کد خبر: ۵۵۰۷
۱۶ تير ۱۴۰۲ - ۱۲:۳۰

نوشتن از فرهنگ آمریکای لاتین شعاری می‌شود!

رضا رحیم زاده چندین سال در کشورهای آمریکای جنوبی مانند هندوراس، نیکاراگوئه، پاناما، ونزوئلا، اکوادور و کلمبیا زندگی و همین چند سال زندگی او را با فرهنگ و آداب و رسوم کشورهایی غریب و پر رمز و راز آشنا کرده است.

باختری|  می‌گوید در آمریکای لاتین معنی تنهایی را نمی‌فهمند و این برای انسان شرقی یعنی غربت، یعنی فهمیده نشدن، این یکی از نشانه‌های بزرگ تفاوت‌ فرهنگی است که زندگی را در آنجا برای ما سخت‌ می‌کند و باعث تنهایی بیشتر می‌شود. رضا رحیم‌زاده تبریزی هم تجربه داستان‌نویسی دارد و هم سال‌ها در سرویس‌های مختلف روزنامه‌ها نوشته است.

او چند سال در کشورهای مختلف آمریکای لاتین زندگی کرده و با فرهنگ و سبک زندگی آن مردمان آشناست. ترکیبی از رونامه نگاری، داستان‌نویسی و زندگی در آن طرف کره خاکی مجموعه‌ای قابل‌ توجه در شخصیت این نویسنده ایجاد کرده که ما را برای نشستن رودرروی او و گفت‌وگو مجاب و مشتاق می‌کند. نویسندگی حرفه مورد علاقه رضا رحیم‌زاده است.

چند داستان و رمان منتشر شده، دو رمان در دست انتشار دارد و چندین سال سابقه خبرنگاری را در کارنامه دارد. اما فارغ از این، او تجربه‌هایی در زندگی شخصی دارد که شنیدن و خواندنش خالی از لطف نیست. حدود چهار سال در آمریکای لاتین و کشورهای مختلفی مانند هندوراس، نیکاراگوئه، پاناما، ونزوئلا، اکوادور و کلمبیا زندگی و همین چند سال زندگی او را با فرهنگ و آداب و رسوم کشورهایی غریب و پر رمز و راز آشنا کرده است.

در صحبت‌هایش علاوه بر ادبیات و نوشتن، از تجربه متفاوت زیست در آن قاره هم می‌گوید، هم از فرهنگ عامه، سبک زندگی و شاد بودن آن مردمان تعریف می‌کند و هم کلیشه‌های هالیوودی که این کشورها را فقط با مافیای مواد مخدر نشان می‌دهد، می‌شکند. 

 

- چطور شد که گذرتان به دنیای نوشتن افتاد؟
می‌توان گفت علاقه من به نویسندگی از دوران مدرسه و به‌ خصوص زنگ انشاء شروع شد. خوبی درس انشاء این است که دانش‌آموز می‌تواند علاقه خود را نسبت به نویسندگی از ساده‌ترین شکل که می‌تواند خاطره‌نویسی باشد شروع کند و در سال‌های بعد تا بالاترین سطوح نویسندگی ارتقاء دهد. انشاءنویسی را سیاه‌مشق برای کارهای بعدی‌ام می‌دانم. از دوران راهنمایی و دبیرستان بود که جدی‌تر به نوشتن فکر کردم و به همین خاطر کتاب‌های زیادی مطالعه کرده و بعد از آن خاطره‌هایم را می‌نوشتم. همین کار پیش‌زمینه‌ای شد تا بعد از سال‌ها بتوانم قلم به دست بگیرم.

 

- اولین مطالبی که از شما در نشریات چاپ شده است مربوط به چه سالی است؟
اولین داستانم را در سال ۱۳۷۷ در بخش داستان کودک نوشتم که در سال ۱۳۷۸ در نشریه چاپ شد. با اینکه فاصله‌ی زیادی با دوران مدرسه‌ام داشت اما همان انشا نوشتن‌ها، مرا آماده‌ی نوشتن مطالب جدی‌تر کرد. نام این داستان «شش قطره، شش برادر» بود که در صفحه ویژه کودک روزنامه قدس چاپ شد. این داستان‌نویسی برای کودکان تا مدتی ادامه داشت و همین باعث شد که از من دعوت کنند تا در صفحه‌ای که برای ادبیات کودکان داشتند بنویسم.

 

 - نوشتن برای رده سنی بزرگسال را از چه زمانی آغاز کردید؟
اولین داستان‌های کوتاه برای بزرگسالان را در سال ۱۳۸۰ نوشتم که مجموعه‌ای طنز به نام «سفر قدرت‌خان» بود که در مجله جاده ابریشم چاپ شد.

 

- تا به حال چند کتاب از شما چاپ شده است ؟
تا الان یک رمان با عنوان «کوچه فراموشی» چاپ شده است و دو رمان نیز در نوبت چاپ دارم که یکی «عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی» و دیگری «سفر بدون بازگشت» است که روایتی تلخ از مهاجرتی عقیم است که شروع می‌شود اما هرگز به انجام نمی‌رسد. منتظرم مجوزهای لازم را بگیرم و ناشر مناسبی پیدا کنم که احتمالا کار سخت‌تری از نوشتن اصل کتاب است!

 

- سوژه‌هایی که بر اساس آنها داستان می‌نویسید مربوط به اجتماع است یا از ذهن خودتان تراوش می‌کند؟
سوژه‌هایی که با آنها کار می‌کنم مربوط به معضلات جامعه است. حتی ممکن است فضایی ذهنی بیافرینم و تمام کاراکترهایم تخیلی باشند، اما باز هم معضلی اجتماعی را به نحوی مطرح می‌کنم. مدتی در صفحه حوادث روزنامه قدس بودم که برای تاثیرگذاری بیشتر آنها بر مخاطبان، از تجربه داستان‌نویسی‌ام استفاده کردم و مطالب را از فرم خبری‌نویسی ساده و خشک، خارج و آنها را به داستان نزدیک می‌کردم که مورد توجه خوانندگان قرار گرفته بود.

 

- تاکنون چند داستان نوشته‌اید؟
حدود ۶۰ داستان، اعم از کوتاه، بلند و رمان.

 

- برای انتشار داستان‌های‌تان از فضای مجازی هم کمک گرفته‌اید؟
خیر، استفاده چندانی از فضای مجازی نبرده‌ام. به دلیل این‌که من از «نسل قبل از فضای مجازی» هستم و آن زمان که جوان‌تر بودیم خبری از فضای مجازی نبود و روی کاغذ‌های کاهی که کیلویی می‌خریدیم، می‌نوشتیم. شاید دیگر فرصت برگشت به داستان‌های گذشته و تایپ و انتشارش در فضای مجازی نباشد.

 

- آیا می‌شود پلی میان نویسندگی داستان و نویسندگی مطبوعات برقرار کرد؟
در نویسندگی مطبوعات، داستان‌ها یک‌بار مصرف هستند، اما در کتاب چنین نیست و چندین بار خوانده می‌شود و ماندگارتر است. همچنین تعداد زیادی مخاطب آن را می‌خوانند. تفاوت بعدی این است که در مطبوعات نیازی به خلق موضوع نداریم، چرا که سوژه‌ها هستند و خبرنگار فقط باید برود سراغ آنها.

 

- شما سفری طولانی به آمریکا‌ی مرکزی و جنوبی داشته‌اید. جایی که برای بیشتر مردم ایران ناآشنا است؛ چرا به آنجا سفر کردید؟
این که چه جوری از آنجا سر درآوردم برای خودش داستان بلندی دارد. به صورت خلاصه باید بگویم شرایط کاری بود که مرا مجبور به سفر و ماندگاری چند ساله در آنجا کرد.

 

- چند سال ماندگار شدید و در چه کشورهایی؟
حدود چهار سال زندگی در آمریکای لاتین و در کشورهای هندوراس، نیکاراگوئه، پاناما، ونزوئلا، اکوادور و کلمبیا را تجربه کردم.

 

- تجربه زیستن در آن سوی کره خاکی و در میان مردمی که تفاوت‌های فرهنگی بسیار متفاوتی با ما دارند، سخت نبود؟
بود، سخت بود. اول اینکه زبان مشترکی نداشتیم و ارتباط برقرار کردن در ساده‌ترین شکل و برای رفع نیازهای اولیه هم مشکل بود. بیشتر از این، تفاوت‌های فرهنگی و خلق‌ و خوهای متفاوت است که زندگی را در جامعه‌ای سخت می‌کند.

بگذارید مثالی بزنم. مدتی که از اقامتم در نیکاراگوئه می‌گذشت یک بار در جمعی از آنها بودم، گفتم احساس تنهایی می‌کنم. پرسیدند کجا زندگی می‌کنی؟ آدرس خانه و مجتمعی که در آن زندگی می‌کردم را دادم. تعجب کردند و گفتند آنجا که بیست خانواده زندگی می‌کنند، چطور احساس تنهایی می‌کنی؟

برای آنها فقط یک تنهایی معنی داشت و آن هم تنهایی فیزیکی بود. به این خاطر که در خانه‌های‌شان باز است و خیلی راحت رفت و آمد دارند و بعضی خانه‌ها اصلا دیوار هم به آن معنا ندارد. در آمریکای لاتین معنای تنهایی را نمی‌فهمند و این برای انسان شرقی یعنی غربت، یعنی فهمیده نشدن، این یکی از نشانه‌های بزرگ تفاوت‌ فرهنگی است که زندگی را در آنجا برای ما سخت‌ می‌کند و باعث تنهایی بیشتر می‌شود. در کل باید بگویم سبک زندگی آنها با ما خیلی تفاوت دارد.

 

- از تجربیات آن سفر در داستان‌های‌تان استفاده کردید؟
اجازه بدهید اول بگویم که آمریکای مرکزی و جنوبی ادبیاتی غنی دارد و نویسندگان بزرگی از آنجا برخاسته‌اند. آمریکای لاتین به نحوی از لحاظ ادبی جایی است که نه در آن غرب‌زدگی دیده می‌شود و نه شرق زدگی. اما در پاسخ به سوال‌تان باید بگویم: نه، به این دلیل که آن مکان برای مخاطب ایرانی محیطی ناشناخته است نمی‌توان خیلی از آن استفاده کرد.

نوشتن از آنجا و سطح روابط‌شان با هم برای مخاطب ایرانی گاهی غلوآمیز جلوه می‌کند. در آنجا مهم‌ترین اصل برای مردمانش، کمک به هم‌نوع بدون در نظر گرفتن هر چیز دیگری است و عشق آنها نه در شعار بلکه در عمل کمک‌رسانی است. اما در اینجا گاهی بعضی حتی انتظارات افراد نزدیک خود را عملی نمی‌کنند و حتی اگر ببینند ماشینت خراب شده و نیاز به هُل دادن تا کنار خیابان دارد، روی‌شان را آن‌طرف برمی‌گردانند یا می‌گویند دیسک کمر دارند. 

 

- خودتان خاطره‌ای از رفتار آنان در همین موردی که گفتید، دارید؟
در یک روز که بارندگی خیلی شدیدی بود خودروی من خراب شد و در کنار اتوبان توقف کردم. فردی خودروی خود را متوقف کرد و بلافاصله پس از پیاده‌شدن لباس ضد آبی به من داد تا بیشتر خیس نشوم و بعد از آن شروع به عیب‌یابی اتومبیلم کرد و تا اولین تعمیرگاه هم همراهم آمد. این همان کمک به هم‌نوع است که متاسفانه در مملکت ما کمتر شاهد آن هستیم.

 

- چه ویژگی مردمان آن سرزمین توجه شما را جلب کرد و برای‌تان جالب بود؟
تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی زیادی داریم و همین باعث می‌شود چیزهای جالب زیادی ببینید. اما شادی و جشن‌ها آنان، دورهمی‌ و میهمانی‌های‌شان و تنوع میوه‌های مخصوص آن مناطق برایم جالب بود.

 

- کمی از فرهنگ جشن و شادی آن‌ها بگویید؟
اجازه اول بدهید به بهانه‌های شادی بپردازیم. گاهی فکر می‌کنیم برای شادی باید بهانه‌ای ویژه داشته باشیم. مثلا فیلم طنزی دید و یا جوکی ارسال کنیم اما نگاهی دیگر هم وجود دارد. اگر فرد، خوشحالی و رضایت درونی داشته باشد می‌تواند جمعی که در آن هست را هم شاد کند.

رضا رحیم‌زاده، کسی که نویسندگی، خبرنگاری و زندگی در آن سوی کره خاکی را تجربه کرده است

در آن جامعه وقتی از خانه خارج می‌شوید، دائم افرادی با چهره‌های شاد می‌بینید و ناخودآگاه این شادی به زیر پوست شما هم وارد می‌شود. این جشن‌ها و شادی‌ها عمومی بود، یادم می‌آید روزی پشت چراغ راهنمایی بودم و چند بار چراغ سبز و قرمز شد و ماشین‌ها حرکت نمی‌کردند. با پیش‌فرض‌های شرقی، حدس زدم لابد تصادف بزرگی شده است اما بعد دیدم شخصی -به هر دلیلی که من نفهمیدم- در میان خیابان مشغول موسیقی و پایکوبی بر اساس فرهنگ محلی آن منطقه است و هیچ کسی به خودش اجازه نمی‌داد ماشینش را حرکت دهد یا حتی بوق بزند.

اما در کشورمان اگر همچین اتفاقی بیافتد مساله دردسرساز می‌شود و مردم اعتراض می‌کنند. این تفاوت فرهنگ است و مدارای آن مردمان را نشان می‌دهد. نکته دیگر اینکه آنجا به صورتی که در کشورمان مرسوم است جشن و دورهمی ندارند.

اینجا میزبان انواع میوه‌های گران بازار را می‌خرد و چای و قهوه و بستنی و چند مدل شیرینی تر و خشک سر میز می‌گذارد. برای همین خرج‌های کمرشکن، دورهمی‌ها را کمتر کرده است. آنجا دور هم جمع می‌شوند سر میزشان چند بطری نوشیدنی و یک ظرف بادام خاکی است.

حتی بعضی وقتی به مهمانی می‌روند غدای خانه خودشان را به خانه میزبان می‌برند و با هم مصرف می‌کنند. برای‌شان میهمانی بهانه‌ای برای تفاخر نیست، بلکه هدفش صرفا شادی و همراه بودن با هم است. شب‌ها صندلی را کنار خیابان می‌گذارند و بی‌منت با هم هرچه دارند می‌خوردند و موسیقی و خنده هم که فراوان است. من در آنجا فهمیدم که زندگی شاد ربطی به تجملات و بریز و بپاش ندارد. شادی در سادگی به وجود می‌آید.

تا جایی که می‌دانم، کشورهای آمریکای لاتین خیلی از سطح رفاه بالایی برخوردار نیستند، و در واقع از بسیاری از کشورهای دنیا هم رفاه کمتری دارند، شاید به نظر برسد کمبودها با میزان شادی رابطه‌ای داشته باشد.
بله، سطح زندگی مادی در کشورهای آمریکای لاتین پایین‌تر از استانداردهای زندگی در ایران است.

در آنجا اصل و اساس خانه‌های زیادی فقط چهار تیرک چوبی است و بالایش را با برگ درختان موز پوشانده‌اند، اما در عین حال در خانه دستگاهی موسیقی دارند و در ساعات بیکاری، فرد بر روی ننویی که به گوشه‌ای آویزان کرده خوابیده و در آرامش به موسیقی گوش می‌دهد و از زندگی‌اش هم خرسند است.

آن طرف‌تر هم چند نفر را می‌بینی که روی تکه سنگی یا صندلی ارزان قیمتی نشسته‌اند و بی‌هیچ بهانه و تجملاتی در ساده‌ترین شکل، مشغول گفت‌وگو و خندیدن هستند. خودشان واضح می‌گویند که ما فقیریم ولی شادیم. این را مقایسه بکنید با خانه‌های زیادی در همین شهر خودمان که وقتی وارد می‌شوید با اسباب و اثاث لوکس و فرش‌ها، تابلوها و لوسترها پر شده است، اما همه انگار از هم طلبکارند و اخم، حالت عمومی آنهاست.

 

- یکی دیگر از نکاتی که به آن اشاره کردید، تنوع میوه‌های مناطق استوایی بود. در این باره هم برای‌مان بگویید.
شما در جای‌جای شهر می‌توانید درختچه‌های موز و درخت‌های نارگیل را ببینید. حتی بعضی قسمت‌های شهر هم تابلوی دارد با این مضمون: «خطر سقوط نارگیل»! باید مراقب باشید که نارگیل به سر و کله‌تان نخورد. درخت آناناس هم بسیار دیده می‌شود.

مرکبات آنچنان ارزان است که صرف نمی‌کند کارگر بگیرند و محصول را به بازار بفرستند. جالب آنکه مردم به همان مقداری که نیاز دارند بسنده می‌کنند. اگر کسی برای خوراکش چهار دانه پرتقال نیاز دارد همان را می‌کند و می‌رود. روی هم ریختن و شکستن ظروف خیرات و از هول حلیم در دیگ افتادن هم در آنجا دیده نمی‌شود. اجازه بدهید از موز بگویم. آنجا نوعی موز دارند که فقط مخصوص سرخ کردن است که ما تا به حال ندیده‌ایم.

 

- یعنی موز را سرخ می‌کنند؟!
بله. صبحانه‌شان هم معمولا از همان موز سرخ شده و نیمرو است. در این مورد خاطره‌ای هم دارم. من در اوایل رفتنم به آمریکای لاتین خبر نداشتم که موز را سرخ می‌کنند. روزی برای خرید موز به بازار رفتم. قیمت موز سبز نصف قیمت موز زرد بود. فکر کردم که به اصطلاح شکار پیدا کرده‌ام و مقداری موز سبز خریدم.

در راه خانه یکی را پوست کردم و خوردم. مزه‌ای مثل خرمالو و گس‌مانند داشت. تصور کردم باید مدتی بماند تا برسد. یک هفته‌ای در خانه موزهای سبز را نگه داشتم تا برسد ولی فرم موزها برگشت و حالت له‌شدگی و ترشیدگی پیدا کرد. دوستی به خانه‌ام آمد و گفت چرا این موزها به این شکل درآمده و استفاده نکردی؟ ماجرا را گفتم. او توضیح داد که این موزها فقط مخصوص سرخ کردن است و اصولا به صورت خام استفاده نمی‌شود.

 

- با توجه به ناآشنایی اولیه‌ای که با شیوه زندگی در آنجا داشتید به اصطلاح سوتی هم دادید؟
برای اولین باری که به رستوران رفتم میزبان‌مان نارگیل سفارش داد. به صورت جالبی، نارگیل را با چاقویی بلند که «ماچه‌ته» می نامیدند، آماده خوردن کردند و داخلش نی گذاشتند و به سر میز ما آوردند. پس از آنکه شیر داخل نارگیل را خوردم با توجه به اینکه نارگیل تازه بسیار لذیذ است شروع به خوردن تکه‌هایی از نارگیل کردم.

دیدم کسانی که در اطرافم هستند با تعجب نگاهم می‌کنند، حتی بعضی لبخند هم می‌زدند. با خودم گفتم لابد به خاطر این است که خارجی هستم. همراهم که دوستی ایرانی بود و ۳۰ سال در آنجا زندگی می‌کرد آرام به من گفت شما نارگیل دوست داری؟ گفتم بله. گفت ولی بهتر است دیگر در جمع نارگیل نخوری چون در اینجا فقط شیر نارگیل را می‌خورند و بقیه‌اش سهم دام است.

 

- سینمای هالیود از کشورهای آمریکای لاتین تصویری پر از جنایت همراه با کارتل‌های موارد مخدر با چاشنی بی بندوباری افراطی نشان می‌دهد. شما در واقعیت آن جوامع چه دیدید؟
نمی‌توان تکذیب کرد که بعضی مناطق آن کشورها ناامن است. گروه‌های مافیا هم مثل همه‌ جای دنیا دارد. مثلا در اخبار گاهی می‌شنویم که در کلمبیا و یا اکوادور آدم ربایی‌می‌شود تا باج‌گیری کنند اما سعی کردند در مناطقی که توریستی است سطح بالایی از امنیت وجود داشته باشد؛ چراکه می‌دانند بخش مهمی از اقتصادشان برپایه آمدن توریست‌هاست و مساله امنیت در این بخش حرف اول را می زند. (با خنده اضافه‌ می‌کند) خیلی به سینمای غرب اعتماد نکنید.

 

- از لحاظ فرهنگی آن کشورها چگونه هستند و آیا فرهنگ آن‌ها هم تحت تاثیر فرهنگ غربی قرار گرفته است یا نه؟
فارغ از ریشه‌های فرهنگی کهنی که مردم بومی آمریکا داشته‌اند، استعمار به صورت گسترده‌ای در آن کشورها نفوذ داشته که نمود و نمونه‌اش را می‌شود در مساله زبان آن جوامع دید. بیشتر مردم در آن کشورها اسپانیولی و در رتبه‌های بعدی پرتغالی، فرانسوی و هلندی صحبت می‌کنند.

مذهبی هم که کشورهای استعمارگر در آنجا ترویج دادند مسیحیت با روایت خودشان است. سبک زندگی هم تا اندازه‌ای غربی است. هرچند عده‌ای در میانه‌ی فرهنگ بومی و فرهنگ غربی زندگی می‌کنند و عده‌ای هم با فرهنگ استعماری غرب به مقابله برخواسته‌اند.

 

* این گزارش پنجشنبه، ۱۶ شهریور ۹۶ در شماره ۲۵۲ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر