کد خبر: ۴۸۳۲
۰۴ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۱:۲۸

اگر به سربازی نروید قدر زندگی را نمی‌دانید!

نظم ارتش دوست‌داشتنی است و حقیقت این است که خیلی از جوان‌ها تا به سربازی و خدمت در نظام نروند، قدر زندگی‌شان را نمی‌دانند.

برایش سخت است که از دلاوری‌هایش در دفاع‌مقدس و قدم‌های خیرش برای محله بگوید. با وجود این، رشادت هم‌رزمانش را شرح می‌دهد و از شوق خدمت می‌گوید. لحنی گرم و گیرا دارد و حالت سینه‌سپر‌کرده‌اش، کمر صاف و قامت و گام‌های استوارش نظم نظامی‌ها را تداعی می‌کند.

سرهنگ بازنشسته ارتش قرار است برایمان از خاطرات جنگ، خدمت در مرزبانی و امداد و نجات زلزله بم بگوید. جواد خدادادزاده که به شوق اعزام به جبهه، ابتدا قید دانشجویی دانشگاه فردوسی و صندلی قضاوت را زد و راهی دانشکده افسری ارتش شد، حالا پس از بازنشستگی به وکالت می‌پردازد و همانند پدرش دستی به کار خیر دارد.

جز این، مشاوره حقوقی خیریه انصارالهادی (ع) در محدوده طلاب را هم بر عهده دارد. او که بزرگ‌شده محله سجادیه است، هنوز هم دل در گرو اینجا و مسجد محله دارد.

 

گشت بسیج با برنو

جواد خدادادزاده پنجاه‌وشش‌ساله است. خانواده‌اش بیش از چهل سال ساکن محله سجادیه هستند. منزل پدربزرگش اطراف بازاررضا (ع) بوده است و زمانی که آنجا را فروختند، پدرش تصمیم گرفت در این محله ساکن شوند. شش برادر بودند و جوادآقا بزرگ‌ترینشان. او می‌گوید: «متأسفانه خواهر نداشتیم، اما به خواست خداوند، الان سه فرزند دارم که همگی دختر هستند.»

او از همان ابتدای تأسیس بسیج، به عضویت آن درآمد و در فعالیت‌های انقلابی مشارکت داشته است. جوادآقا می‌گوید: «محله سجادیه از همان سال ۱۳۵۹ بسیج فعالی داشت و من عضو آن بودم. یادم هست که بچه‌ها با اسلحه‌های برنو و ام یک گشت می‌دادند. پایگاه بسیج شهدای هفتادودوتن هم طبقه بالای مسجد حضرت ابوالفضل (ع) بود. به نظر من این مسجد در حوادث انقلاب و پس از آن نقش محوری در شهر مشهد داشته است.»

 

به شوق جبهه به دانشکده افسری رفتم

پدرش، حاج‌براتعلی خدادادزاده، از بزرگان محله بود و هم‌زمان از بانیان کار‌های خیر در مسجد محوری محله نیز محسوب می‌شد. حاج‌براتعلی مدت زیادی در جبهه حضور داشت، اما مانع جوادآقا می‌شد و می‌گفت که در نبود او باید مواظب مادر و برادر‌های کوچک‌ترش باشد. نقطه عطف قصه زندگی جواد همین‌جاست. سال ۱۳۶۵ در کنکور شرکت کرد و از چهارده رشته موجود، در هفت رشته پذیرفته شد، اما شوق رفتن به جبهه باعث شد وارد دانشگاه افسری شود.

جوادآقا می‌گوید: «پدرم خودش به جبهه می‌رفت، اما مانع رفتن من بود و می‌گفت باید مواظب مادر و برادرهایت باشی. من هم به‌دلیل اینکه توجیه داشته باشم، دانشکده افسری شرکت کردم. خاطرم هست که در دانشگاه فردوسی رشته ادبیات، فلسفه و حقوق پذیرفته شده بودم. البته برای قضاوت هم مصاحبه دادم و پذیرفته شدم، اما نرفتم. آن موقع حال‌وهوای بیشتر مردم متفاوت بود و خیلی‌ها دنبال جاه و مقام نبودند. علاقه به کار حقوقی باعث شد درنهایت پس از بازنشستگی سراغ وکالت بروم.»

 

پارتی‌بازی برای اعزام به جبهه!

سرانجام سال ۱۳۶۶ موفق شد به جبهه برود، اما آن هم راحت نبوده است. چون دانشجوی در حین آموزش نمی‌توانسته است در جبهه حاضر شود و جوادآقا مجبور شد کلی پارتی‌بازی کند. او می‌گوید: «پارتی‌بازی کردیم و شش نفر از دانشکده به جبهه رفتیم. اولین‌بار مرداد سال ۱۳۶۶ به منطقه عملیاتی شرهانی رفتم.

گرمای پنجاه‌درجه و پشه و سختی‌های بسیاری داشت که خود اهالی به آن فصل خرماپزان می‌گفتند. وقتی با خانواده تماس می‌گرفتم، به مادرم می‌گفتم اینجا زیر کولر نشسته‌ایم و همه‌چیز مهیاست تا نگران نشوند، اما حقیقت این است که بسیار سخت بود. ۴۵ روز آنجا بودیم و برگشتیم. پس از چند ماه دوباره رفتیم. درمجموع سال ۱۳۶۶ سه‌مرتبه به جبهه اعزام شدیم.»

جوادآقا تلخ‌ترین خاطره خدمتش را در همان سال ۱۳۶۶ می‌داند؛ زمانی که فرمانده گروهانشان، فردی با درجه ستوان‌یکم که اسم و فامیلش را به خاطر ندارد، به شهادت رسید. جوادآقا با بغض می‌گوید: «با او خیلی انس داشتم و خیلی چیز‌ها از او آموختم.»

اشک در چشمانش جمع می‌شود و لحظه‌ای مکث می‌کند. می‌پرسم پس از این همه سال هنوز داغش زنده است؟ در جوابم می‌گوید: «آن زمان رابطه‌ها هم فرق می‌کرد و خالص‌تر بود و دوستی‌ها هم عمیق‌تر.»

 

شوق خدمت سرهنگ بازنشسته که در بحران‌ها نقش فعالی دارد

 

۱۱ماه حضور در جنگ تحمیلی

جوادآقا درمجموع حدود یازده‌ماه در جبهه حضور داشته است و درباره ایام جبهه و خدمت در ارتش می‌گوید: «چون آن موقع هیچ‌کس پایان جنگ را نمی‌دانست، اعزام‌ها دائمی بود. حقیقت این است که جنگ سال ۱۳۶۷ هم پایان نگرفت و تنش‌های مرزی و عملیاتی مثل مرصاد پس از پذیرش قطعنامه بود. از حدود ۲۴۰ هزار شهید دفاع‌مقدس، ۴۹ هزار نفر ارتشی هستند.

همین الان، یعنی سال ۱۴۰۲ هم از نظر مردم جنگی در کار نیست، اما سرتاسر مرز‌های کشور نیرو‌های مسلح مسئول پاسداری از مرز هستند. به‌خصوص مرز شرقی و غربی که سرتاسر مرز نیرو داریم. مرزبانی طبق قانون بر عهده نیروی انتظامی است، اما با توجه به وضع ویژه ژئوپلیتیک کشور نیازمند حضور نیرو‌های ارتش جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی هستیم.»

 

امداد و نجات در زلزله بم

پس از سه سال آموزش از دانشکده افسری با درجه ستوان‌دومی دانش‌آموخته شد. زمانی که در تهران خدمت می‌کرد، کارشناسی و زمان خدمت در مشهد کارشناسی‌ارشد حقوق را گرفت. اکنون هم وکیل پایه‌یک دادگستری است.

از او می‌پرسم که نمی‌شد سراغ شغل راحت‌تری یا به‌اصطلاح پشت‌میزی بروید؟ مثلا همین وکالت که الان مشغول هستید؟ می‌گوید: «بحث خدمت بود. شهیدرجایی جمله‌ای دارد خطاب به مشتاقان خدمت و آن‌ها را عاشق می‌داند، وگرنه چه دلیلی دارد که آسایش خودت را بر هم بزنی؟ این عاشق‌بودن را برای نیرو‌های نظامی هم صادق می‌دانم. یک نظامی از فردایش خبر ندارد که محل خدمت کجا و در چه شرایطی است. صبح رفتنمان با خودمان بود و برگشتن با خدا.»

به اینجای صحبت که می‌رسد، درباره زلزله بم مثال می‌زند. جوادآقا می‌گوید: «زمانی که زلزله اتفاق افتاد، شب بود. فردا صبح ما اولین گروه بودیم که برای امداد به شهر بم رسیدیم. آن زمان محل خدمتم سیستان‌وبلوچستان بود. بم و بروات هردو در زلزله تخریب شده بودند. آنجا رسیدیم و از همان لحظه اولیه به امداد و نجات مشغول شدیم. جنازه‌ها را از خاک بیرون می‌آوردیم و امکان غسل‌دادن نبود. برای همین با تیمم خاک می‌کردیم.

همه تلاشمان را کردیم که در همان ساعت‌های اولیه خودمان را برسانیم. چون لحظات طلایی است و هرچه زمان بگذرد، آمار تلفات بیشتر می‌شود. ارتش و نیرو‌های مسلح همیشه آماده امداد و نجات هستند، هرچند که در شرح وظایف آن‌ها چنین چیزی نیست. به‌هرحال بقیه سازمان‌ها احتمالا تجهیزات و ادوات نیرو‌های مسلح را ندارند؛ ازجمله بالگرد و ماشین‌های سنگین و امکانات اسکان و بیمارستان صحرایی.

زمان امداد در زلزله بم متأسفانه آب نبود. می‌خواستیم طبق قانون اسلام میت مسلمان را غسل دهیم، اما نمی‌توانستیم. پنجاه جنازه می‌آوردند و با تیمم همه را یک‌جا دفن می‌کردیم. در همان چند روز اول دست‌کم چهارصدنفر را تدفین کردیم. یک ماه در بم مستقر و مشغول امداد بودیم. در همان امداد و نجات بچه‌ها محکم و استوار بودند، دست‌کم جلو مردم. اگر می‌خواستند احساساتشان را نشان بدهند، می‌رفتند و در خفا گریه می‌کردند. ما برای کمک رفته بودیم و قرار نبود خودمان هم اسیر بحران شویم.»

 

خدمت برای مردم زلال سیستان و بلوچستان

سیستان‌وبلوچستان و مناطق مرزی دیگر با عنوان مناطق عملیاتی غیردرگیر دسته‌بندی می‌شوند و در طول خدمت ۵۵ ماه هم در آنجا خدمت کرد؛ حدود سه سال در خاش و سه سال هم در زاهدان. در خاش فقط سه ساعت در روز آب داشتند که آن هم شور، ترش و اسیدی بود. با این حال آنجا را دوست داشت و همسرش، نرگس مرزبان هم که معلم بود، به آنجا رفت تا کنار همسرش باشد.

جوادآقا سیستان و مردمش را خیلی دوست دارد و می‌گوید: «زمانی که در خاش خدمت می‌کردم، پیشنهاد سمت بالاتری در تهران به من شد و آن را رد کردم. فردی که به من پیشنهاد داده بود، گفت «آقا شما سرت به جایی نخورده است؟! به هر کسی پیشنهاد می‌دادیم، درجا قبول می‌کرد و شما پیشنهاد کار در وضعیت بهتر را رد می‌کنی؟ علتش چیست؟»

گفتم من اینجا را به تهران ترجیح می‌دهم. مردم سیستان‌وبلوچستان انسان‌های نجیب و خوبی هستند و استحقاق بهترین‌ها را دارند. اگر دولت تمام‌قد برای مردم آنجا خدمت کند، کم است. آدم‌های زلال و پاکی هستند. هرچه از شرارت‌ها می‌شنوید، فقط جمع اندکی هستند و بیشترشان بسیار نیک و شریف هستند. به سبب اینکه چند سال آنجا خدمت کردم و علاقه به مردمش، چندین‌بار به سیستان سفر کرده‌ام.»

 

شوق خدمت سرهنگ بازنشسته که در بحران‌ها نقش فعالی دارد

 

تابلو یادگاری بازنشستگی

جوادآقا درنهایت با درجه سرهنگ‌تمام بازنشسته شد. زمان بازنشستگی سربازانش عکس‌های جوادآقا را از این طرف و آن طرف جمع و همگی را روی یک تخته شاسی چاپ کردند. نتیجه کار تابلو زیبایی شد که او با دیدنش لبخند می‌زند. جوادآقا گویا با کادر و سربازان خوش‌رفتار و مهربان بوده است و بعد‌ها نیز سربازهایش را در ادارات مختلف می‌بیند و برخورد خوبی با او دارند.

او می‌گوید: «در اداره ثبت کاری داشتم که یکی از کارمندان آمد و بغلم کرد و مرا بوسید. نشناختمش، اما گفت که سربازم بوده و خاطرات خوبی از رفتارم داشته است. در یکی از شعب بانک هم تجربه مشابهی دارم که لذت‌بخش بود. خیلی خوش‌حال‌کننده است که پس از بیست سال به‌جای اینکه رویشان را برگردانند و دل‌خور باشند، از دوران خدمت در کنار من به نیکی یاد می‌کنند.»

 

نظم دوست‌داشتنی ارتش

درباره نظم سخت ارتش می‌پرسم. می‌گوید: «حقیقت این است که بیشتر مردم تصور اشتباهی از ارتش دارند و نظم را با دیکتاتوری اشتباه می‌گیرند. ارتش محل اجرای دستورات قانونمند است. هرآنچه اتفاق می‌افتد، بر اساس آیین‌نامه و چهارچوب‌هاست و الزامی برای اجرای دستورات غیرقانونی وجود ندارد.

نکته دیگر اینکه اجرای بی‌چون‌وچرای دستورات قانونی مقدمه اجرای دستور در مواقع بحرانی است. اگر در آموزش و خدمت چرایی در اجرای دستورات بیاید، در زمان بحران و نبرد هم افراد دستور را به‌موقع اجرا نمی‌کنند. زمان اجرای دستور دیگر بهانه یا علتی که مثلا «گرفتارم یا یکی از اطرافیان بیمار است» نداریم.

از نظم ارتش راضی بودم و لذت می‌بردم. نظم ارتش دوست‌داشتنی است و حقیقت این است که خیلی از جوان‌ها تا به سربازی و خدمت در نظام نروند، قدر زندگی‌شان را نمی‌دانند. شاید خیلی نافرمان و به‌اصطلاح نازک‌نارنجی باشند و تا وقتی به خدمت نروند، محکم نمی‌شوند.»


ارتش از مردم و برای مردم

درباره نگاه مردم به ارتش و ارتشی‌ها گپ می‌زنیم. جوادآقا با ذکر سخنی از رهبر معظم انقلاب می‌گوید: «ایشان چندوقت پیش در جمع ارتشی‌ها گفتند «نیرو‌های ارتشی خدمت می‌کنند و به‌دنبال مطرح‌کردن خودشان نیستند.»

مثال این حرف هم کم نیست. مثلا پهپادی که در بیرجند نشانده شد یا دستگیری عبدالمالک ریگی با همیاری ارتش انجام شد، اما صحبتی از ارتشی‌ها به میان نیامد. خداوند در قرآن وعده داده است که اگر برای او خدمت کنیم، خودش محبت را در دل مردم می‌گذارد. به نظر من ارتشی‌ها هم شامل این سخن می‌شوند و خدمت صادقانه باعث محبوبیت است.»

درباره نقش ارتش در پیروزی انقلاب اسلامی و ثبات آن می‌گوید: «حقیقت این است که اگر ارتش در ایام انقلاب از امام‌خمینی (ره) و جریان انقلاب اسلامی حمایت نمی‌کرد، پیروزی هم ممکن نبود. در دفاع‌مقدس و بحران‌های پیش‌آمده هم خودش را ثابت کرده است و می‌کند. جدا از این، نقش ارتش در آموزش نیرو‌های مسلح هم بسیار پررنگ است.

سال‌ها پیش برای شرکت در همایشی به نیشابور رفتیم. آنجا فرمانده سپاه پاسداران وقت نیشابور بسیار ما را تحویل گرفت. برایم سؤال بود که چطور ما ارتشی‌ها را این‌قدر تحویل می‌گیرند. پرسیدم و آن سردار گفت «هرچه دارم از آموزش‌های یک استوار ارتشی است که در اهواز من را آموزش داد و تا اینجا از آموزش‌های او استفاده کرده‌ام.» ارتش از مردم و برای مردم است و هرگز از جامعه جدا حساب نمی‌شود.

 

ضرورت حمایت از بازنشستگان نیرو‌های مسلح

جوادآقا دستی به کار خیر دارد. پس از بازنشستگی با پروانه وکالت مشغول به کار شد. در کنار کار وکالت مشاوره حقوقی خیریه انصارالهادی (ع) در محدوده طلاب را هم بر عهده گرفت؛ خیریه‌ای که ۳ هزار مددجو دارد.

مهدی مهمان‌نواز، رئیس شورای اجتماعی محله، هم‌جوار و دوست جوادآقاست. او می‌گوید: «جوادآقا از خیران محله است و در بیشتر برنامه‌ها مشارکت دارد و دستی به خیر. البته نمی‌گوید و خیلی‌ها خبر ندارند، اما به‌صورت ناشناس دست خیلی‌ها را گرفته است. پدرش هم مانند او بود و سال ۱۳۹۸ به رحمت خدا رفت. همیشه از حاج‌علی‌آقا یاد می‌کنیم.»

به‌عنوان صحبت پایانی درباره وضعیت بازنشستگان نیرو‌های مسلح، به‌خصوص ارتشی‌ها، صحبت می‌کند و می‌گوید: «کسی که عمری از خانه و شهرش دور بوده و سختی‌های زیادی کشیده، نمی‌توانسته یا نمی‌خواسته است به‌دنبال کار اقتصادی برود. حالا این آدم که گاهی فرمانده بوده است، با حقوق بازنشستگی کم چطور می‌تواند زندگی‌اش را اداره کند؟ این افراد حتی زمان تولد یا ازدواج فرزندشان در حین خدمت بودند.

مسئولان باید به فکر این بازنشستگان باشند. بعضی از همکاران ۱۳۰ ماه سابقه حضور در جبهه دارند؛ یعنی زمانی بیشتر از خود جنگ‌تحمیلی و الان از لحاظ اقتصادی هشتشان گرو نهشان است؛ به‌خصوص کسانی که پیش از سال ۱۳۸۵ بازنشسته شده‌اند و شامل قانون رتبه‌بندی جدید هم نشدند.»

ارسال نظر