کد خبر: ۴۵۶۱
۰۲ اسفند ۱۴۰۱ - ۱۱:۱۲

خانه مرحوم عباسعلی کریمی نمازخانه محله بود

دختر مرحوم، می‌گوید: ساخت مسجد دوسال طول کشید و در این مدت پدرم به‌خاطر نزدیکی خانه ما با مسجد، طبقه همکف خانه را تبدیل به نمازخانه محله کرد.

همیشه آهسته و شمرده سخن می‌گفت، اما این‌بار پشت تلفن در صدایش غم عجیبی احساس می‌شود و گویا اتفاق بدی افتاده است. همین‌که حالش را می‌پرسم، از غم درون و از‌دست‌دادن پدرش می‌گوید؛ پدری که بیشتر از پدر‌بودن، دوست، همدم و همراهش بود و فراق چهل‌روزه او طاقتش را طاق کرده است و به قول خودش در این فراق می‌سوزد. بیشتر که صحبت می‌کنیم، متوجه می‌شوم واژه «بابا» را درباره پدر همسرش به کار می‌برد و پدر خودش سال‌هاست به رحمت خدا رفته است.

صحبت بیشتر با او، این حسرت را ایجاد می‌کند که کاش شهرآرامحله پیش از این با پدر همسرش مصاحبه کرده بود. وقتی درباره خصوصیات مرحوم «عباسعلی کریمی» از دیگر اهالی نیز می‌شنویم، این افسوس بیشتر می‌شود و این همه عشق و علاقه خانواده به او عجیب به نظر نمی‌رسد. تصمیم می‌گیریم ضمن گفتگو با حسن موسوی، یادی از مرحوم عباسعلی‌کریمی کنیم. هرچند خودش حالا دیگر در این دنیا نیست، کار‌های خیری که در محله انجام داده است، یاد او را زنده نگه می‌دارد.


روی تلخ زندگی عباسعلی

در طول مصاحبه واژه «بابا» از زبان حسن موسوی نمی‌افتد. بیشتر از اینکه همسرش بخواهد از پدر برایمان بگوید، او از ویژگی‌های مرحوم صحبت می‌کند. پیرمردی حدود هشتاد‌ساله، آرام، مهربان و صبور که بیشتر ساکنان طرق او را می‌شناسند و به نیکی از او یاد می‌کنند.

بغض امان سخن‌گفتن به آن‌ها نمی‌دهد؛ برای همین دفتری را به دستم می‌دهند که مرحوم با خط خودش، خاطراتش را در آن نوشته است؛ «این‌جانب عباسعلی کریمی ۷۴ سال سن دارم. تصمیم گرفتم که سرگذشت خودم را از اول زندگی بنویسم. زندگی‌ام از اینجا شروع می‌شود که وقتی بچه دوساله بودم، پدرم به رحمت خدا رفت. خاطره‌ای از او ندارم؛ فقط به من گفتند او زیر دیوار رفته و فوت کرده است. مادرم ازدواج می‌کند و به‌خاطر شرایط مالی نزد مادربزرگم ماندم که دست‌برقضا او هم نابینا بود. زندگی تلخی را تجربه کردم و....» همه صفحات این دفتر شصت‌برگ با خاطرات مرحوم عباسعلی پر شده است.

یادی از مرحوم عباسعلی کریمی که روزگاری خانه‌اش نمازخانه محله بود

کمک به نیازمندان

هر چند مرحوم عباسعلی در سختی بزرگ شد، دلش به وسعت دریا بود و دست خیر داشت. در کودکی روی زمین‌های کشاورزی در طرق کار می‌کرد تا امور خودش و مادربزرگش را بگذراند، اما این سختی‌ها و کار زیاد سبب نشد که او از درس و تحصیل دور بماند. مرحوم عباسعلی تلاش کرد از هم‌سن‌وسالانش که به مدرسه می‌رفتند، خواندن و نوشتن بیاموزد. سوادش به اندازه‌ای شد که بتواند کتاب بخواند و خاطراتش را در سال‌های آخر عمرش بنویسد.

زندگی طعم تلخش را به او چشاند و از همان کودکی نگذاشت عباسعلی ببیند شیرینی‌های زندگی و شیطنت‌های کودکانه چه لذتی دارند. با وجود این دشواری‌ها، او سعی می‌کرد شیرینی‌های زندگی را به اطرافیانش به‌ویژه فرزندانش بچشاند و اگر فردی نیازمند را می‌دید، تلاش می‌کرد در حد توانش، دست او را بگیرد. همین حس همدلی و همراهی‌اش سبب شد سال‌ها حامی ۲۶ خانواده باشد و به کمک دوستانش، دست آن‌ها را بگیرد.

 

۲سال خانه‌اش نمازخانه بود

او آموخته بود بی‌تفاوت از کنار چیزی نگذرد. زمانی‌که ساکن خیابان ولیعصر (عج) در محله طرق بود، می‌دید که ساخت مسجد پیغمبر (ص) که قرار بود نبش ولیعصر‌۱۰ احداث شود، به‌کندی پیش می‌رود؛ بنابراین به‌سراغ کارگرانی رفت که مسجد را می‌ساختند و دلیل کندی کارشان را پرسید. آن‌ها نبود پول و مصالح را بهانه و از شرایطشان بسیار گلایه کردند. کریمی به کمک اهالی محله طرق، پول کارگران را پرداخت و خودشان دست به کار شدند تا مسجد را بسازند.

پریسا کریمی، دختر مرحوم، می‌گوید: ساخت مسجد دوسال طول کشید و در این مدت پدرم به‌خاطر نزدیکی خانه ما با مسجد، طبقه همکف خانه را تبدیل به نمازخانه محله کرد. هر‌چند سن‌وسالی نداشتم، به یاد دارم که هر روز نماز عشا در خانه ما برگزار می‌شد. پدرم هرشب حدود یک ساعت زودتر از اذان، به چهارراه بیسیم می‌رفت و امام جماعت را می‌آورد و بعد از نماز هم او را برمی‌گرداند. زمستان و تابستان هم نداشت و کار هر شبش همین بود. همه می‌دانستند نزدیک نماز مغرب تا یک ساعت بعد از آن نباید با پدرم کاری داشته باشند. دعای کمیل، دعای ندبه و دعای توسل نیز در خانه ما برگزار می‌شد.

یادی از مرحوم عباسعلی کریمی که روزگاری خانه‌اش نمازخانه محله بود

از کار خیر دریغ نمی‌کرد

مرحوم کریمی بدون هیچ منتی به دیگران کمک می‌کرد و از شادی اطرافیانش خشنود می‌شد؛ «در سال‌های اخیر با‌توجه‌به سبک و کیفیت زندگی آدم‌ها، گرفتاری‌ها و نیازهایشان نیز متفاوت شده است. بابا این موضوع را در نظر داشت و برای کمک به اطرافیان، مسائل و تفاوت‌ها را در نظر می‌گرفت. ممکن بود فردی نیاز مالی داشته باشد و فرد دیگری فقط به یک گفتگو و همدلی نیاز داشته باشد و این‌گونه آرام شود. او ثروتمند نبود، اما آنچه را داشت، از کسی دریغ نمی‌کرد.»

موسوی با گفتن این حرف‌ها تأکید می‌کند: مرحوم عباسعلی نه به‌دنبال شهرت بود و نه تبلیغات؛ به‌همین‌دلیل اجازه نمی‌داد درباره کارهایش صحبت کنیم؛ فقط کمک به دیگران برایش مهم بود. این روز‌ها که جای او در خانه و بین اعضای خانواده خالی است، دامادش زندگی‌نامه او را به‌صورت مکتوب درآورده و قرار است کتاب خاطراتش به‌زودی به چاپ برسد.

 

خادم مردم محله

هر‌چند مرحوم کریمی عضو هیئت‌امنای مسجد پیغمبر (ص) و به گفته دامادش رئیس هیئت‌امنا بود، هرکسی او را در مسجد می‌دید، بیشتر از هر چیز متوجه خادم‌بودنش می‌شد.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین عیدمحمد مرادی، نماینده ائمه جماعات شورای اجتماعی محله طرق، با شنیدن نام عباسعلی کریمی می‌گوید: خدا رحمتش کند. آدم خوبی بود. دورادور او را می‌شناختم. هر بار که به مسجد پیغمبر (ص) می‌رفتم، او را در‌حال خدمت می‌دیدم. همیشه روی خوش داشت. دوستانش به نیکی از او یاد می‌کنند و اطرافیانش دوستش دارند.

حسین عبداللهی، یکی دیگر از ساکنان محله طرق که در سفر کربلا با مرحوم کریمی همراه بوده است، درباره ویژگی‌های خاص او می‌گوید: مرحوم مبتلا به سرطان بود، اما ناامید نبود و ترسی از مرگ نداشت. روحیه قوی او بیشتر به اطرافیانش انرژی می‌بخشید. در طول سال‌هایی که او را می‌شناختم پر‌حوصله و آرام بود. دست خیر داشت و به خانواده‌هایی که نیازمند بودند، کمک می‌کرد.

کلمات کلیدی
ارسال نظر