کد خبر: ۸۳۵۴
۱۶ بهمن ۱۴۰۲ - ۱۰:۵۸

شوق یادگیری در نهضت سوادآموزی فرهنگسرای نصرت

در این گزارش پای صحبت دانش‌آموزان میان‌سال نخستین کلاس سوادآموزی فرهنگ‌سرای نصرت نشسته‌ایم که حالا هم می‌خوانند و هم می‌نویسند.

اینجا هرکسی رؤیای شخصی خودش را دارد؛ امید و آرزویی که در دهه چهارم یا پنجم زندگی، او را پشت میز کلاس درس نشانده است. یکی آرزو دارد بدون کمک دخترش، کتاب دعا را باز کند و خط‌به‌خطش را بخواند، یکی می‌خواهد به‌تن‌هایی از پس پر‌کردن کاغذ‌های اداری برآید و یکی دوست دارد کتاب بخواند.

این‌گونه است که «شوق یادگیری» وجه اشتراک همه خانم‌های شرکت‌کننده در نخستین کلاس سوادآموزی فرهنگ‌سرای نصرت است که از سه ماه پیش شروع شده است.

این کلاس سوادآموزی، پاتوق بانوان شهرک شهید‌بهشتی و شهرک شهید‌رجایی است و آن‌ها که تا چندی قبل حتی حروف الفبا را نمی‌شناختند، حالامی‌توانند جمله‌های ساده را بخوانند و بنویسند.

تنها کلاسی که تعطیل نمی‌شود

باران یک‌ریز می‌بارد و خیال قطع‌شدن ندارد. تمام مسیر ایستگاه اتوبوس تا فرهنگ‌سرا را چاله‌های آب پر کرده است. یک‌جا‌هایی مجبور می‌شوم پا در چاله‌ها بگذارم و با پاچه‌های گلی، مسیر را ادامه بدهم. شب قبل در کانال مجازی فرهنگ‌سرا، خبر تعطیلی همه کلاس‌ها را خوانده‌بودم، اما دبیر کلاس سوادآموزی گفته‌بود که «این کلاس، تنها کلاس مجموعه است که تحت هیچ شرایطی تعطیل نمی‌شود؛ خانم‌ها همیشه حاضر می‌شوند.»

حالا می‌بینم درست هم گفته است؛ خانم‌ها یا بهتر است بگویم دانش‌آموز‌ها پیش‌از آمدن مربی سر کلاس آمده‌اند. اغلب سوادآموزان بیشتر از چهل سال دارند، اما میانشان چند دختر جوان و دو دانش‌آموز پسر ده‌ساله هم دیده می‌شود. همگی کتاب «بخوانیم و بنویسیم» را پیش رویشان باز کرده‌اند. عده‌ای دفتر تکلیفشان را به هم نشان می‌دهند تا مطمئن شوند املای کلمه‌ها را درست نوشته‌اند.

یکی از خانم‌هایی که در ردیف اول نشسته است، شروع می‌کند به صلوات‌فرستادن؛ برای سلامتی خانم‌های کلاس، سلامتی مدیر مجموعه، سلامتی همسایه‌ها و... به همین ترتیب جمعیت کلاس ده‌بار صلوات می‌فرستند. در همان حین معلم هم وارد می‌شود و آخرین صلوات سهم سلامتی او می‌شود که سیده‌فاطمه موسوی است. او دبیر نهضت سوادآموزی فرهنگ‌سراست و از سه ماه پیش بی‌چشمداشت، سه روز هفته خود را سر این کلاس حاضر می‌شود.

موسوی هدفش را از انجام این کار جهادی، بی‌سوادی مادر خودش عنوان می‌کند و اینکه مادرش سال‌ها با نداشتن سواد چالش داشته و تنها آرزویش، یادگیری مهارت خواندن و نوشتن بوده‌است. در نخستین‌گام موسوی تلاش می‌کند آرزوی مادر خودش را برآورده‌کند و موفق هم می‌شود؛ زیرا حالا او از پس نوشتن جمله‌های کوتاه برمی‌آید.

شوق آموزش سواد به خانم‌های بازمانده از تحصیل برای سیده‌فاطمه از همین اتفاق می‌جوشد؛ همین است که وقتی چند‌ماه پیش، ملیحه غنایی، کارشناس آموزش فرهنگ‌سرا، پیشنهاد برگزاری کلاس سوادآموزی در این مکان را می‌دهد، او چشم‌بسته قبول می‌کند.

ملیحه غنایی که مسئول برگزاری کلاس‌های فرهنگ‌سراست، برای خانم موسوی از آمار زیاد خانم‌های بازمانده از تحصیل در این منطقه می‌گوید و اینکه «طبق سرشماری سال گذشته خودم، فقط در شهرک اقدسیه دویست‌خانم بازمانده از تحصیل داریم.»

او همچنین می‌گوید: خیلی از خانم‌های محلات اطراف درخواست برگزاری کلاس سوادآموزی را دارند.

این‌گونه است که سیده‌فاطمه سه‌ماه پیش، نخستین کلاس سوادآموزی فرهنگ‌سرای نصرت را با حضور پنج‌دانش‌آموز برگزار می‌کند. موسوی می‌گوید: خود خانم‌ها برگزاری کلاس را به اطلاع دیگران رساندند و کم‌کم اضافه شدند تا حالا که کلاس حدود سی سوادجو دارد.

آن‌طور‌که او می‌گوید «برخی سوادآموزان مهاجر هستند و برخی هم اصلا شناسنامه ندارند. چنین افرادی در مجموعه‌های سوادآموزی دیگر پذیرفته نمی‌شوند، اما اینجا درش به روی آن‌ها باز است؛ به‌همین‌دلیل کلاس‌های سوادآموزی فرهنگ‌سرا همیشه شلوغ است و تعطیلی ندارد.»

 

چالش تهیه کتاب‌های سوادآموزی

بین خانم‌های میان‌سال و مسن کلاس، چند‌دانش‌آموز کوچک هم هست. آن‌طور که ملیحه غنایی، کارشناس آموزش فرهنگ‌سرا می‌گوید، آن‌ها رویکرد متفاوتی به این دانش‌آموزان جامانده از تحصیل دارند. با این دانش‌آموزان کوچک فشرده‌تر کار می‌کنند تا اول مهر آتی بتوانند همراه دیگر دانش‌آموزان هم‌سن خود سر کلاس مدرسه حاضر شوند.

غنایی البته چالش‌های زیادی برای برگزاری این کلاس‌ها داشته است و درباره آن می‌گوید: آموزش‌و‌پرورش این ناحیه برای تهیه کتاب‌ها به ما کمک نکرد. به ناچار به دیگر ناحیه اداره آموزش‌و‌پرورش در قاسم‌آباد مراجعه کردیم. خوشبختانه آن‌ها کتاب‌های سوادآموزی پودمانی را رایگان در‌اختیار ما قرار دادند و ما هم توانستیم کتاب‌ها را به سوادآموزان برسانیم.

آن‌طور‌که می‌گوید، خانم‌های کلاس سوادآموزی هفت کتاب را آموزش می‌بینند که شامل «بخوانیم و بنویسیم»، «آموزش ریاضی»، «آموزش قرآن» و «بخوانیم و بدانیم» است. او می‌گوید: آموزش این کتاب‌ها معادل دوره آموزشی اول تا سوم دبستان است و خانم‌ها با شرکت در این کلاس‌ها به اندازه یک دانش‌‍‌آموز کلاس سومی امکان نوشتن و خواندن دارند؛ البته پس‌از تمام‌شدن این دوره قصد داریم کتاب‌های چهارم و پنجم دبستان را هم آموزش بدهیم.

 

به خودم قول دادم که باسواد شوم

علیمه محمودی؛ ساکن مهریز

شاید یکی‌دو روز در هفته به زیارت بروم. داخل حرم می‌بینم که بقیه کتاب دعا دست گرفته‌اند یا قرآن می‌خوانند. کلی غصه می‌خوردم که چرا من نمی‌توانم بدون خودکار گویا قرآن را خط ببرم. سوای این یک اتفاق دیگر باعث شد که خیلی جدی به فکر یادگرفتن خواندن و نوشتن بیفتم. رفته‌بودم بانک که کارت بانکی بگیرم و حساب باز کنم. نمی‌دانستم که باید کاغذ پر کنم.

فکر می‌کردم اگر شناسنامه‌ام را بدهم، خودشان برایم حساب باز می‌کنند. کاغذ را که به دستم دادند، ترس برم داشت؛ ترس اینکه کسی متوجه بی‌سوادی‌ام نشود. همان‌جا بی‌سر‌و‌صدا کاغذ را داخل کیفم گذاشتم و خواستم از بانک بیرون بروم.

آقایی که کاغذ را به دستم داده‌بود، صدایم زد. فهمید که سواد ندارم و خودش مشخصاتم را نوشت. از خجالت سرخ و سفید شده‌بودم. همان‌جا به خودم قول دادم که باسواد شوم. حالا این فقط یک خاطره است از هزار تجربه بدی که دارم. پیش از این، روز و شب در خانه می‌ماندم و اعتماد‌به‌نفس بیرون‌آمدن از خانه را نداشتم، حالا کم‌کم دارم یاد می‌گیرم.

 

کاش جوان می‌شدم
افیضه علیزاده؛ ساکن شهرک اقدسیه

 

بقیه فکر می‌کنند که سواد نداشتن فقط همین است که نتوانی بخوانی و بنویسی. اما آدمی که سواد ندارد، هیچ‌کاری را نمی‌تواند انجام بدهد. من حتی نمی‌توانم از خانه بیرون بروم و شماره واحد‌ها را بخوانم. هربار باید مثل مسن‌ترها از راننده بپرسم که این خط کجا می‌رود. از وقتی گوشی‌های همراه آمده، همه‌چیز برای ما سخت‌تر هم شده است.

سواد که نداشته‌باشی، هیچ استفاده‌ای از موبایل نداری. تلفنت که زنگ می‌خورد، نمی‌توانی اسم‌ها و شماره‌ها را بخوانی و اصلا نمی‌فهمی کی به تو زنگ زده است. همیشه خدا از پدرم گله می‌کردم که چرا نگذاشتی درس بخوانم. پدرم سخت‌گیر بود و درس‌خواندن دختر را عیب می‌دانست. زود عروسم کرد و من را به خانه شوهر فرستاد.

درگیر زندگی و کلا بی‌خیال درس‌خواندن شدم. وقتی از در و همسایه‌ها شنیدم که اینجا کلاس سوادآموزی دارد، دوباره به فکرش افتادم. حالا فقط می‌خواهم خواندن و نوشتن یاد بگیرم تا بتوانم کارهای معمولی را انجام بدهم.

سن و سالم را دقیق نمی‌دانم. باید چهل‌سال را رد کرده‌باشم. تا دست چپ و راستم را از هم تشخیص دادم، عروس شدم و با شوهرم از افغانستان به ایران آمدیم. پشت‌بندش هم به بچه‌داری افتادم. شوهرم ۱۰‌سال پیش فوت کرد. خودم دست‌تن‌ها چهار دخترم را بزرگ کردم و به خانه بخت فرستادم.

تازه حالاست که می‌توانم نفسی تازه کنم و ببینم که از زندگی چه می‌خواهم. همیشه دلم می‌خواست سواد داشته‌باشم، کم کمش بتوانم قرآن شریف را خط ببرم. آرزوی دیگری هم دارم که خیلی دور است؛ کاش خدا کاری می‌کرد که مثل زلیخا جوان می‌شدم؛ آن‌وقت درسم را ادامه می‌دادم و دکتر می‌شدم. بعد هر‌سال در کربلا موکب می‌زدم و بیماران را بدون مزد مداوا می‌کردم.

 

مشکلات ریز و درشت بی‌سوادی

مریم میرسعیدی؛ ساکن ابراهیم‌آباد


بقیه فکر می‌کنند که سواد نداشتن فقط همین است که نتوانی بخوانی و بنویسی. اما آدمی که سواد ندارد، هیچ‌کاری را نمی‌تواند انجام بدهد. من حتی نمی‌توانم از خانه بیرون بروم و شماره واحد‌ها را بخوانم. هربار باید مثل مسن‌تر‌ها از راننده بپرسم که این خط کجا می‌رود. از وقتی گوشی‌های همراه آمده، همه‌چیز برای ما سخت‌تر هم شده است.

سواد که نداشته‌باشی، هیچ استفاده‌ای از موبایل نداری. تلفنت که زنگ می‌خورد، نمی‌توانی اسم‌ها و شماره‌ها را بخوانی و اصلا نمی‌فهمی کی به تو زنگ زده است. همیشه خدا از پدرم گله می‌کردم که چرا نگذاشتی درس بخوانم. پدرم سخت‌گیر بود و درس‌خواندن دختر را عیب می‌دانست. زود عروسم کرد و من را به خانه شوهر فرستاد.

درگیر زندگی و کلا بی‌خیال درس‌خواندن شدم. وقتی از در و همسایه‌ها شنیدم که اینجا کلاس سوادآموزی دارد، دوباره به فکرش افتادم. حالا فقط می‌خواهم خواندن و نوشتن یاد بگیرم تا بتوانم کار‌های معمولی را انجام بدهم.

* این گزارش دوشنبه ۱۶ بهمن‌ماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۵۸ شهرآرامحله منطقه ۵ و ۶ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر