بیشتر اعضای خانواده راستگو اهل روستای کاریزنو از توابع شهرستان فریمان هستند، اما بعد از کوچ به مشهد در اوایل دهه هفتاد ساکن محله پنجتن شدهاند. در زادگاه آنها به کشتی پهلوانی اهمیت زیادی داده میشود. بیشتر پسربچههای روستا در گودهای کشتی رسم مردانگی را یاد میگیرند. پسران خانواده راستگو نیز در چنین محیطی بزرگ شدهاند. حالا این برادران بزرگ شدهاند و هر کدام سرنوشت جالبی دارند.
علت نامگذاری پنجتن، وجود مقبره و بارگاه پنج امامزاده در روستای تبادکان است. راه اصلی دسترسی به آنها از محله پنجتن میگذشته و به همین به این نام معروف شده است.این محله تا حدود ۲۵ سال پیش که هنوز محلات تفکیک نشده بودند، همراه با دیگر محلههای اطرافش مانند شهید قربانی به محدوده التیمور معروف بود.
همه آنهایی که بومی و ساکن این منطقهاند و جای المانهای دائمی را در برخی محدودهها خالی میدانند؛ مانند بازار نگینتراشها در محله طلاب و کوی مهدی و همچنین بازار جاروبافهای محله تلگرد. آنها میگویند باید متناسب با همین هویت، المانهایی در این نقاط ایجاد شوند.
سید حسین حسینی، پاکبان شهرداری مشهد بود که در سال 90 بر اثر تصادف دچار آسیب نخاعی شد. این حادثه تلخترین اتفاق زندگی بیبی ربابه، مادر خانواده است و یادآوریاش هم برای او دردناک است. سیدمحمد، مرد خانه نحیف و لاغر است؛ جانباز شیمیایی جنگ. قدیم کارگر کارخانه موزاییک سازی بوده، اما توان جابه جاکردن بار نداشته است و حالا نان خشک خانه ها را جمع می کند. سیدمحمد مهمان نواز است. چندمین بار خوشامدمان می گوید. برایش عجیب است که کسی زنگ در خانه آن ها را زده باشد. همه درددلش به همین جمله خلاصه می شود؛ «در همه این سال ها کسی به دیدن حسین نیامده است.»
در ایام نوروز سالهای گذشته در محلههای منطقه المانهایی با عنوان «بدرقه راهم»، «ماشین گل»، «پیرمرد لحافدوز»، «رنگینکمان» «ژیانی در قاب تلویزیون» و... نصب شدند. علاوه بر این، نقاشیدیواریها به کوچهها جان و حیات دادند. کار هنرمندان نقاش از چندماه پیش از آمدن عید شروع میشد وگاه مردم را با خود همراه میکرد و با سطل رنگ میافتادند به جان دیوار.
ابوالفضل جغتایی ساکن و متولد مشهد (1387) است. او یک فعال محیط زیست، و حوزه علاقه مندی اش حیات وحش است. اطلاعات زیادش چندی پیش پای او را به یک برنامه تلویزیونی باز کرد. به گفته مادرش، بعد از برنامه «شگفت انگیزان»، دنبال کنندگان ابوالفضل در فضای مجازی خیلی زیاد شدند و پیشنهادهای مختلفی برای اجرای مستندهای تلویزیونی به او داده شد.
حسین حسنپور 4دهه بیشتر از عمرش نگذشته است. او کارش تحقیق پیرامون سالهای گذشته است که نیاکان و اجدادمان زندگی میکردهاند. جمعآوری اشیای قدیمی و عتیقه که در منزلش نگهداری میکند به همین علاقه و کار برمیگردد. میگوید: «کار نمایشگاهی زیاد نداشتهام و منزل شخصی خودم را برای این کار گذاشتهام و معمولا کسانی که بدانند، طالب تماشا میشوند و این فرصت را برایشان آماده میکنم و این تقریبا اولین کار رسمی و نمایشگاهی من است. البته اشتیاق و استقبال آنقدر بوده است که مشتاقم دوباره آن را تکرار کنم.»
قصه ما تصویر آدمهایی را نشان میدهد که زندگی آرام و خوبشان حاصل کارگردانی بینقص خودشان است. آنها بعد از فهمیدن اینکه با دیگران کمی فرق میکنند، تکانی اساسی به زندگیشان دادند و اجازه ندادند کسی برایشان دل بسوزاند. روایت گروه تئاتری که طوفان حادثهای به شکلهای مختلف تلنگری به زندگیشان زده است، اما نگذاشتهاند آن را بههم بریزد و پایان بدهد. توانیابانی که اجراهای متعددی بین مردم داشتهاند و حالا بااعتماد بهنفس حرف میزنند، روایت میکنند و پیام میدهند هیچ حادثهای آنقدر مهم نیست که تو را اسیر چهاردیوار خانه و سکوت و روزمرگی و رنجوری کند.