من را درک نکنند و حتی شاید ما را شماتت کنند که چرا به جای رسیدگی به زندگی و خانواده همه چیز را رها می‌کنیم و پی فعالیت‌های جهادی می‌رویم. حتی خیلی‌ها در نیت و هدف ما شک می‌کنند که حتما از کنار این فعالیت‌ها رانت مادی و اعتباری برای خودمان دست و پا می‌کنیم.

در بهترین حالت ممکن هم کار ما را در مقایسه با خیلی از دوستان و همکارانی که درآمدهای چندین میلیونی دارند نوعی حماقت می‌دانند. من هم خیلی مواقع احساس تنهایی می‌کنم، اما یک چیز را خوب می‌دانم، از ابتدای تاریخ جبهه حق همیشه در اقلیت بوده، اما اقلیتی اثرگذار و فعال که می‌توانست جامعه را هدایت کند. این حرف دیروز و امروز نیست و سبقه‌ای طولانی دارد. 

در کنار همه این‌ها باید در نظر داشت که بعضی جاها هم باید به مردم حق داد اگر خدای ناکرده این تصور برایشان پیش آمده باشد که اگر افرادی کار جهادی می‌کنند از قِبلش کلاهی هم برای خودشان مهیا می‌کنند. درست است که ما درگیر جنگ نرم بوده‌ و هستیم، دشمن داشته و داریم، تبلیغات مختلف رسانه‌ای علیه ما بوده و هست، اما بعضی جاها هم عملکرد من و امثال من اشتباه بوده و به این طرز تلقی دامن زده است. ما نباید جامعه را متهم کنیم. 

کار ساده‌ای است که هر یک از ما شانه خالی کنیم و همه چیز را به نهادها و اداره‌ها بسپاریم، اما بچه‌هایی که روحیه جهادی دارند این نگاه طلبکاری از بقیه را ندارند

باید توکل داشته باشیم تا ان‌شاءا... خدا به ما کمک کند که متظاهر بودنمان به تشرّع و بسیج و انقلاب و روحیه جهادی، پس‌فردا کار را برای بقیه سخت نکند. سرمایه نظام ما که نفت نیست، مردمش است. مردمی که پای این انقلاب ایستاده‌اند و ولی‌نعمت ما هستند همان‌طور که مقام معظم رهبری همیشه تأکید داشته‌اند، مردمی که با همه مشکلات و گرفتاری‌ها، وسط بیکاری و مشکلات اقتصادی و معیشتی، هربار پا به میدان گذاشته‌اند. دور نیست روزی که میلیون‌ها از همین مردم آمدند برای تشییع جنازه حاج قاسم آن‌هم وقتی که چشم تمام دنیا به ما دوخته شده بود. 

همین‌هاست که من را دلگرم و ثابت‌قدم می‌کند. اگر برای این مردم قدم برنداریم برای چه‌کسی قدم برداریم؟ متأسفانه در کشور کلی بار روی زمین مانده که باید برای برداشتنش همت کنیم. کار ساده‌ای است که هر یک از ما شانه خالی کنیم و همه چیز را به نهادها و اداره‌ها بسپاریم، اما بچه‌هایی که روحیه جهادی دارند این نگاه طلبکاری از بقیه را ندارند بلکه از خودشان طلبکارند و به همین دلیل است که ساکن نیستند و فعالیت می‌کنند.»

 

به دنبال شهادت می‌گردم

به عنوان حرف آخر و سؤال آخر از دکتر می‌پرسم که امروز که 31سال دارد چه خواست و برنامه‌ای برای سال‌های بعدش دارد و دوست دارد کجا باشد. لبخندی می‌زند و می‌گوید:« من تا به امروز چشم امیدم فقط به امام رضا(ع) بوده و هست، مثل خیلی دیگر از مشهدی‌ها. تا به حال هرچه از ایشان طلب کرده‌ام به من بخشیده‌اند.

حتی خیلی بیشتر از آنچه خواسته‌ام؛ همسر خوب، رزق خوب، توفیق خدمت و فرزندان سالم و صالح. یکی دیگر از رزق‌هایی که ایشان به من داده‌اند دوستان بسیاری است که طی این سال‌ها داشته‌ام و انس و الفت با آن‌ها خیلی برایم راهگشا و روشنگر بوده است. گاهی به همسرم می‌گویم می‌ترسم دیگر از امام رضا(ع) چیزی بخواهم. 

چراکه وقتی چیزی را می‌خواهی و به تو می‌دهند در مقابلش مسئولیت داری. با اینکه بار سنگینی است اما دوست دارم زمانی برسد که با محوریت یک شبکه گسترده از بچه‌های انقلابی دارای تخصص در علوم پزشکی، یک گروه کارآمد در سطح ملی و حتی بین‌المللی تشکیل بدهیم. علاوه بر این از آرزوهای دیگر من سامان‌دهی و مدیریت یک مجموعه درمانی است تا الگو و نمونه باشد. 

هرچند خودم را در قد و قامت و شهادت نمی‌بینم اما شهادت گم‌شده‌ای است که دنبال آن می‌گردم و بالاتر از تمام این‌ها عاقبت به‌خیری است و کسب رضایت خداوند که در تمام احوال سعی‌ام بر این بوده تا توکل و اتکایم به او باشد.چرا که باور دارم «تنها خدا برای امور کافی است، دست نوازش همه جز او، زیادی است.»

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44