کد خبر: ۷۲۲۳
۰۱ آذر ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۴

ماهانا جامی رکورددار بالا رفتن با دست از پله‌های برج میلاد است

«ماهانا جامی» بانوی ورزشکار معلولی است که در سال ۹۲ توانست هزارو ۸۶۶ پله برج میلاد را با دست‌هایش بالا برود که این رکورد در گینس، به ثبت رسید.

بیشتر کسانی که «ماهانا جامی» را می‌شناسند، از زمان حضور او در برنامه «ماه‌عسل» سال ۹۲، با این قهرمان معلول آشنا شده‌اند. ماهانا در سال ۹۲ توانست هزارو ۸۶۶ پله برج میلاد را با دست‌هایش بالا برود که این رکورد در گینس، به ثبت رسید.

او حالا تجربه شنا در آب‌های آزاد کشور به طول ۸۷ کیلومتر و نیز پرواز با پاراگلایدری را که طراح خاصی دارد، نیز به‌دست آورده است و قصد ثبت این دو رکورد را در گینس دارد.

خودش می‌گوید: «بالا رفتن از پله‌های برجِ خلیفه شهر دبی و همچنین طی کردن ۱۳ کیلومتر از پله‌های دیوار چین، از رکورد‌های آینده من خواهد بود که قصد ثبت آن را دارم.»

این‌ها تمام چیز‌هایی است که از ماهانا جامی، شنیده و خوانده می‌شود؛ به همراه چند کلیپ مصاحبه که در فضای مجازی منتشر شده است، اما هیچ‌یک از این‌ها، ماهانا را آن‌گونه که باید، معرفی نمی‌کند.

 تعبیری که او برای خودش به‌کار می‌برد، این است: «من محکوم هستم که قهرمان معلول، باقی بمانم.»

 ماهانا این‌ها را با درد می‌گوید و از دلیل این درد نیز حرف می‌زند؛ «من هزارو ۸۶۶ بار، از هرکدام از دست‌هایم، برای بالارفتن از پله‌های برج میلاد استفاده کردم تا به جامعه ام بفهمانم که من می‌توانم. تمام سعیم را کردم تا دیده شوم، اما آن‌هایی که باید می‌دیدند، دید را نادید کردند.»

او حالا از مسئولانی که در این چندساله به‌سراغش آمده و فقط وعده ووعید داده‌اند، دلخور است. از اینکه با وجود قهرمانی‌اش، جامعه، فضایی برای کار کردن در اختیار او قرار نداده، ناراحت است. گله‌مند است از شرایط پیش رویش که حتی مانع شده که او بتواند شهریه ترم آخر دانشگاهش را جور کند.‌

می‌گوید آخرین‌بار است که مصاحبه می‌کند. می‌گوید بار‌ها زندگی‌ام را برای همه توضیح داده‌ام، برای خبرنگاران و مسئولان، اما هیچ اتفاقی نیفتاده است.

ماهانا جامی، شهروند محله ایثارگران، متولد سال ۶۲  از تربت جام  با ما از خانواده‌اش نیز می‌گوید؛ از آرزوهایش، خاطرات کودکی‌اش، قهرمان زندگی‌اش و از رفیق مادامش.

رفیق مادام ماهانا، همانی است که از کودکی تا به امروز، همه‌جا با او بوده و با همین نام، از او یاد می‌کند.

رفیق ماهانا، «ویلچر» اوست. ماهانا که معنی اسم شاعرانه‌اش «ستایش ماه» است، دست به قلم نیز دارد و می‌گوید یک روز، کتاب دل‌نوشته‌هایش را با نام «ممنوعه» چاپ خواهد کرد.

 

کار‌های خانه را به من محول می‌کردند

در یک خانواده پرجمعیت، اما آرام بزرگ شدم. ۶ دختر و یک پسر هستیم و من، سومین فرزند خانواده‌ام. در دوسالگی، مبتلا به فلج اطفال شدم و از همان زمان، تحت حمایت خانواده، به خصوص مادرم قرار گرفتم.

معتقدم که بهترین پدر و مادر را داشته‌ام و این را حالا که بزرگ شده‌ام، بیشتر می‌فهمم. بچه که بودم، مادرم به من کار‌های خانه را محول می‌کرد تا انجام بدهم و خواهرهایم را ردیف می‌کرد و می‌گفت به ماهانا نگاه کنید! هیچ‌کدامتان نمی‌توانید مثل او کار کنید.

من واقعا دست‌هایم قوی شده بود و خیلی از کار‌ها را مثل ظرف و لباس شستن، بهتر از بقیه انجام می‌دادم.

ماهانا‌های زیادی در مملکتمان داریم که تربیت همه آن‌ها مثل من نیست؛ به همین علت بعضی معلولان هیچ‌وقت اعتمادبه‌نفس پیدا نمی‌کنند.

وقتی شش‌هفت‌ساله بودم، پدرم اجازه می‌داد سوار موتورش شوم و خودش، پشت‌سرم می‌نشست و، چون بدنی قوی داشتم، اجازه می‌داد موتورسواری کنم و همه این‌ها به من باور و اعتمادبه‌نفس داد. دوران کودکی قشنگی داشتم و گاهی با خودم می‌گویم کاش هرگز بزرگ نمی‌شدم!

 

«ماهانا جامی» رکورددار گینس در بالار فتن با دست از پله‌های برج میلاد است

 

مادرم، قهرمان بود و از من هم یک قهرمان ساخت

قهرمان زندگی من، مادرم است. وقتی بچه بودم، هروقت می‌خواست من را تنبیه کند، می‌گفت ۱۰ بار، با دست‌هایت دور قالی حرکت کن.

آن موقع خیلی ناراحت می‌شدم، ولی حالا می‌فهمم که تمام این کار‌ها برای این بود که من قوی شوم و با مشکلات خودم، کنار بیایم.

بعضی خانواده‌ها هستند که با فرزندان معلولشان مثل یک موجود نفرین‌شده رفتار می‌کنند، اما شانس من این بود که مادرم، پیش از همه، باورم کرد و باعث شد تا من هم، خودم را باور کنم. توانایی‌هایم به‌قدری از کودکی، خوب دیده شده که اصلا نمی‌دانم معلولیت چیست.

هیچ‌کاری نیست که برای انجامش، نیاز به دیگران داشته باشم. معتقدم یک آدم معلول، می‌تواند کاملا سالم باشد و برعکس، یک آدم سالم، می‌تواند معلول باشد.

 

تا آن حد که انتظار دارند آهن، قورت بدهم 

خانواده‌ام هیچ‌وقت از رکورد‌هایی که زدم، تعجب نکردند؛ چون ایمان داشتند که از عهده انجامشان برمی‌آیم. آن‌ها انتظار یک کار استثنایی‌تر را از من دارند؛ مثلا توقع دارند من آهن، قورت بدهم (با خنده). به من می‌گویند حالا مگر چه‌کار کرده‌ای؟ این که نشد کار، برو یک کار سخت انجام بده. از پله‌های برج با دست خونی بالا رفتم، اما هیچ‌کس، کارم را ندید

وقتی یک آدم سالم، چهارطبقه پله را با پاهایش بالا می‌رود، خسته می‌شود، ولی من با دست‌هایم از هزارو ۸۶۶ پله بالا رفتم؛ آن‌هم درحالی‌که دستم سر آشپزی با چاقو بریده شده بود و ۹ بخیه داشت.

من خودم آن بخیه‌ها را با ناخن‌گیر باز کردم و در حین بالا رفتن، خون از دستم می‌آمد. من هم آدمم، از آهن و فولاد که نیستم. به‌سختی این رکورد را زدم.

اگر این سختی را به‌جان خریدم، به‌خاطر این بود که به قهرمانی برسم و زندگی‌ام را تغییر دهم. من فکر می‌کردم با زدن رکورد به‌عنوان اولین زنِ معلول جهان در بالا رفتن از پله‌ها، شرایطم عوض می‌شود، درحالی‌که فقط به من یک ربع سکه دادند و زندگی من طوری در میان مشکلات پیش رفت که حتی توانایی پرداخت شهریه ترم آخر دانشگاهم را نداشتم و رهایش کردم.

 

گفتند معلولی و هیچ‌جا به من شغلی ندادند

با اینکه من تمام تلاشم را کردم تا توانایی‌ام را ثابت کنم، هیچ‌جا به من شغلی ندادند، حتی چندسال پیش، یک شرکت پذیرفت که من را استخدام کند، اما بعد منصرف شد.

وقتی دلیلش را پرسیدم، گفت نیروی کار زیاد است. من می‌خواهم بدانم کجای دنیا گفته شده وقتی نیروی انسانی مازاد است، اولین کسی که باید اخراج شود، فرد معلول است؟

حالا هم که ۳۳ سال دارم، هرجا برای کار مراجعه می‌کنم، می‌گویند سن استخدامت گذشته. پس چرا روزی که سن استخدامم بود، من را نپذیرفتند؟ از پله‌های برج میلاد بالا رفتم تا خودم را ثابت کنم.

من چه کم داشتم که جامعه و مسئولان بخواهند به‌خاطر آن، من را نقض کنند؟ هیچ مسئولی، گرهی از کار من باز نکرد.

شرایط مالی من آن‌چنان بد بود که وقتی بهزیستی حاضر نشد شهریه ترم آخر دانشگاهم را بدهد، خودم هم ازعهده پرداختش برنیامدم و نتوانستم مقطع کارشناسی شیمی را کامل کنم، حتی یارانه من هم قطع شده است.

 

«ماهانا جامی» رکورددار گینس در بالار فتن با دست از پله‌های برج میلاد است

 

اول خدا، بعد رفیقم (ویلچر) و بعد هم خانواده‌ام

رفیقم را قبل از خانواده‌ام می‌گویم؛ چون من و او همیشه با هم هستیم. او به من، نزدیک‌تر از همه است.

هیچ‌وقت تنهایم نگذاشته و زیر دستانم را خالی نکرده. اگر او نباشد، ماهانا هم نیست. من تابه‌حالا ۵ رفیق، عوض کرده‌ام و به‌جز یکی از آن‌ها که به بهزیستی داده ام، بقیه را در مکانی که خودم می‌دانم، دفن کرده‌ام و دلم می‌خواهد آن دنیا هم، کنارم باشند. من کفش‌هایی را هم که کنار گذاشته‌ام، در همان مکان، دفن کرده‌ام.

 

رفتن به کربلا

بعد از اینکه از برج میلاد بالا رفتم، به حاضران آنجا گفتم فقط می‌خواهم بلند بگویید «یاحسین (ع)». این را با بغض گفتم و گریه کردم.

امام‌حسین، کسی است که من هرشب با او حرف می‌زنم. واقعه کربلا و لحظات قبل از شهادت امام‌حسین (ع) تاثیر زیادی روی من دارد و عمیق درکش می‌کنم. همیشه به این فکر می‌کنم که چطور، یک انسان می‌تواند تا آخرین لحظه زنده ماندنش، روحیه داشته باشد و حتی بعد از اینکه از این دنیا می‌رود، برای قرن‌ها نامش ماندگار شود.

یکی از آرزو‌های بزرگم، رفتن به کربلاست که مسئولان چند سال قبل، قولش را به من دادند و آن را عملی نکردند. اگر خدا بخواهد، سال دیگر، خودم در ایام عاشورا و تاسوعا پیاده به کربلا می‌روم و به کمک مدیران، نیاز ندارم.  

 

فهمیدم خدا آن پایین، منتظرم است

زمانی که از پله‌های برج میلاد بالا می‌رفتم، فکر می‌کردم آن بالا به خدا نزدیک‌ترم. وقتی آن بالا رسیدم، تازه فهمیدم خدا آن پایین، روی ویلچرم نشسته تا برگردم. یقین دارم زمانی که از پله‌ها بالا می‌رفتم، این قدرت دستانم نبود که به من نیرو می‌داد، بلکه چیزی فراتر از آن بود؛ چیزی که باعث شده آدم، اشرف مخلوقات باشد.

 

دوست دارم خادمش باشم 

همیشه دلم می‌خواسته به امام‌رضا (ع) خدمت کنم؛ برای همین است که رفتگر‌های شهرِ آقا را دوست دارم. خودم هم گاهی در پارک ملت، نایلون دستم می‌گیرم و زباله‌ای ببینم، جمع می‌کنم.

 

لطفا هیچ مسئولی، برای گرفتن چهارتا عکس به دیدنم نیاید

از مسئولانی که به دیدنم آمد‌ند و چهارتا عکس گرفتند، حرف‌های قشنگ زدند و رفتند، ناراحتم. در این میان، وعده‌ووعید و دروغ زیاد شنیدم. ماهانا در کشور و شهر خودش، قهرمانی خاموش است؛ درواقع، چون معلول است، به او توجهی نمی‌شود.

من از پله‌های برج میلاد بالا رفتم تا به آن‌هایی که اصول شهرسازی را بلد نیستند و در شهرسازی، سهمی برای معلولان درنظر نمی‌گیرند، بگویم که من دلخور نیستم، فقط توانایی من را ببینید، اما آن‌ها با من چه‌کار کردند؟

قهرمانی من دیر یا زود تمام می‌شود، کاش با نسل بعد از من این کار را نکنند! خواهش می‌کنم این را بنویسید که دیگر هیچ مسئولی برای گرفتن چهارتا عکس به منزل ماهانا جامی نیاید.

 

بوی انسانیت می‌دهد

محل زندگی‌ام را دوست دارم. اینجا بوی انسانیت می‌دهد؛ چون ساکنانش هنوز به همدیگر مهربانی می‌کنند.

هنوز نذری‌ها درِ خانه‌ها توزیع می‌شود. هنوز صدای اذان، در صدای رفت‌وآمد ماشین‌های مدل‌بالا گم نشده است.

انسان‌های خوب زیادی اینجا هست. یکی از آن‌ها آقای عباس ساعدی است که تعمیرکار رایگان ویلچر است.

من همیشه، خودم ویلچرم را تعمیر می‌کردم و آن را دست هیچ‌کس نمی‌دادم تا اینکه به همراه یکی از دوستانم و برای تعمیر ویلچر دوستم، برای اولین‌بار پیش آقای ساعدی رفتیم و ایشان در حالی ویلچر هر دوی ما را تعمیر کردند که پول ما دو نفر برروی هم،  فقط ۲ هزارو ۵۰۰ تومان می‌شد.

 وقتی کارشان تمام شد، به ما گفتند که کار تعمیر ویلچر را برای همه، رایگان انجام می‌دهند و بابتش پولی ‌نمی‌گیرند.

 

رکوردار گینس این روز‌ها کجا ورزش می‌کند؟

شهرداری منطقه ۱۰ به‌تازگی در مجموعه ورزشی میثاق، زمانی را به ورزش کردن من در طول هفته اختصاص داده است که آنجا وزنه می‌زنم و ورزش می‌کنم.  

 

ارسال نظر