کد خبر: ۸۹۵۷
۰۷ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۱۰:۴۲

حاجی عابدزاده؛ عابد واقف

حرف‌های منبری مسجد گوهرشاد در جان و دل بزرگ لوطی‌های محل اثر کرد تا «اصغر حلبی» برود پی درس دین و نماز و روزه واجب و مستحبی، آن‌طور که گویی این مرد، آن مرد قبلی نیست و به کلی عوض شده است.

مصطفی توفیقی| چه کسی فکرش را می‌کرد، اصغر حلبی، بزرگ لوطی‌های محل، این‌طور از این‌رو به آن‌رو شود که وقت سر رسیدن حضرت اجل، دوازده تکیه از خودش به‌جا گذاشته باشد به اسم دوازده تن از معصومان (ع) و کلی خیرات و مبرات دیگر.

به فکر کی می‌رسید که «عمو غلام» معروف شهر که اسمش از کوچک و بزرگ زهره می‌ترکانید، بشود عبد عبید خدا و مومن امین مردم. داش‌اصغر، اما یک روز برفی زمستان که مشغول برف‌بازی با هم‌پالکی‌های لات و لوتش بود، پی برف زدن به این و آن، پایش باز شد به صحن مسجد گوهرشاد و از حکمت سخن واعظ بود یا گرمی شبستان که دقایقی را پای منبر آقا نشست. منبر   که نه، باب رحمت الهی...  

 

کودکی از دست رفته

«علی‌اصغر عابدزاده» پسر «زین‌العابدین‌خان، چراغچی‌باشی آستان قدس» -چراغچی‌ها وظیفه داشتند روشنی چراغ‌های پیه‌سوز آستانه را کم و زیاد کنند؛ در اصطلاح «خدمت چراغ» داشتند- سال‌۱۲۹۰ در یکی از کوچه‌پس‌کوچه‌های محله طبرسی به دنیا آمد، کوچه تقی‌بنگی یا شیشه‌گرخان (چهارشنبه بازار)، جایی نزدیک قبرستان قدیم مشهد؛ نام خانوادگی‌اش را از اسم پدر (زین‌العابدین) گرفت که شد «علی‌اصغر عابدزاده خراسانی.»

چهارساله بود که پدرش را از دست داد. کودکی او، کتاب تنهایی‌اش را ورق زد؛ کتابی که در آن، زندگی پس از پدر، خواهر و برادر‌هایش را هم با خود برد تا علی‌اصغر بماند و تنها خواهرش.  
او که تازه راه مکتب را پیدا کرده بود، خیلی زود کتاب و دفترش را بست و به بازار آمد تا شاید جای خالی پدر را با تحمل رنج کار پر کند و کمک حال معاش خانواده‌اش باشد؛ کودکی علی‌اصغر خیلی زود به پایان رسید.


جیره سربازی

هجده سالگی، بند پوتین‌هایش را محکم می‌کند و عازم اجباری می‌شود؛ یکی از دختر‌هایش می‌گوید: «معتقد بود قانون قابل احترام است هر چند این قانون مربوط به دستگاه طاغوت باشد.» با این حال به دلیل خودسازی یا احتیاط در حلال و حرام، در تمام مدت سربازی لب به جیره دولتی سربازخانه نمی‌زند و غذای خود را از پس‌انداز چندساله‌اش تامین می‌کند؛ در لباس سربازی هم نماز نمی‌خواند.

در دوره خدمت، اما از احترام خاصی میان هم‌قطار‌ها و فرماندهان برخوردار بوده است؛ تا‌آنجا‌که می‌توانسته شب‌ها برای استراحت به خانه برود و صبح زود به محل خدمت بازگردد. این از یک طرف به حرفه «حلبی‌سازی» او بر‌می‌گشت که هم می‌توانست به امور فنی پادگان رسیدگی کند و هم گهگاهی دستی به لوازم منزل فرماندهانش بکشد و دل آنها را به دست آورد؛ از طرف دیگر منش مذهبی علی‌اصغر، فرماندهانش را به او مطمئن و اعتماد آنها جلب می‌کرد.

 

سرباز‌های شهر نو

در سربازخانه، شب‌های دهه اول محرم، سرباز‌ها را دور هم جمع می‌کرد و مخفیانه برایشان روضه می‌خواند، تا شب عاشورا که پس از روضه‌خوانی، هوا برش می‌دارد و دم می‌دهد به سینه‌زنی! در چشم به‌هم‌زدنی عزادار‌ها پیراهن از تن می‌کنند و حسین‌حسین‌گویان شروع می‌کنند به سینه‌زنی. سر که بر‌می‌گردانند، می‌بینند یک پادگان دور آنها جمع شده‌اند و سینه می‌زنند! این در شرایطی بود که عزاداری امام حسین (ع) ممنوع اعلام شده بود و عموم مردم در پستوی خانه‌هایشان هم جرئت سینه‌زنی نداشتند.

در شهر می‌پیچد که سرباز‌های پادگان شهر نو سینه‌زنی راه انداخته‌اند؛ مسئولان ارشد آن پادگان، که خودشان هم دل در گرو اباعبدا... (ع) داشته‌اند، هر جور هست قضیه را جمع‌و‌جور می‌کنند و اوضاع به خیر می‌گذرد.  


از فرش به عرش

اگرچه داغ بی‌پدری، علی‌اصغر را از مکتب‌خانه به کارگاه حلبی‌سازی برد، با این حال میل به آموختن بار دیگر او را به مکتب‌خانه برگرداند. او که در کودکی الفبا را آموخته بود، در رجعت دوباره به درس و مشق، طبق سنت از عم‌جزء شروع کرد و قرآن را به‌طور کامل آموخت. توانست دعا‌ها و زیارت‌نامه‌ها را بخواند. حسنین و عاق‌والدین و حافظ و گلستان خواند و با جوهری و حیات‌القلوب و معراج‌السعاده آشنایی یافت.

عابدزاده، پس از پایان دوره خدمت، بار دیگر درس خواندن را ادامه داد و با ورود حاج‌آقا حسین قمی به مشهد و احیای حوزه علمیه، او نیز به حوزه رفت. در آنجا جامع‌المقدمات خواند، سیوطی و مغنی و مطول را در کلاس درس ادیب نیشابوری آموخت.

در «حاشیه» شاگرد محقق نوغانی بود و در معالم و قوانین و لمعتین، شاگرد مدرس یزدی. رسائل و مکاسب و کفایه را نزد شیخ‌هاشم قزوینی فراگرفت و از مکتب مرحوم یاسین نیز بهره برد. به این ترتیب، دروس سطح را در حدود شش سال به پایان رسانید و از فرش لوطی‌گری به عرش روحانیت رسید.

 عابد واقف


آینه‌های جیبی

نخستین گام این طی طریق، اما به همان روز زمستانی باز‌می‌گردد، به منبری که «اصغر حلبی» را از این‌رو به آن‌رو کرد. حرف‌های منبری مسجد گوهرشاد در جان و دل بزرگ لوطی‌های محل اثر کرد تا «اصغر حلبی» برود پی درس دین و نماز و روزه واجب و مستحبی، آن‌طور که گویی این مرد، آن مرد قبلی نیست و به کلی عوض شده است.

 این تاثیر روحی، اصغر حلبی سابق و آقا اصغر امروز را در کار معاش هم جدی‌تر کرد، به طوری که به زودی سرآمد حرفه حلبی‌سازی شد و گاه‌گاه در این فن، طرح نوی هم در می‌انداخت که از جمله آنها جار‌های مهدیه مشهد است که همچنان در سالن آن موجود است؛ عابدزاده چنان در کار خود مقید بود که بعید بود کسی کاری را دوبار به او ارجاع دهد چرا‌که در بار نخست، نظر مساعد وی جلب می‌شد.

می‌گویند آشپز ماهری نیز بوده است و به‌ویژه در پخت شله مشهدی، مهارتی تمام داشته تا آنجا که پای ثابت طبخ غذای نذری مجالس بوده است؛ از طرف دیگر بعد‌ها به راه‌اندازی کارخانه آینه‌سازی همت گمارد و با طراحی دستگاه‌ها و تولید آینه‌های جیبی منحصر‌به‌فرد، آینه‌سازی او در سراسر ایران و سرزمین‌های مجاور نام‌بردار شد.

 

 

عابد مهدیه‌ساز

حلبی‌سازی، اما نقش مهم‌تری هم در زندگی عابدزاده داشت؛ شغلی که روزگاری او را «اصغر حلبی» کوچه و خیابان کرده بود، بعد‌ها زمینه‌ساز «حاج اصغر» شدنش شد. ماجرا از این قرار بود که پایان جنگ جهانی دوم، بازار کساد حلبی‌سازی و آینه‌سازی را آباد کرد و دارایی کم‌مقدار اصغر حلبی را به اندوخته‌ای با‌ارزش تبدیل کرد، تا آنجا که با فروش وسایل کارگاه کوچک خود، کارخانه‌ای مناسب دست و پا کرد و از قِبَل آن بود که «مهدیه» را ساخت.

عابدزاده، حدود سی سال داشت که زمین مهدیه را خرید و شروع به بالابردن ساختمان آن کرد؛ مهدیه فقط یک تکیه یا حسینیه نبود، آرزوی بزرگ عابدزاده جوان بود برای آینده دین و آیین، شهر و وطنش. مشهور است که برای ساختن مهدیه مشهد، رنج زیادی متحمل شد و هیچ‌گاه خم به ابرو نیاورد. پا‌به‌پای کارگر‌ها صبح تا شب کار می‌کرد، آن‌قدر که رنگ دست و رویش سوخته و تیره شده بود.

هم‌سفره عمله‌ها و بنّا‌ها بود و با آنها سیب‌زمینی آب‌پز می‌خورد؛ پس از ساخته شدن مهدیه هم، به دلیل مشکل مالی پیش‌آمده، خانه و خانواده‌اش از جمله همسرش را که فرزند شیخ محمد کبیر قوچانی هروی، حاکم شرع بود به حیاط پشتی مهدیه برد و مدتی را در همان‌جا سپری کردند. عابدزاده با انتخاب نام «مهدیه» به جای «تکیه»، منادی رسای مهدویت شد و پس از تبدیل شدن مهدیه به مرکز مهم فعالیت‌های مذهبی، آرزو‌های بلندتری در سر پروراند...

 
به نیت ۱۴‌معصوم (ع)

حاجی عابدزاده که از دوره لوطی‌گری‌اش به یاد داشته «مرد تا آخرش می‌رود»، نیت می‌کند به ساختن ۱۴‌بنا به نام ۱۴‌معصوم (ع) و بعد‌ها اعلام می‌کند در صورت اتمام ساخت این ۱۴‌بنا، دو ساختمان دیگر نیز به نام «زینبیه» و «عباسیه» خواهد ساخت. عمر حاجی، اما فقط به ساخت ۱۲بنا کفایت داد تا برآوردن حاجت او به آیندگان سپرده شود. 

پس از ساخت بنای مهدیه در بالا‌خیابان (خیابان شیرازی)، یازده بنای ساخته شده دیگر توسط وی عبارتند از عسکریه (پایین خیابان، خیابان نواب صفوی)، نقویه (خیابان امام رضا (ع))، جوادیه (خیابان طبرسی)، کاظمیه (بالاخیابان، کوچه زردی)، جعفریه (خیابان شهید شیرودی)، باقریه (خیابان امام رضا (ع))، سجادیه (خیابان خواجه‌ربیع)، حسنیه (بازار سرشور)، حسینیه (خیابان آزادی جنوبی)، فاطمیه (خیابان نواب صفوی)، علویه (خیابان مطهری جنوبی). ظاهراً محمدیه به این دلیل ساخته نشد که به حاجی عابدزاده خبر رسانده بودند فرد دیگری در حال احداث چنین بنایی است و «رضویه» نیز به احترام بارگاه امام رضا (ع) ساخته نشد تا دوگانگی نسبت به حرم رضوی ایجاد نشود.

از سوی دیگر، عابدزاده در ساخت‌و‌ساز این بنا‌ها، بسیار مراقب حال مردم و همسایگان بود تا جایی که ساختمان‌ها را در مناطق کم تراکم بالا می‌برد تا مزاحمتی برای همسایه‌ها ایجاد نشود و از طرف دیگر، احداث این بنا‌ها، خود باعث آبادی محلات خلوت می‌شد و رونق و آبادانی به آن محلات می‌آورد.

حاج علی‌اصغر عابدزاده که در کودکی طعم محرومیت و دوری از تحصیل را چشیده بود، در میان‌سالی، بنا‌های ساخته‌شده‌اش را علاوه‌بر ترویج دین و آیین به محل درس و بحث تبدیل کرد تا آنجا که در عمل، مدارسی مذهبی ایجاد کرده بود؛ از سوی دیگر شب‌ها را فرصتی برای آموزش کارگران و خدمتگزاران این بنا‌های مذهبی و افراد دورمانده از تحصیل قرار داده بود تا با آموختن درس و بحث، دانش و بینش خود را نیز بهبود بخشند.  پس از این بود که با الگوگیری از اقدام عابدزاده، «مهدیه»‌های متعددی در سراسر کشور ساخته شد.  

عابد واقف


پیروان قرآن

«انجمن پیروان قرآن کریم» مهم‌ترین تشکلی بود که عابدزاده برای دستیابی و ترویج اهداف خود تاسیس کرد؛ انجمنی که اگرچه در مرامنامه، نهادی فقط «آموزشی و درسی» معرفی شده بود و به‌نظر، اعضای آن «حق دخالت در خطوط و نهاد‌های سیاسی و اجتماعی دیگر» را نداشتند، رفته‌رفته در عمل به یکی از نهاد‌های تاثیرگذار سیاسی و اجتماعی روز تبدیل شد و این نه به دلیل سیاست‌ورزی بانیان و اعضای آن، بلکه از جهت آسیب رسیدن به مذهب توسط سیاست رضاخانی بود.

اگرچه این انجمن فعالیت خود را از سال ۱۳۱۹ زیر نظر عابدزاده آغاز کرده بود، پیگیری جدی فعالیت‌ها و رسمیت‌بخشی به آن به سال‌۱۳۲۴ بر‌می‌گردد؛ محمدرضا حکیمی تعداد شعب انجمن در این سال را حدود ۶۰شعبه عنوان می‌کند و این در حالی است که اسناد ساواک، عدد شعبه‌های انجمن را به ۹۰ رسانده است. همچنین در قالب همین انجمن زنجیره‌ای و زیر نظر هیئت‌های موتلفه اسلامی بود که فعالیت‌های «مهدیه» علیه «بهائیت» توسط عابدزاده سامان‌دهی می‌شد.  


عزم انقلابی

اگرچه عابدزاده تا آنجا به محافظه‌کاری در امور شناخته می‌شد که گاه شائبه و شایعه همکاری وی با دولت و ساواک هم بر سر زبان‌ها افتاد، انقلاب با افشای اسناد متعدد ساواک، گرد تهمت از پیشانی تاریخ فعالیت‌های وی برداشت و حمیت و صداقت وی در رسیدگی به امور مردم را نشان داد. واقعیتی که نشان از درستکاری وی برای شرکت در مراحل گوناگون مبارزات مردمی داشت.


با اینکه عابدزاده تعلق چندانی به مبارزه سیاسی نداشت، روحیه و علاقه خاص مذهبی و ایدئولوژیک وی، او را بار‌ها در برابر رژیم ظلم به میدان آورد. مبارزاتی که قبل از سال ۱۳۳۲ به شکلی و پس از این تاریخ تا ۱۳۵۷ به شکلی دیگر نمود پیدا کرد. در این میان باید دستگیری و زندانی شدن وی توسط رژیم در سال‌۱۳۳۶ را نقطه اوج این اتفاق‌ها تلقی کرد.

نهضت ملی شدن نفت، انتخابات دوره هفدهم مجلس شورای ملی و حرکت‌های فدائیان اسلام از جمله مهم‌ترین جریان‌هایی بودند که از همکاری و مشارکت عابدزاده به دور نماندند. در جریان ملی شدن نفت، عابدزاده قاطعانه پشت سر مصدق ایستاد و تا آخرین لحظه از حمایت او باز نایستاد. وی می‌گفت که «اگر مصدق برود، همه چیز می‌رود و اگر بماند، همه چیز می‌ماند» و در حمایت از این نهضت تا آنجا پیش رفت که خود سر‌در شرکت نفت را طراحی و در هیاهوی آن روز‌ها در چهارراه مقدم طبرسی نصب کرد.

 
در انتخابات مجلس ملی، اگر چه عموم طیف‌های مردم مشهد خواهان حضور وی در انتخابات بودند، از کاندیداتوری سر باز زد، اما برخلاف خواست حکومت به ترغیب و تشویق مردم به حضور در آن انتخابات مهم و رصد یا تایید کاندیدا‌های مورد نظر اقدام می‌کرد.  حمایت و دوستی نزدیک با نواب صفوی و میهمان شدن نواب در منزل ایشان در اوقات توقف در مشهد و نیز قرار گرفتن منبر مهدیه در اختیار نواب، نشان از عزم انقلابی عابدزاده داشت.  


دسیسه ساواک

گسترش نفوذ مردمی عابدزاده، اندک بی‌مبالاتی وی در نقد و اعتراض به رژیم را کم داشت تا درد‌سر تازه‌ای برای او رقم بزند. چنین شد و یکی دو منبر وی که با اعتراض به رژیم همراه بود، ساواک را نسبت به فعالیت‌های وی بیش از همیشه حساس کرد و پرونده تازه‌ای برای زندگی وی گشود. پرونده‌ای که با تشکل‌تراشی و نهادسازی رژیم در برابر عابدزاده و تشکل‌های تحت‌نظر او آغاز شد و با ترور شخصیت وی و تلاش برای حذف او از صحنه سیاست پیگیری شد.

بنا به یکی از اسناد منتشرشده ساواک، تلاش بر این بوده است «موجباتی فراهم شود که اذهان مردم وی را مربوط به دستگاه‌های دولتی دانسته و جیره‌خوار دولت محسوب گردد». عملیات حساب‌شده ساواک، در نهایت به دستگیری اعضای هسته اصلی نهضت مقاومت ملی در تاریک روشنای یک سحرگاه تابستانی‌۳۶ ختم می‌شود. عملیاتی که طی آن عابدزاده دستگیر و به زندان تهران منتقل می‌شود و پس از بازجویی و چهار ماه حبس در زندان قزل‌قلعه، برای شش ماه، تحت کنترل ساواک در مسافرخانه اعیان در بازارچه مروی تهران قرار می‌گیرد.

بازگشت عابدزاده به مشهد در شرایطی انجام پذیرفت که با برنامه حساب‌شده ساواک، تا حد زیادی از محبوبیت و وجاهت عابدزاده کاسته شده بود و با ترتیبی که ساواک برای ورود شبانه و بی‌درد‌سر عابدزاده به مشهد در نظر گرفته بود، وی بدون هیچ‌گونه خبر قبلی یا استقبال به مشهد باز‌گشت.

 
نقطه تسلیم

زندان و تبعید، اثر روحی عمیقی بر دل و جان عابدزاده بر جای گذاشت. حیدر رحیم‌پور ازغدی، همراه و همدوش او می‌گوید: «به ما گفته بودند عابدزاده در زندان خودش را باخته»، خود او هم دیگر رغبت چندانی به حضور فعال در جامعه و سیاست نداشت و به جایی رسیده بود که به این و آن می‌گفت: همه مال خودشان هستند. از آن پس تغییر روش در مبارزه، عابدزاده را به سمت فعالیت‌های خیریه مذهبی و آموزشی سوق داد که همین فعالیت‌ها نیز از سال ۱۳۴۲ رو به افول گذاشت.

پیشامد‌هایی چنین، عابدزاده را حساس و زودرنج، آزرده‌خاطر و نگران کرد تا آنجا که بیماری قلبی وی که در اثر مشاهده تلفات زلزله طبس نمود پیدا کرده بود، با جنایات دهم دی مشهد به سکته قلبی او منجر شد. عابدزاده پس از آگاهی از شهادت بانوان در زندان زنان و له‌شدن پیکر‌های ایشان زیر تانک‌ها سکته کرد. دو ماه بعد، فشار‌های روحی و عصبی بار دیگر او را سکته داد. سکته این بار، او را بر زمین زد، پایش را شکست و به کمرش آسیب زد. او حافظه خود را از دست داد و برای مدتی به بیمارستان معلولان منتقل شد. 

علی‌اصغر عابدزاده خراسانی چراغچی‌باشی، هشت سال دیگر را هم با بیماری و ناتوانی روزگار گذراند تا پیروزی انقلاب و پس از آن را ببیند و به‌خاطر نسپارد. بیماری، عاقبت کار خود را کرد و در سال‌۱۳۶۵ مردی را از میان مردم برد که به اندازه یک تاریخ به دیار خود خدمت کرده بود.

مرحوم عابدزاده، شفاهی وصیت کرده بود «اگر دولت وقت مانع نشد مرا همان جایی که ساخته‌ام (در سرداب مهدیه) دفن کنید.» مردم مشهد، از زن و مرد و پیر و جوان، تشییع شکوهمندی برای وی برگزار کردند و پس از طواف در صحن حضرت رضا (ع)، پیکر او را با احترام تمام در بنای مهدیه، کنار باغ نادری، در قبری که جلو ایوان رو به قبله برای خود مهیا کرده بود به خاک سپردند.



* این گزارش پنجشنبه  ۱۵ فروردین ۹۲ شمـاره ۴۸  شهرارا محله منطقه ثامن چاپ شده است.

ارسال نظر