پدرم برای کارهای هنری ارزش بسیاری قائل بود و زمانی که دید من با نخهای قالی چیزی را بر روی پارچه نقشآفرینی میکنم من را به ادامه این کار تشویق کرد. به دوختودوز علاقه بسیاری داشتم. به یاد دارم دوران راهنمایی را در مدرسه شهید بتول چراغچی در محله صاحبالزمان(عج) تحصیل میکردم. مربی درس حرفه و فن آنزمان من خانم محسنی یکی از استادان سوزندوزی کشور بود و هفتهای یکبار به ما در آن حوزه تدریس میکرد. گلدوزی با دست را من از ایشان آموختم و همان دوران یک جانماز گلدوزیشده برای پدرم دوختم.
نقاشی خلاقانه در واقع کار هنری با یک سری ابزار غیرمتعارف است، به این معنا که حتما لازم نیست، قلم مو و مداد رنگی و کاغذ باشد. میشود به جای کاغذ یک تیکه فویل یا برگ باشد، حالا من اینها را در اختیار کودک قرار میدهم و به آنها میگویم چیزی را که در ذهن دارد چگونه میخواهد اجرا کند. اینجا به کودک هیچ الگویی داده نمیشود که آن را بکشد
از وقتی دست چپ و راستم را شناختم دلم میخواست دکتر بشوم، اما چارهای نبود باید خرج خانه در میآمد. هر روز 6صبح بیدار میشدیم. مادر و خواهرم نماز میخواندند و دیگر نمیخوابیدند من هم همراهشان بیدار بودم. تا وقتی سرکار برویم کارهای خانه را انجام میدادیم و صبحانه میخوردیم. بعد مسیری طولانی را پیاده میرفتیم تا به کارگاه قالیبافی برسیم. خانه ما بالای روستا بود و کارگاه پایین روستا. وقتی برف میآمد مسیری را از بالا تا پایین روستا روی برفها سر میخوردیم، اما روزهایی هم بود که خیلی سخت میگذشت.