مادر

خاله چرخ و فلکی «مشهدقلی»
یک روز با دلی شکسته به همراه فرزندان کوچکم به حرم امام رضا(ع) رفتم تا هم سر و دلی سبک کنم و هم از امام رضا(ع) بخواهم که من را در تربیت فرزندان و تأمین زندگی آن‌ها یاری‌ام کند. در همان حال در حرم تصمیمم را گرفتم. باید چرخ و فلک را راه می‌انداختم و در مقابل چرخ قدار روزگار می‌ایستادم.
 هیچ کس نیامد، ما هم بی‌توقعیم
حاصل آن روزها شهادت سیدجعفر و سیدجواد بود و جانبازی سه برادر شوهر دیگر بتول‌خانم که به‌عبارتی، حالا می‌شود سه شهید و سه جانباز. و «این‌ها خودش خیلی افتخار است.» و راست می‌گوید بتول‌خانم؛ اینکه سه شهید و سه جانباز در یک خانواده باشند و این‌قدر بی‌توقعی در این خاندان موج بزند.
روایت شهادت پدر بعد از پسر
بعد‌از شهادت ناصر در سال١٣۶۴ هنوز دو مرد دیگر در خانواده رجبیان باقی مانده بود. هم من و هم پدر این حس را داشتیم که باید بعد‌از ناصر به جبهه برویم. هر دو هم بسیار دوست داشتیم برویم. نگاه‌هایمان هم تا مدت‌ها همین حرف‌ها را به دیگری می‌گفت، تا اینکه یک روز بالاخره از عزم دل برای رفتن به جبهه، به دیگری گفتیم. ازطرفی هم رفتن هر دو نفر ما به جبهه، شدنی نبود. خانه خالی از مرد می‌شد و این یعنی تنها‌ماندن مادر .
روایت‌هایی از زندگی سیدموسی فرزین‌فر شهیدی که سری برای شناسایی نداشت
اول خبرش را آوردند، بدون جنازه. خانه‌مان فرش نداشت. برای همین مراسم را در خانه برادر سیدموسی گرفتیم. یادم نیست چقدر طول کشید؛ شاید یک ماه، که جنازه‌اش را آوردند. گوشه سردخانه مانده و شناسایی نشده بود. آخر، نه سر داشت و نه دست و پای سالم. من که پیکرش را ندیدم.
شهید رضا بخشی که بورسیه روسیه شده بود سر از سوریه درآورد
در درس و علم اعجوبه‌ای بود و زبانزد خاص و عام. ‌تسلط مثال‌زدنی‌اش به چند زبان خارجی و توان فوق‌العاده‌اش در سخنوری، دلیل رضایت استادان برای دعوت از او به‌منظور تدریس در دانشگاه شده بود. خیلی زود بورسیه روسیه برایش فراهم شد اما ‌ناگهان از تمام موقعیت‌ها روگردان شد؛ سرنوشت جدیدی در راه بود.
روایت زندگی مادر فداکاری که بیش از 20سال از فرزند معلولش پرستاری می‌کند
یک شب که جابر دچار تشنج شده بود بعد از مراقبت و رسیدگی و برگشتن به حالت عادی، با چشمان اشکبار رو به من‌کرد و گفت: « مادر به خدا من راضی به این همه زحمت و سختی تو نیستم، شرمنده‌ات هستم، من قرار بود عصای دستت در روزگار پیری و کوری باشم، اما حالا تو باید عصاکش من باشی، چرا باید این اتفاق برای من بیفتد و شما این همه عذاب بکشی، به‌دلیل این همه سختی و عذابی که دادمت حلالم کن». بهش گفتم مادر پرستاری تو برای من افتخار است، از قدیم گفتند سنگ بشی، مادر نشی.
عروسک‌های دست‌ساز فاطمه خانم شخصیت دارند
خانواده عرب اهوازی چندسالی است به مشهد مهاجرت کرده‌اند. در اینجا غریبند و تنها دلخوشی‌شان همسایگی آقا امام رضا(ع) است. فاطمه خانم عروسک می‌سازد، عروسک‌هایی زیبا که برای او عزیزند و هر کدام اسم و شخصیت مخصوصی دارند و لباس‌ زیبای اقوام ایرانی را پوشیده‌اند. این عروسک‌ها در فضای مجازی مورد استفبال قرار گرفتند و از نقاط مختلف کشور سر درآوردند.