کد خبر: ۷۷۴۰
۱۹ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۲:۰۰

خاطرات عضو یگان حفاظت فرودگاه مهرآباد از ورود امام

سیدمهدی رضوی که بهمن‌۱۳۵۷ در یگان حفاظت از فرودگاه مهرآباد تهران حضور داشته و خاطراتی از ورود امام (ره) به تهران تا دیدار همافران نیروی هوایی با امام‌خمینی (ره) در ذهن دارد.

انقلاب ۱۳۵۷ یادآور اتحاد و هم‌بستگی ملت بزرگ ایران برای سرنگونی حکومت پادشاهی و بهمن‌ماه نقطه اوج این انقلاب بزرگ مردمی است؛ بهمنی که فجرآفرین شد. سیدمهدی رضوی که بهمن‌۱۳۵۷ در یگان حفاظت از فرودگاه مهرآباد تهران حضور داشته، شاهد مهم‌ترین وقایع انقلاب بوده است.

او که خاطراتی از ورود امام (ره) به تهران تا دیدار همافران نیروی هوایی با امام‌خمینی (ره) و سرانجام پیروزی انقلاب در ذهن دارد، از نگاه خود برایمان روایت می‌کند. رضوی درکنار خاطرات تلخ و شیرین انقلاب، بهترین خاطره زندگی‌اش را دیدار با امام‌خمینی می‌داند.       

 

از چهاربرج تا تهران    

سال‌۱۳۴۰ در محله چهاربرج به دنیا آمدم. دوران ابتدایی را در چهاربرج و راهنمایی را در مدارس فردوسی و کاظم‌آباد گذراندم. بعد از آن به هنرستان صنعتی مشهد (شهید بهشتی) رفته و رشته مکانیک عمومی را گذراندم. با اتمام دوره هنرستان، در آزمون استخدامی ارتش شرکت کردم.

این آزمون استخدامی در دو شاخه جذب نیروی زمینی و نیروی هوایی برگزار می‌شد. ازآنجاکه استخاره پدرم برای شرکت در آزمون نیروی زمینی بد آمده بود، من در آزمون استخدامی نیروی هوایی شرکت کردم و قبول شدم. سال ۱۳۵۵ برای تحصیل در آموزشکده نیروی هوایی به تهران رفتم.

آموزش‌ها خیلی سخت بود و یک هفته بعد از شروع کلاس‌ها نصف قبول‌شده‌ها انصراف دادند. آموزش زبان انگلیسی یکی از دروس مهم دانشکده بود که ۱۴ ماه طول کشید. به‌جز معلمی که مقدمات زبان را به ما یاد می‌داد، بقیه معلم‌ها خارجی (آمریکایی، انگلیسی و...) بودند.    

 

با فتوای آیت‌ا... شیرازی به خدمت برگشتم  

 بعد از پایان دوره دوساله تحصیلات، مرخصی بیست‌روزه‌ای به دانشجویان داده بودند تا به دیدن خانواده هایشان بروند. من هم که خیلی دلم برای خانواده تنگ شده بود، راهی مشهد شدم. در همین دوران مرخصی بود که امام‌خمینی اعلام کردند سربازان از سربازخانه‌ها فرار کنند.

پدرم که فردی مذهبی و از مقلدان آیت‌ا... شیرازی بود، برای انتخاب راه درست و تعیین‌تکلیف، مرا به دیدن ایشان برد. بعد از آنکه پدرم ماجرا را تعریف کرد، آیت‌ا... شیرازی به پدرم گفت: «اگر پسرت آدم ضعیف و بی‌اعتقادی است، باید از سربازی فرار کند؛ چراکه ممکن است مجبورش کنند به سمت مردم تیراندازی کند، اما اگر آدم معتقد و محکمی است، می‌تواند به محل خدمتش برگردد و از همان‌جا به انقلاب کمک کند. حضور چنین افرادی در ارتش به نفع انقلاب و انقلابی‌هاست. به این ترتیب من به محل خدمتم در تهران بازگشتم.»  

 

پیوستن مأمور ضداطلاعات به انقلابیان

بعد از فارغ‌التحصیلی در سال‌۱۳۵۷ در بخش نیرو‌های آماد و پشتیبانی فرودگاه مهرآباد مشغول به کار شدم. انقلاب کم‌کم فراگیر می‌شد و ماموران «ضداطلاعات»، نظارت و تجسس خود را افزایش داده بودند. جاسوسان و ماموران در همه‌جا نفوذ کرده بودند و با دیدن کوچک‌ترین حرکت مذهبی و انقلابی، افراد را دستگیر و سربه‌نیست می‌کردند.

چند نفر از همکاران ما نیز چنین سرنوشتی پیدا کردند و حتی تا امروز هیچ اثری از آن‌ها پیدا نشده است. در اداره شایع شده بود که یکی از همکاران، جاسوس ضداطلاعات است و همه باید نزد وی مواظب سخنان و حرکات خودشان باشند. «ح. ر» فردی بود که همه به وی مشکوک بودند.

یک روز من و «ح. ر» سوار تاکسی شده بودیم تا به اداره برویم. راننده تاکسی با صدای بلندی گفت: «مرگ بر شاه». «ح. ر» هم دوبار این شعار را تکرار کرد. آنجا من خیال کردم همه شایعات درباره وی اشتباه است، اما مدتی بعد از این ماجرا معلوم شد که او واقعا جزو ماموران ضداطلاعات بوده و با آنان همکاری می‌کرده است، اما با شدت گرفتن تظاهرات و خشونت‌های رژیم شاه، او متحول شد و به صف انقلابیان پیوست.      

 

استقبال بی‌نظیر مردم از امام در روز ۱۲ بهمن  

با فرارسیدن بهمن، شوروحال انقلابی مردم به اوج خود رسید. انقلابیان تمام کوچه‌ها و خیابان‌ها را گرفته بودند و دیگر ترسی از کشته شدن نداشتند. همه حس کرده بودند که روز‌های پایانی حکومت است. امام اعلام کرده بود که به ایران بازخواهد گشت و برای همین بختیار دستور داد فرودگاه‌های کشور را ببندند.

صبح روز ۱۲ بهمن فرارسید. جمعیتی چندمیلیونی از تهران و دیگر شهر‌های کشور برای استقبال از امام آمده بودند. مسیر حرکت امام را اشغال کرده بودند. 

ما در فرودگاه پای تلویزیون نشستیم تا لحظه ورود امام را تماشا کنیم

با ناراحتی از اتاقک نگهبانی فرودگاه بیرون آمدم. نیرو‌های گارد ویژه، اجازه دیدار امام را به ما ندادند. به سمت بهشت زهرا (س) راه افتادم تا شاید در آنجا موفق به دیدار امام شوم. جمعیت زیادی در خیابان‌ها ایستاده بودند و هیچ خودرویی نمی‌توانست تردد کند.

پیاده خودم را به مسیر اصلی حرکت امام رساندم. مسیر، آب و جارو و با گل‌های رنگارنگ تزیین شده بود. در بین راه خبر دادند که به‌دلیل افزونی جمعیت و ناممکن شدن مسیر حرکت با خودرو، امام با هلی‌کوپتر به طرف بهشت زهرا (س) حرکت کرده است، با این وجود مردم با پای پیاده به طرف بهشت زهرا (س) در حال حرکت بودند تا امام را ببینند.    

 

۱۷ بهمن و تحقق یک آرزو  

امام بعد از سخنرانی در بهشت زهرا (س)، در مدرسه رفاه مستقر شدند. انقلابیان زیادی برای دیدن ایشان می‌رفتند. من هم علاقه‌مند بودم که به دیدن امام بروم، اما مسئولان فرودگاه برای جلوگیری از این‌کار شایعه‌کرده بودند که ساواک دوربین‌هایی را در مدرسه رفاه کار گذاشته است و هرکس شناسایی شود، به بدترین شکل مجازات خواهد شد، با این وجود من آماده شدم تا به دیدن امام بروم.

در اطراف مدرسه رفاه جمعیت زیادی منتظر دیدن امام بودند. با سیل جمعیت به داخل حیاط مدرسه رفتم. امام در جلوی ایوان مدرسه ایستاده بودند و به احساسات مردم پاسخ می‌دادند. در این لحظه احساس کردم پاهایم می‌سوزد. بیرون که آمدم، متوجه شدم داخل کفشم پر از آب شده. پایم را که از کفش بیرون آوردم، دیدم آب نیست و خون است. به‌خاطر فشار جمعیت یکی از انگشتانم شکسته بود و من متوجه نشده بودم.       

 

دیدار همافران نیروی هوایی با امام‌خمینی

صبح روز ۱۹ بهمن عده‌ای از همافران، افسران و کارمندان نیروی هوایی ارتش بدون هیچ برنامه‌ریزی و آماده‌سازی، از مسیر‌ها و پایگاه‌های مختلف ازجمله فرودگاه مهرآباد برای دیدن امام حرکت کرده و در نزدیکی مدرسه رفاه به‌هم رسیده بودند؛ چون امکان شناسایی بچه‌ها وجود داشت، با هماهنگی‌هایی که انجام شد، عکس این دیدار از پشت سر گرفته شد.

چاپ این عکس در روزنامه تاثیر زیادی در ارتقای روحیه انقلابیان گذاشت؛ البته در همان زمان رسانه‌های رژیم اعلام کردند که این عکس ساختگی است، با این وجود در شب ۲۰ بهمن نیرو‌های گارد به مرکز آموزش نیروی هوایی (خیابان تهران نو) حمله و تعدادی از دانشجویان و درجه‌داران را شهید کرده بودند.

صبح روز بعد (۲۱ بهمن) خبر حمله گاردی‌ها به ما (فرودگاه مهرآباد) رسید. همه کارمندان و افسران دست از کار کشیدند و آماده خروج شدند. فرمانده فرودگاه، تیمسار سورخانیان، مانع این‌کار شد و دستور داد در‌های خروجی فرودگاه را ببندند. در بیرون فرودگاه عده زیادی از مردم و انقلابیان جمع شده بودند و با صدای بلند می‌گفتند: «پرسنل هوایی حمایتت می‌کنیم.» با شنیدن این شعار‌ها بچه‌ها دلگرم شدند و با یک حرکت سریع، در‌های خروجی را باز کردند و به مردم پیوستند.    

 

هجوم انقلابیان به اسلحه‌خانه نیروی هوایی

 شب ۲۱ بهمن انقلابیان به اسلحه‌خانه‌ها هجوم آوردند و مسلح شدند. آن‌ها در همان شب به اسلحه‌خانه نیروی هوایی -که ناصر رضوی، عموی من مسئول پشتیبانی آن بود- وارد شدند و تمام سلاح‌ها و مهمات را با خود بردند. مردم عادی با اسلحه‌ها آشنایی نداشتند و مهمات و اسلحه را اشتباهی برمی‌داشتند؛ مثلا سلاح کلاش را با فشنگ ژ ۳ برداشته بودند.

عمویم تعریف می‌کرد من هرچه فریاد می‌زدم این فشنگ مال این اسلحه نیست، کسی گوش نمی‌داد. صبح روز ۲۲ بهمن که از خانه بیرون آمدم، دو جوان را دیدم که در دستشان اسلحه بود. یکی از این دو جوان قطار فشنگی را دور کمرش بسته بود. این اولین‌باری بود که مردم مسلح شده بودند. همان شب با فریاد ا... اکبر مردم، کار رژیم تمام شد و انقلاب به پیروزی رسید.  


* این گزارش پنج‌شنبه، ۱۵ بهمن ۹۴ در شماره ۱۳۴ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر