کد خبر: ۲۹۷۱
۰۱ خرداد ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

معلم نقال، در کلاسش یاد فردوسی را زنده نگه می‌دارد

مریم بیدمشکی یکی از معلمانی است که پا را فراتر از کتاب گذاشته و در کلاس درسش نه فقط دغدغه تمام کردن کتاب بلکه دغدغه زنده کردن فرهنگ، اخلاق و نام و یاد فردوسی را دارد. او که اکنون یک معلم ادبیات است و دوران پر فراز و نشیبی را طی کرده تا به معلمی رسیده است، می‌گوید: شاهنامه تنها کتابی است که می‌توانیم از آن به عنوان خردنامه یاد کنیم چراکه فردوسی بعد از خداپرستی از خردپرستی که امروزه هم بسیار به آن احتیاج داریم سخن گفته است و من امیدوارم فردوسی در شهر مشهد از این غربت در بیاید.

معلمی فقط شغل نیست. یک آموزگار فراتر از تعلیماتی که به دانش‌آموزانش می‌دهد قادر است با نور کلام خود چنان در آن‌ها تأثیر بگذارد که مسیر زندگی‌شان را برای همیشه تغییر دهد. کافی است نگاهی به گذشته خود بیندازیم و ببینیم چه بسیار راه‌ها که تحت تأثیر معلمان رفتیم و چه بسیار راه‌ها که تحت تأثیر آن‌ها نرفتیم! همه ما به یاد داریم چطور طی یک سال تحصیلی به خاطر نوع تدریس و رفتار معلمی، عاشق درسی می‌شدیم که از آن بدمان می‌آمد.

گاهی معلم ریاضی آن‌قدر جذاب و ساده درس می‌داد که عاشق بازی با اعداد می‌شدیم. گاهی معلم زیست آن‌قدر ما را غرق در طبیعت و دنیای جک و جانورهایش می‌کرد که در آزمایشگاه به کالبد شکافی ملخ و قورباغه می‌پرداختیم. گاهی معلم ادبیات چنان زیبا شعر می‌خواند و از شعرا سخن می‌گفت که سختی حفظ کردن تاریخ ادبیات را از یاد می‌بردیم. در سرگردانی‌های زمان انتخاب رشته هم همیشه گرایشمان به سمت همان درس و رشته‌ای بود که معلمش را بیشتر دوست داشتیم. 

دور از ذهن نیست اگر بگوییم ما بیشتر از کتاب‌ها، عاشق عشق معلمان می‌شدیم. این عشق معلمان بود که بر دغدغه‌های معیشت و زندگی شخصی آن‌ها غلبه می‌کرد و با وجود تمام سختی‌ها ما را به دنیایی فراتر از کتاب می‌برد. 

آن موقع که در کلاس درس ریاضی، جمع محبت و تفریق کینه را یاد می‌گرفتیم یا آن زمان که در زنگ علوم اجتماعی به تحلیل اوضاع و احوال روز کشورها می‌پرداختیم و وقتی که در کلاس ادبیات، معلم به کالبد شکافی اشعار می‌پرداخت، چنان غرق لذت آموختن می‌شدیم که حتی گاهی زنگ تفریح را هم تحریم می‌کردیم و نه خودمان از کلاس بیرون می‌رفتیم نه می‌گذاشتیم معلم بیرون برود.

مریم بیدمشکی هم یکی از معلمانی است که پا را فراتر از کتاب گذاشته و در کلاس درسش نه فقط دغدغه تمام کردن کتاب بلکه دغدغه زنده کردن فرهنگ، اخلاق و نام و یاد فردوسی را دارد. او یک معلم ادبیات است. البته دوران پر فراز و نشیبی را طی کرده تا به معلمی رسیده است. 

او مشاغل مختلفی از جمله خیاطی، فروشندگی، آرایشگری و ... را تجربه کرده اما گم شده‌ای که در درونش بوده آن‌قدر او را به این سو و آن سو کشانده تا اینکه سرانجام آرامشش را در معلمی می‌یابد و اکنون بیش از ۲۶ سال است که در این حرفه فعالیت می‌کند.

او که متولد سال ۱۳۴۴ است از کودکی به کتاب و کتاب‌خوانی علاقه داشته است. در دوران تحصیل شعری در کتاب‌ می‌بیند که گمان می‌کند مربوط به شاهنامه است بنابراین به مطالعه این کتاب حماسی می‌پردازد. هرچه او بیشتر نسبت به فردوسی و اشعارش شناخت پیدا می‌کند، علاقه‌اش به این شاعر نام آوازه جهانی بیشتر می‌شود.

پس از دریافت مدرک دیپلم ازدواج می‌کند و صاحب سه فرزند می‌شود. روزی یکی از فرزندانش نامه‌ای از مدرسه به خانه می‌آورد که در آن باید مشخصاتی مانند شغل و سطح تحصیلات مادر را می‌نوشته است. همین امر باعث می شود بیدمشکی که آن زمان در حرفه آرایشگری فعالیت می‌کرده، با وجود درآمد بالا آن را رها کند و به سمت مربیگری مهد کودک برود. هم زمان  هم تصمیم می‌گیرد ادامه تحصیل دهد و از آنجا که به ادبیات علاقه داشت این رشته را انتخاب می‌کند.

گفت‌وگو با این معلم خلاق، 12 اردیبهشت 98 در شهرآرامحله منطقه 11 به چاپ رسیده است.


شاگرد دیروز، معلم امروز

او قبولی‌اش در کنکور را مدیون آموزش خوب صباغ، معلم دوران متوسطه‌اش می‌داند. به عقیده او آن‌قدر آن معلم تدریس عمیق و همه جانبه‌ای داشته که پس از گذشت سال‌ها، آموخته‌ها در ذهن بیدمشکی بوده است و موجب می‌شود نامش در فهرست قبول شدگان کنکور درج شود. 

در مقطع کارشناسی هم استاد اسحاقیان، بیدمشکی را به سمت تحقیق و پژوهش می‌کشاند و امروز بالغ بر ۲۵ مقاله چاپ شده دارد. به واسطه یکی از همین مقاله‌ها، دانشگاه دهلی او را در مقطع دکترا می‌پذیرد البته از آنجایی که این مدرکش مورد تأیید ایران نیست او خود را دارای مدرک کارشناسی ارشد معرفی می‌کند.

بیدمشکی پس از ادامه تحصیل، از مربیگری مهدکودک به استخدام آموزش و پرورش در می‌آید و در مقطع متوسطه مشغول تدریس می‌شود. معلمان و استادانی که در این مدت داشته و جلسه‌هایی که هر هفته در منزل محمدرضا فرزین، از اعضای خردسرای فردوسی برگزار می‌شد، او را بیش از پیش به فردوسی علاقه‌مند می‌کند و عجین شدن روح شاهنامه با تار و پود وجودش، موجب می‌شود که انگیزه‌اش برای انتقال اطلاعات به دانش‌آموزان افزایش یابد.

بیدمشکی در حین تدریس سعی داشت شاگردانش را با فرهنگ غنی شاهنامه و مباحث اخلاقی آن آشنا کند اما متوجه می‌شود برای اینکه بهتر به این هدف برسد باید از دوران کودکی شروع کند. 

او در این باره می‌گوید: «شاهنامه شناسنامه ملت ما و حافظه قومی مردممان است و اگر می‌خواهیم یک ایرانی مسلمان تربیت کنیم باید فرزندانمان را با این شاهکار ادبی جهان آشنا کنیم البته دبیرستان برای این کار خیلی دیر است چرا که دانش‌آموزان در این سن آن‌قدر دغدغه‌های دیگر دارند که اگر از اول به مسائلی مانند شاهنامه علاقه‌مند نشده باشند دیگر به آن دل نمی‌دهند.»

بیدمشکی که غربت فرهنگ و شاهنامه در بین دانش‌آموزان دبیرستانی را می‌بیند تقاضای تدریس در مقطع ابتدایی را می‌دهد تا بتواند از ابتدا بچه‌ها را با فرهنگ غنی ایرانی و اسلامی آشنا کند و اکنون 4 سال است که در این مقطع کار می‌کند.

او ادامه می‌دهد:« آموزش دو رکن احساسی و شناختی دارد و اگر می‌خواهیم مفاهیم اخلاقی، مذهبی و فرهنگی را طوری به دانش‌آموزان منتقل کنیم که در آن‌ها پایدار بماند باید روی رکن احساسی بچه‌ها کار کنیم بدین معنی که ابتدا آن‌ها را به مبحثی مثل شاهنامه علاقه‌مند کنیم و بعد، در کنارش چند بیتی از این کتاب را هم یادشان بدهیم.»

اگر می‌خواهیم یک ایرانی مسلمان تربیت کنیم باید فرزندانمان را با این شاهکار ادبی جهان(شاهنامه) آشنا کنیم

به عقیده او، اکنون ما بیشتر روی رکن شناختی بچه‌ها کار می‌کنیم یعنی انبوهی از اطلاعات را به آن‌ها می‌دهیم که وقتی بزرگ می‌شوند به هیچ کدام علاقه ندارند و حتی ممکن است بچه‌ای که به عنوان مثال در کودکی به یادگیری نماز و حفظ آیات و احادیث ‌پرداخته، در بزرگ‌سالی حتی در خواندن نماز سهل انگار باشد اما اگر ابتدا روی رکن احساسی بچه‌ها کار کنیم و از طریق بازی‌های خلاق، اجرای نمایش، خواندن شعر و داستان و ... بچه‌ها را به مباحث دینی، شاهنامه و ... علاقه‌مند کنیم، در بزرگ‌سالی خودشان دنبال دریافت اطلاعات شناختی درباره آن موضوع‌ها خواهند بود.

 


مثلث معلم، شاگرد، شاهنامه

او که معلم ادبیات بود،  تصمیم می‌گیرد در حیطه خودش دانش‌آموزان را به مباحث ادبی علاقه‌مند کند و در این راستا چون شاهنامه یکی از سه کتاب حماسی جهان و به قول برخی صاحب نظران، بهترین کتاب حماسی است، آن را انتخاب می‌کند.

بیدمشکی بیان می‌کند: «ارزش شاهنامه فقط به حماسی بودن آن نیست. در این کتاب، آداب و رسوم، آیین‌ها و باورهای ما ایرانیان نهفته است. از طرفی زبان بسیار پاکیزه‌ای دارد و برخلاف بسیاری آثار ادبی که بخش‌هایی از آن‌ها را نمی‌توان در جمع و برای عموم خواند، شاهنامه جزو معدود کتاب‌هایی است که در سراسر آن ادب رعایت شده و مفاهیم ارزشمندی درباره پیمان‌های زناشویی، وفاداری، جوانمردی، راستگویی، امانتداری، میهن دوستی و... دارد و چون در خلال شعر و داستان، این مفاهیم را بیان می‌کند، دارای قدرت تأثیرگذاری زیادی است.»

این معلم ساکن محله دانش‌آموز با تأکید بر اینکه شرط آموزش موفق این است که محتوای خوب به خوبی منتقل شود، می‌افزاید:« شاهنامه محتوای تعلیم و تربیتی بسیار خوبی دارد اما اینکه این محتوا به خوبی و با ابزار مناسب منتقل شود بسیار مهم است برای همین سعی کردم از طریق اجرای تئاتر و نمایش، دانش‌آموزان را با شاهنامه درگیر کنم.»

او داستان‌هایی از شاهنامه انتخاب می‌کند و از دانش‌آموزان می‌خواهد تا هر کدام نقش یکی از شخصیت‌های داستان را اجرا کنند. در واقع در کنار کلاس درس، یک گروه تئاتر ایجاد می‌کند و چون نمایشنامه‌های کودکانه درباره شاهنامه نداریم، این نمایشنامه‌ها را خودش می‌نویسد و کارگردانی را هم خودش انجام می‌دهد. همین موضوع سبب شده که در کنار تدریس دنبال گذراندن دوره‌های نمایشنامه نویسی و بازیگری تئاتر باشد.

بیدمشکی وقتی از دیگر معلمان می‌خواست که در کلاس درس، داستان‌های شاهنامه را برای بچه‌ها بگویند، در پاسخ می‌شنید کتاب مناسبی که شاهنامه را به زبان کودکی با نقاشی‌های جذاب معرفی کند، نداریم بنابراین باز آستین بالا می‌زند و خودش 3 کتاب برای گروه سنی الف تألیف می‌کند و به چاپ می‌رساند.

او همچنین یک بار که در مراسم بزرگداشت فردوسی شرکت کرده بود، می‌بیند برای نقالی، خانمی را از تهران دعوت کرده‌اند، در مراسمی دیگر هم یک مرد داستان گردآفرید (یکی از بزرگ‌ترین زنان شاهنامه) را نقالی می‌کند. به قول معروف به غیرتش بر می‌خورد و با خود می‌گوید ما در مشهد، در همسایگی آرامگاه فردوسی چطور یک نقال بانو نداریم. بنابراین تصمیم می‌گیرد کار نقالی را هم انجام دهد. 

او در این راه نیز موفق می‌شود و هرچند خودش را یک نقال نمی‌داند اما امیدوار است با نقالی‌هایی که انجام می‌دهد این عرصه را برای زنان باز کند تا خلأهایی که در این زمینه داریم جبران شود.


غربت شاهنامه در مشهد

او درد دل‌هایی هم در این زمینه دارد و می‌گوید: «بیشتر نقالی‌های فعلی، مردانه و از طومار انتخاب شده است. خیلی از آن‌ها هم با روح شاهنامه منافات دارد. به عنوان مثال در یک اجرایی دیدم نقال می‌گفت «بای بای سهراب». این مایه تأسف است چراکه فردوسی این‌قدر برای زنده نگه داشتن زبان فارسی زحمت کشیده بعد یک نقال در اجرایش از واژه «بای بای» استفاده می‌کند.»

بیدمشکی ادامه می‌دهد: «در تمام شهرهایی که دور از فردوسی هستند هم بانوان هم آقایان کار نقالی را انجام می‌دهند اما در شهر ما که همسایه فردوسی هستیم غیر از خودم هیچ بانوی نقالی را نمی‌شناسم.»

او به جشنواره نقالی در سال گذشته اشاره می‌کند و می‌افزاید: «در این جشنواره شهرداری از من خواست در مکان‌هایی مانند پارک بانوان، فقط برای خانم‌ها نقالی کنم و من بسیار متأسف شدم که چرا برای نقالی یک اثر بزرگ ملی و جهانی، یک خانم اجازه ندارد، در مکان‌های عمومی نقالی کند.»

دغدغه‌های این معلم برای ترویج فرهنگ و ادب پارسی به اینجا ختم نمی‌شود و وقتی به قول خودش کم توجهی و کم مهری‌های مسئولان در حق فردوسی و شاهنامه را می‌بیند، مجوز تأسیس مؤسسه فرهنگی هنری «آریا سپنتا مهر پاژ» را می‌گیرد که عمده هدفش آشنا کردن کودکان با شاهنامه به شکل تخصصی است.

در شهر ما که همسایه فردوسی هستیم غیر از خودم هیچ بانوی نقالی را نمی‌شناسم

او معتقد است وقتی بچه‌ها از دوران کودکی با شاهنامه آشنا و به آن علاقه‌مند شوند در بزرگ‌سالی هم دنبالش خواهند رفت.

به نظر بیدمشکی بچه‌هایی که در کودکی با شاهنامه آشنا می‌شوند، حتی اگر در بزرگ‌سالی شاهنامه خوان نباشند، حتماً یک شهروند بهتر که اخلاق و منش جوانمردی را فراگرفته است، خواهند بود.
او در بین خاطرات دوران معلمی به شاگردی به نام علی اشاره می‌کند که لکنت زبان داشته و بسیار ساکت و گوشه گیر بوده است. 

بیدمشکی به رسم بیشتر معلمان سعی داشت این شاگردش را از لاک خودش بیرون بیاورد اما علی سرسخت‌تر از این حرف‌ها بود، سرانجام بیدمشکی یک نمایشنامه طنز درباره ضحاک می‌نویسد و از دانش‌آموزان این کلاس امتحان بازیگری می‌گیرد تا تعدادی بازیگر انتخاب کند. از علی نیز می‌خواهد که بیاید و نقشی را بر عهده بگیرد اما علی قبول نمی‌کند.

بیدمشکی که دغدغه شاگردش را داشت، هوشمندانه تغییراتی در نمایشنامه می‌دهد و یک شخصیت جارچی که لکنت زبان داشت را به آن اضافه می‌کند. دو مرتبه از دانش‌آموزان کلاس امتحان می‌گیرد تا ببیند چه کسی می‌تواند این نقش را بازی کند اما برای اجرای هر دانش‌آموز بهانه‌ای می‌آورد و او را رد می‌کند. سپس به دانش‌آموزان می‌گوید اگر کسی پیدا نشود که این نقش را بازی کند نمی‌توانیم نمایش را اجرا کنیم. دانش‌آموزان که عاشق اجرای نمایش هستند همه کلاس را پر از هیاهو و سر و صدا می‌کنند. 

در این بین یکی از دانش‌آموزان می‌گوید «خانم؛ علی را برای این نقش بگذارید» دیگر بچه‌ها نیز هم صدا با او می‌شوند و از علی می‌خواهند که نقش را بر عهده بگیرد. هیاهوی بچه‌ها علی را وادار به پذیرفتن نقش می‌کند و کم کم در حین تمرینات آن‌قدر اعتماد به نفسش زیاد می‌شود که حتی حاضر بوده در دیگر نقش‌ها هم بازی کند. 

این نمایش، علی را از آن دانش‌آموز منزوی که بوده، دور و به دوستانش و مدرسه نزدیک‌تر می‌کند. مادر علی بعد از دیدن اجرای پسرش معلم او را در آغوش می‌گیرد و بارها بابت این تأثیر مثبتی که روی فرزندش گذاشته است، تشکر می‌کند.

 


درس اخلاق

زندگی این معلم فقط به درس دادن ختم نشده است. او در خاطراتش روزهایی دارد که از شاگردانش درس یاد گرفته است. بیدمشکی در این باره می‌گوید: «یک دانش‌آموز دختر داشتم که بسیار موقر و باشخصیت بود و قلم خیلی خوبی داشت. همیشه آن‌قدر با احترام از پدرش صحبت می‌کرد که من گمان می‌کردم حتما پدرش یک سمت بالای اجرایی دارد یا استاد دانشگاه است. 

روزی می‌خواستم یکی از نوشته‌های او را در نشریه‌ای چاپ کنم. برای کسب اجازه به شماره‌ای که از او داشتم زنگ زدم اما در این تماس متوجه شدم که پدرش سرایدار است و من اینجا از تفکر خودم شرمنده شدم و درس بزرگی از این شاگردم فرا گرفتم.»

اگر همچنان در مقطع متوسطه تدریس می‌کردم این‌قدر نمی‌توانستم تأثیرگذار باشم

این معلم بر خلاف عده‌ای که تدریس را کار دشواری می‌دانند نه تنها از سختی‌های تدریس گله‌ای ندارد بلکه به خاطر تأثیرگذاری که روی دانش‌آموزان دارد، از کارش لذت می‌برد. بیدمشکی اکنون هم با وجود افزایش سن چون با کودکان کار می‌کند، انگیزه‌اش دو چندان شده است. او در این باره بیان می‌کند:«اگر همچنان در مقطع متوسطه تدریس می‌کردم این‌قدر نمی‌توانستم تأثیرگذار باشم اما اکنون که با عشق و مادرانه، برای دبستانی‌ها تدریس دارم نتیجه بیشتری از کارم می‌گیرم.»

بیدمشکی یادآوری می‌کند: «در دوران تحصیل خودم بعضی معلمان به شدت در افکار و روند زندگی‌ام تأثیرگذار بودند، وقتی هم خودم معلم شدم تصمیم گرفتم روابطم با دانش‌آموزانم صرف تدریس کتاب نباشد و هر طور شده در مشکلاتشان کنارشان باشم.»

او اظهار می‌کند: «شاهنامه تنها کتابی است که می‌توانیم از آن به عنوان خردنامه یاد کنیم چراکه فردوسی بعد از خداپرستی از خردپرستی که امروزه هم بسیار به آن احتیاج داریم سخن گفته است و من امیدوارم فردوسی در شهر مشهد از این غربت در بیاید و شاهد نقالی‌های بیشتر، گسترش شاهنامه خوانی و فرهنگ غنی آن باشیم.»

ارسال نظر