کد خبر: ۶۲۸۲
۰۷ شهريور ۱۴۰۲ - ۱۱:۴۷

آمدی مشهد، به خانه ما بیا!

خانواده میرشمسی ۳۹ سال است طبقه اول خانه‌شان را به رایگان در اختیار زائران حرم امام رضا(ع) قرار می‌دهند.

درِ قهوه‌ای‌رنگ خانه نیمه‌باز است. مردی جلو در ایستاده و دست ادب روی سینه‌اش گذاشته است. او همان‌طور‌که میهمانانش را بدرقه می‌کند، در کلام آخر می‌گوید: به امید دیدار؛ آمدید مشهد، باز هم به خانه ما بیایید. بسیاری از افراد هستند که تعارفشان به قول معروف شاه‌عبدالعظیمی است؛ به این معنا که فقط کلامی شما را دعوت می‌کنند، اما برای حسین‌آقا و همسرش تعارف هیچ معنایی ندارد.

آن‌ها نزدیک چهل‌سال است که خانه نقلی‌شان را رایگان در‌اختیار زائر قرار می‌دهند. هیچ عهد و پیمان یا نذری نداشته‌اند، اما دل‌بستگی به سرور و مولایشان سبب شده است تصمیمی بزرگ بگیرند.

در یکی از روز‌های گرم تابستان در خانه ساده و بی‌آلایش آن‌ها در محله کوی‌پلیس، روایت تصمیم حسین میرشمسی و همسرش، فاطمه میرحسینی را می‌شنویم؛ از ۳۹ سال پیش تا امروز.


همسایه امام رضا (ع)

خانه‌ای ساده و کوچک است. هیچ خبری از زرق‌وبرق دنیا در آن دیده نمی‌شود. با اینکه خانه ویلایی و در دو طبقه ساخته شده است، حسین‌آقا برای راحتی زائران طبقه بالا را مجزا کرده است. اصالتا یزدی و بازنشسته آموزش‌و‌پرورش است. آن‌قدر گرم و صمیمی برخورد می‌کند که احساس می‌کنید این خانه، واقعا خانه شماست. او حالا در آستانه هفتادسالگی، گریزی به سال‌ها قبل و اواخر دهه ۵۰ می‌زند.

هر بار که برای زیارت راهی مشهد می‌شد دیدن گنبد و گلدسته طلایی آقا علی‌بن موسی‌الرضا (ع) و احساس آرامش بعد از تشرف به حرم مطهر نمی‌گذاشت راحت از آن حس و حال خوش بگذرد؛ حسی که با هر بار زیارت قوی‌تر هم می‌شد. بالاخره تصمیمش را گرفت و با همسرش درمیان گذاشت؛ «هر بار که از سفر مشهد بازمی‌گشتم، احساس می‌کردم دلم را در حرم آقا جا گذاشته‌ام. شهر و کاشانه‌ام یزد، اما دلم مشهد بود. یک روز به همسرم گفتم فاطمه‌خانم! حاضری برویم مشهد زندگی کنیم؟»

جواب فاطمه‌خانم برای حسین‌آقا دور از ذهن نبود؛ چون از ارادت قلبی همسرش به حضرت‌رضا (ع) باخبر بود. درخواست انتقالی‌اش را به اداره آموزش‌و‌پرورش یزد داد و در همین حین چمدان سفرش را بست؛ «دلم روشن بود که با درخواستم موافقت می‌شود؛ برای همین همسر و پسر سه‌ماهه‌ام را به خانواده‌ام سپردم و برای پیداکردن خانه‌ای برای زندگی و سکونت راهی مشهد شدم.»

قبل از حرکت نامه انتقالی‌اش هم به دستش می‌رسد و با خیالی آسوده عزم سفر می‌کند. حسین‌آقا مانند همیشه اول به زیارت می‌رود، سپس اتاقی در مسافرخانه‌ای اطراف حرم می‌گیرد. نزدیک به دو ماه تنها در مشهد تدریس و در همان مسافرخانه زندگی می‌کند، تا اینکه می‌تواند خانه‌ای را در همان نزدیکی رهن و اجاره کند. به شهر مادری‌اش بازمی‌گردد، دست فاطمه‌خانم و پسرش را می‌گیرد و از سال‌۵۹ ساکن مشهد یا به قول خودش، همسایه امام‌رضا (ع) می‌شود.

ذوق و شوق زن و شوهر با وجود سکونت در مشهد برای زیارت تمام نمی‌شود. حسین‌آقا با همان ته‌لهجه زیبای یزدی‌اش و می‌گوید: خانه نزدیک فلکه آب (میدان بیت‌المقدس) بود و مسافت چندانی تا حرم نداشت؛ با اینکه روزی دو‌سه‌بار برای زیارت به حرم مشرف می‌شدیم، سیراب نمی‌شدیم.

 

مهیای میزبانی

چهار سال بعد، خانه کوچکی در خیابان بزرگمهر در محله کوی پلیس خریداری می‌کند؛ «از همان روز اولی که همسایه آقا شدیم به همسرم گفتم در خانه ما به روی هر‌کسی که برای زیارت به مشهد می‌آید، باز است. حالا که خانه‌دار شده بودیم، داستان فرق می‌کرد؛ باید نشان می‌دادیم که همسایه چه کسی هستیم و د‌رجوارش زندگی می‌کنیم.»

پیش آمده بود که فامیل در سفر به مشهد چند‌روزی را میهمان آن‌ها باشند. اما در سر حسین‌آقا فکر بکری می‌گذشت. از یکی از اقوام شنیده بود که یکی از دوستانشان می‌خواهد برای زیارت به مشهد بیاید، اما جایی برای ماندن ندارد؛ بدون درنگ از آن‌ها دعوت کرد تا مهمان خانه‌اش باشند.

هر‌ماه تعداد مهمانانش از فامیل، دوست و آشنا بیشتر می‌شد تا اینکه پسرانش قد کشیدند و دانشجو شدند. حسین‌آقا میزبان پدر و مادر‌های دانشجو‌های شهرستانی شد؛ «بعد از اینکه دانشگاهشان تمام شد و به شهر‌های خود بازگشتند، هر وقت برای زیارت به مشهد می‌آمدند، ما پذیرای آن‌ها بودیم.»

سال ۸۱ خانه‌اش را فروخت و در یکی‌دو‌کوچه بالاتر، خانه دیگری خرید با این نیت که با خانه بزرگ‌تر می‌تواند پذیرای مهمانان بیشتری باشد. او که برای اقامه نماز جماعت از سال‌ها قبل به مسجد ارض اقدس می‌رفت، متوجه شد که یکی از برادران بسیجی به‌دنبال مکانی برای یک خانواده می‌گردد؛ «نشانی منزلمان را دادم و چند روز بعد خانواده هفت‌نفره‌ای از غرب کشور آمدند. طبقه بالای خانه را دراختیار آن‌ها قرار دادم. هنگامی‌که فهمیدم بار اولی است که برای زیارت آمده‌اند احساس خیلی خوبی داشتم، انگار که یک قدم به هدفم نزدیک‌تر شده‌ام.»

 

آمدی مشهد، به خانه ما بیا!

 

درخانه ما به‌روی زائران باز است

حسین‌آقا بعد‌از رفتن این خانواده، طبقه بالای خانه خود را برای زائر آماده کرد. او گاز کوچکی به‌همراه یخچال خریداری کرد و در یکی از اتاق‌ها تشک، پتو و بالش‌های‌تر و تمیزی گذاشت و به گوش بچه‌مسجدی‌ها و فعالان فرهنگی محله خود رساند که خانه‌اش برای سکونت رایگان زائران امام‌رضا (ع) مهیاست. از طرف دیگر مسافر هر شهری که باشد از آن‌ها دعوت می‌کند تا در مشهد میهمانش باشند.

برای این زوج، تعارف‌کردن معنایی ندارد. حسین‌آقا می‌گوید: چندسال پیش برای تفریح به شمال رفته بودیم. خانواده‌ای کنار ما نشسته بودند. چشمشان به پلاک ماشین که افتاد، پرسیدند «مشهدی هستید؟» جواب دادیم مشهدی نیستیم، اما ساکن مشهدیم. فهمیدیم دلشان می‌خواهد به پابوسی آقا بیایند. گفتم «آمدی مشهد، بیا خانه ما!» با تصور اینکه تعارف می‌کنم، تشکر کرد، اما شماره تلفنم را نوشتم و به او دادم و تأکید کردم وقتی به مشهد آمد، حتما به من زنگ بزند.

حالا بیشتر از بیست‌سال است که تکیه‌کلامش همین شده است: «آمدی مشهد، به خانه ما بیا!» بدون اینکه ذره‌ای در آن تعارف باشد.

کسی را ناامید بازنمی‌گردانیم

او که زائران را مهمان خودش نه، بلکه مهمانان سرور و مولایش می‌داند، از آن‌ها می‌خواهد چند روز قبل از آمدنشان با او تماس بگیرند تا شرمنده رویشان نشود؛ «نذری نداشتم، قول و عهدی هم نبسته بودم، اما از همان روزی که ساکن مشهد شدم، به دلم افتاد که شاید خیلی‌ها مانند من از زیارت سیر نمی‌شوند، اما جا و مکانی برای آمدن و ماندن ندارند، پس من به نیابت از حضرت میزبان آن‌ها باشم.»

از زائران می‌خواهد با او تماس بگیرند تا اگر خانه‌اش در‌اختیار زائر دیگری است، خجالت‌زده نشود و از مهمانانش بخواهد تا چند روز زودتر یا دیرتر سفر کنند؛ «سعی می‌کنیم کسی را ناامید بازنگردانیم و هر‌طور شده است به آن‌ها جا بدهیم.»

بار‌ها پیش آمده است که به‌دلیل هم‌زمانی سفر دو خانواده از دو شهر، طبقه اول را نیز که محل زندگی خودش و همسرش است، در‌اختیار زائر امام مهربانی‌ها قرار داده است.

زمستان سال گذشته که برودت هوا و بارش برف و مه‌گرفتگی سبب شد حمل‌ونقل جاده‌ای برای دو‌سه‌روزی متوقف شود، حسین‌آقا پذیرای کاروانی چهل‌نفره بود؛ «صبح هتل محل اقامتشان را تحویل داده بودند و برای زیارت مشرف شده بودند تا از حرم مطهر به پایانه مسافربری، سپس به شهرشان بروند، اما حرکت اتوبوسی که قرار بود آن‌ها را به دیارشان بازگرداند، به‌دلیل بسته‌بودن جاده‌ها لغو شد. با هتل که تماس گرفتند، گفته بودند اتاق‌های آن‌ها یا رزرو یا به افراد دیگری تحویل داده شده است.»

نام مبارک حضرت ثامن‌الحجج (ع) را زیر لب زمزمه می‌کند و توضیح می‌دهد: یکی از افراد کاروان، پسرم را می‌شناخت. با او تماس گرفته و مشکل اقامتشان را توضیح داده بود. پسرم هم به‌دنبالشان رفت و آن‌ها را به خانه‌ام آورد.

نفس عمیقی می‌کشد. باز‌کردن گره مشکل اقامت آن‌ها را کار، ولی نعمتش عنوان می‌کند و می‌افزاید: عنایت حضرت بود که یک‌باره دوست پسرم یاد او افتاده بود و ازطرفی زائران دیگری که در خانه بودند، صبح همان روز رفته بودند.
آن‌ها که یک شب مهمان خانه حسین‌آقا بودند، به‌دلیل تعداد زیادشان در هر دو طبقه ساکن شدند. تعدادی تشک و پتو هم پسرش از خانه خودش آورده بود تا در سرمای کم‌سابقه چند سال اخیر مشهد گرم شوند.

آمدی مشهد، به خانه ما بیا!

 

غربت روز‌های کرونایی

بدترین روز‌ها برای او زمانی است که خانه‌اش حتی شده برای چند‌روز خالی از زائر باشد. حال تصور کنید بیماری کرونا شیوع پیدا کرده و همه سفر‌ها لغو شده است. فاطمه‌خانم می‌گوید: آن موقع پای حسین‌آقا نمی‌کشید که به طبقه بالا برود و فضای خانه را خالی ببیند. برای من هم سخت بود؛ از یک طرف غصه‌خوردن او را می‌دیدم، از طرف دیگر سعی می‌کردم ناراحتی‌ام را به روی خودم نیاورم.

گریزی به یکی از خاطراتش می‌زند، به حدود پانزده سال پیش که دهه آخر صفر برای مراسم روضه به خانه یکی از همسایه‌ها رفته بود و حسین‌آقا که خانه را خالی از زائر دیده بود، دلش طاقت نیاورده و سمت حرم رفته بود تا اگر چشمش به زائری افتاد که وضع مالی خوبی ندارد، او را برای اسکان رایگان به خانه‌اش بیاورد؛ «آن سال تازه پیاده‌روی اربعین باب شده بود و افراد زیادی به کربلا رفته بودند؛ بنابراین زائر کمتری به مشهد آمده بود. نزدیک غروب از روضه به خانه آمدم و فهمیدم مهمان داریم.»

فاطمه‌خانم با چهره‌ای که حالا روی آن لبخندی نشسته است، پی حرفش را می‌گیرد؛ «حاج‌آقا چای ریخته بود و از پله‌ها بالا می‌رفت که همراهش شدم. بعد از سلام و خوشامدگویی احساس کردم مهمان‌ها رفتار خاصی دارند. نیم‌ساعت بعد، خانمی از بین آن‌ها من را صدا کرد و گفت با آمدن شما خیالمان راحت شده است.»

ماجرا از این قرار بود که حسین‌آقا همان‌طور‌که از حرم به سمت خانه بازمی‌گشته، چشم می‌گردانده که زائری را پیدا و مهمان خانه‌اش کند. در میدان بسیج خانواده چهار‌نفره‌ای را دیده و متوجه شده بود مرد خانواده بسیار مستأصل است. از وضعیت ماشین و ظاهرشان هم مشخص بوده که تنگدست هستند. جلو رفته و به مرد گفته بود «جا برای اسکان نمی‌خواهی؟»

او قیمت را پرسیده و وقتی جواب شنیده بود که رایگان است، تعجب کرده بود. با ترس و لرز راهی خانه شده و وقتی حسین‌آقا را در خانه تنها دیده بودند، بیشتر ترسیده و به ترک خانه فکر کرده بودند تا اینکه فاطمه‌خانم از راه رسیده و با حضورش دلشان آرام گرفته بود. روز بعد وقتی برای خرید به سوپرمارکت محله رفته بودند، تازه متوجه شدند که این زوج سال‌هاست خانه‌شان را رایگان به زائران می‌دهند.

 

مال دنیا فدای زائران آقا علی‌بن موسی‌الرضا (ع)

هنگامی‌که از آن‌ها می‌پرسم «شما چطور؟ از اینکه افراد غریبه را به خانه‌تان راه می‌دهید، نمی‌ترسید؟» فاطمه‌خانم می‌گوید: زائر امام‌رضا (ع) که ترس ندارد.

حسین‌آقا هم جواب می‌دهد: هر‌چه داریم متعلق‌به زائر حضرت است. مال دنیا چه ارزشی دارد، وقتی همه را باید بگذاریم و در یک وجب خاک بخوابیم. از اینکه بخواهد بلایی سرمان بیاید، هم ترسی نداریم؛ چون تکیه‌گاه ما فرد دیگری است.

این زوج آن‌قدر به زائران، ولی نعمتشان اعتماد دارند که بعد از رفتن آن‌ها وسایل خانه و زندگی خود را بررسی نمی‌کنند که شاید چیزی کم و کسر شده باشد؛ «دو سال پیش، زائری شارژر تلفن همراهش را جا گذاشته بود. تماس گرفت و پرسید. گفتم باید بروم ببینم. چون چندساعتی گذشته بود، آن‎ها از شهر خارج شده بودند و دیگر نمی‌توانست آن را پس بگیرد. از همان موقع فقط یک نگاه کلی می‌اندازم تا وسیله‌ای جا نگذاشته باشند.»

آن‌ها حتی زمانی‌که در سفر هستند، کلید خانه خود را به پسرشان می‌دهند تا اگر زائری زنگ زد و خواست راهی مشهد شود، بدون سرپناه نماند. با‌وجوداین می‌گویند تاکنون حتی یک سوزن از خانه‌شان کم نشده است.

آمدی مشهد، به خانه ما بیا!

 

چشم به صفر اجاره‌بها نبسته‌اند

حدود ۳۹ سال است که خانه خود را در‌اختیار زائر می‌گذارند. یک حساب سرانگشتی کافی است تا دستتان بیاید در اوج زمان سفر و اقامت زائر چه مبلغی می‌تواند به حسابشان بیاید تا دوران بازنشستگی را راحت و آسوده بگذرانند، اما آن‌ها چشم به صفر اجاره‌بها نبسته‌اند.

فاطمه‌خانم می‌گوید: هنگامی‌که می‌بینم زائر با کفشی که برای زیارت رفته است، به خانه من می‌آید، مطمئن می‌شوم که خیر و برکت را همراه خودش آورده است. بار‌ها از زائران شنیده‌ایم که می‌گویند شما را در حرم دعا کردیم؛ یا زمان خداحافظی که فرا می‌رسد، دعایی که بسیار می‌شنویم، این است: «الهی دست به خاکستر می‌زنید، طلا شود.»

تا چند سال پیش، حسین‌آقا وظیفه خودش می‌دانسته است که پذیرایی از زائران را هم برعهده بگیرد، به‌طوری‌که آن‌ها هر سه وعده غذایی را میهمان او بودند. با چهره‌ای غمگین برایمان توضیح می‌دهد: حیف که به‌دلیل گرانی و تورم دیگر نمی‌توانم سفره غذا برای زائران پهن کنم.

اما هنوز هم یکی از کار‌هایی که انجام می‌دهد، این است که اگر زائر در خانه باشد، صبح زود به نانوایی می‌رود تا برای میهمانانش نان تازه بگیرد.


طاقت دوری نداریم

با گذشت سال‌ها، عشق و ارادتشان به حضرت‌رضا (ع) بیشتر شده است؛ با اینکه افتخار همسایگی سرور و مولایشان را پیدا کرده‌اند، باز هم تا‌جایی‌که می‌توانند، هر روز یا یک روز درمیان به زیارت می‌روند. به زندگی در مشهد خو گرفته‌اند، به‌طوری‌که وقتی برای دیدن فامیل، دوست و آشنا به یزد می‌روند، بیشتر از چند روز، دلشان طاقت دوری ندارد. می‌گویند دلتنگ خانه و زندگی نمی‌شویم، فقط دلمان برای زیارت و خواندن دو‌رکعت نماز در حرم تنگ می‌شود.

ارسال نظر