عملیات عاشورا

خاطره‌‌های جنگ تانک با تن
فرهنگ‌سرای خادم‌الشریعه در سالروز عملیات عاشورا میزبان دورهمی خانواده‌های رزمندگان بود.
امدادگران دفاع مقدس؛ پابه‌پای رزمنده‌ها
خاطرات سربازی‌اش به دوران جنگ تحمیلی و دفاع از وطن گره می‌خورد. برای همین است که این دوران برایش پر از خاطرات تلخ و شیرین است. همان روزهایی که امدادگر جنگ بود و در زمان‌های بیکاری‌اش سروصورت رزمندگان را اصلاح می‌کرده و هر لحظه انتظار شروع عملیات را می‌کشیده است. حسن یعقوبیان در دوران جنگ تحمیلی برادرش را هم از دست داده است.
بمب انرژی بیمارستان؛ ساعتی در منزل جانباز حسن سروی
وقتی مجروحی را می‌‌آوردند که روحیه‌اش را باخته بود، دکتر صادقی، رئیس وقت بیمارستان، از من می‌خواست تختم را به اتاق او ببرم تا با حرف‌هایم حال روحی‌اش را بهتر کنم. شده بودم بمب انرژی بیمارستان. خیلی وقت‌ها بیماران بسیاری در اتاق من جمع می‌شدند تا به آن‌ها روحیه بدهم. با آنکه می‌دانستم شاید فردایی برای من در کار نباشد و وصیت‌نامه دومم را هم پس از جانبازی نوشته بودم فکر می‌کردم هر چه خدا بخواهد همان می‌شود.
عاشق دیدار جانانم
زمانی که مهدی به شهادت رسید، ما خبر نداشتیم، اما آن روزها حالم بد بود، شب‌ها خوابم نمی‌برد. یک روز پاییزی برای نماز صبح بلند شدم و دیدم آسمان بسیار تیره و دلگیر است. در دلم گفتم نکند بچه‌‌ام شهید شده باشد! به من الهام شده بود. یک ماهی بود که از او خبری نداشتیم. مسیر تهران تا مشهد را یک‌کله با یک پیکان سفید رفتیم تا اینکه حوالی ساعت 11 صبح به خیابان امام رضا(ع) رسیدیم، پیکر شهدا روی دست مردم بود، من هم راه افتادم دنبال گمشده‌ام تا اینکه روی یکی از تابوت‌ها نام و عکس مهدی را دیدم.