کد خبر: ۷۰۳۷
۰۲ آبان ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۰

بزرگان سرشور از نگاه حاج شیخ احمد روحانی

حاج‌شیخ میرزا‌احمد شریف‌روحانی چهارسال با آیت‌الله سیدعلی حسینی‌سیستانی در محضر آشیخ‌هاشم قزوینی و آیت الله میلانی هم‌درس بوده است.

آفتاب بی‌رمق این روز‌های پاییزی از پنجره کوچک اتاق به داخل می‌تابد؛ اتاقی که یک طرف آن، کتابخانه‌ای ارزشمند قرار دارد. پیرمرد با کمک پسرش و دو عصای چوبی که در دست دارد، وارد اتاق می‌شود و پشت میزش می‌نشیند. عمامه سفید‌رنگش را مرتب می‌کند. زندگی او در نودو‌چهارسالگی همچنان با همین کتاب‌ها می‌گذرد. به گفته اطرافیان، آرامشی دارد که به همه منتقل می‌شود.

کهولت سن سبب شده است برخی از خاطرات حجت‌الاسلام‌والمسلمین حاج‌شیخ میرزا‌احمد شریف‌روحانی رنگ ببازد و گزیده و جرعه‌جرعه از قدیم‌ها برایمان بگوید، همان روز‌هایی که سرشور و آدم‌هایش شکل دیگری داشتند. گاهی حرف‌هایش را فراموش می‌کند و وسط یکی از خاطراتش، حرف دیگری را پیش می‌کشد، اما همین صحبت‌های پراکنده‌اش هم جذاب و شنیدنی است.

کتاب‌هایش را روی میز کوچک مقابلش گذاشته است تا بتواند از هر فرصتی برای خواندن استفاده کند. به گفته پسرش روزی چهارده‌ساعت مطالعه می‌کند.

او پس‌از پایان دوره ابتدایی به درخواست پدرش، مرحوم آیت‌الله علی‌اکبر روحانی، در مدرسه علمیه نواب به تحصیل علوم دینی پرداخت و نزد استادانی مانند آیت‌الله حاج‌میرزا‌احمد مدرسی‌یزدی، آیت‌الله حاج‌شیخ‌هاشم قزوینی، آیت‌الله مجتبی قزوینی، آیت‌الله ادیب‌نیشابوری کسب فیض کرد و نزد دیگر استادان درس خارج خواند.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین شریف روحانی از مراجعی همچون آیت‌الله سیستانی، آیت‌الله خویی، آیت‌الله سید‌عبدالله شیرازی، آیت‌الله سید‌باقر شیرازی اجازه امور حسبیه دارد.

او امامت مسجد امیرالمؤمنین (ع) واقع‌در امام‌خمینی‌۳۴ را بر‌عهده دارد و پس‌از نماز جماعت، منبر و تفسیر قرآنش برپاست. کسی به یاد ندارد در این سال‌ها روی منبر حرف تکراری زده باشد. علاوه‌بر کتاب‌های مذهبی، هفته‌ای یک دور کامل قرآن هم می‌خواند.

حجت‌الاسلام‌والمسلمین احمد روحانی چهارسال با آیت‌الله سیدعلی حسینی‌سیستانی در محضر آشیخ‌هاشم قزوینی و آیت الله میلانی هم‌درس بوده است. آیت‌الله سیستانی به نجف می‌رود، اما روحانی بنا به دلایلی در مشهد می‌ماند و در همین‌جا به درسش ادامه می‌دهد.

کشف حجاب و واقعه گوهرشاد

زمان واقعه گوهرشاد شش‌سال داشته است. حدس می‌زنیم باید آن روز‌ها را به‌خاطر داشته باشد؛ به‌همین‌دلیل از او می‌خواهیم درباره آن زمان برایمان خاطره بگوید. با بیان شیرین و شمرده‌شمرده از گذشته برایمان تعریف می‌کند.

حجت‌الاسلام روحانی می‌گوید: به‌همراه برادرانم در کوچه بازی می‌کردیم. مادرم در حیاط را باز کرد و در چهارچوب در ایستاد و با صدایی بلند گفت «احمد، محمود، قاسم! بیایید ناهار بخورید.» هنوز در را نبسته بود که استواری به نام «ابرام‌خان» پشت سرش رفت و چادر مادرم را از روی سرش کشید. مادرم از ترس، خود را داخل خانه انداخت و در زیرزمین پنهان شد. آن پاسبان هم چادر مادرم را در دستش گرفت و رفت. هر چند ابرام‌خان عاقبت به‌خیر نشد، هیچ وقت آن حال و روز مادرم را فراموش نمی‌کنم.

او به قدری ترسیده بود که ساعتی در همان زیرزمین خانه ماند. پدرم از علمای آن روزگار بود. در همان دوران کودکی اغلب با او همراه می‌شدم و به مسجد گوهرشاد و پای منبرش می‌رفتم. هر‌چه را فراموش کنم، خاطرات واقعه گوهرشاد را از یاد نمی‌برم. سن و سال چندانی نداشتم، اما تلخی آن خاطره در کام حاضران باقی ماند.

او ادامه می‌دهد: دلیل اصلی این تحصن، اعتراض به سیاست‌های تغییر لباس بود. مردم به‌دلیل تغییر پوششی که رضاخان بر اجرای آن اصرار داشت، در مسجد گوهرشاد جمع شده بودند و شیخ‌بهلول سخنرانی می‌کرد. نمی‌دانم درست به‌خاطر دارم یا نه؛ آن‌ها تلاش می‌کردند قبل از بروز هر حادثه‌ای علما را از آنجا خارج کنند، اما برخی از علما همچنان در‌کنار مردم ماندند. صدای شلیک گلوله‌ها که بلند شد، هر‌کس به سمتی می‌دوید. آن روز خیلی‌ها کشته شدند.


خودم را به نماز‌های جماعتش می‌رساندم

او که با رهبر معظم انقلاب در مدرسه نواب درس می‌خواند، خاطرات بسیاری از آن روزگار دارد، اما وقتی قرار به صحبت می‌شود، لبخندی بر لب می‌نشاند و با همان چهره آرامش می‌گوید که دوست دارد از پدر رهبر معظم انقلاب برایمان خاطره بگوید و ادامه می‌دهد: آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای آدم خداشناسی بود. اهل دنیا نبود و کم‌حرف بود. من او را خیلی دوست داشتم؛ برای همین سعی می‌کردم هر‌طور شده خودم را به نماز‌های جماعتش که در مسجد صدیقی‌ها برگزار می‌شد، برسانم.

آن‌طور‌که می‌گفتند، یک بار به ایشان گفته بودند به دیدن شاه برود، اما او نپذیرفته بود. بعد از این اتفاق به او گفتند دیگر در مسجد صدیقی‌ها نماز نخواند و ایشان هم دیگر به آنجا نرفت. مقابل خانه‌ایشان که حالا حسینیه شده است، منزل آیت‌الله فاضل لنکرانی و انتهای بن‌بستی که در همان جاست، منزل محمدهادی عبدخدایی بود.

نام قدیم کوچه آیت‌الله خامنه‌ای، «ارگ» بود. در آن محدوده، علاوه‌بر منزل پدری رهبر معظم انقلاب، خانه آیت‌الله علی‌اکبر نهاوندی، آشیخ مرتضی آشتیانی (مرجع تقلید)، آیت‌الله فقیه‌سبزواری، سیدمحمود علوی، حاج‌میرزا‌احمد کفایی قرار داشت.

مسجد درخت توت یا همان مسجد ابوذر، مسجد «شیخ‌الهی» نام داشت. اگر درست یادم باشد، آیت‌الله سیدجواد خامنه‌ای، مدت کوتاهی در آنجا نماز خواند. دکتر محمد ناصری طلبه آن مسجد بود. سیدتقی مقدم هم مدتی در آنجا پیش‌نماز بود.

پشت در ماندن میرزاجوادآقا تهرانی

«علمای بسیاری در محله سرشور زندگی می‌کردند که هر‌یک بخشی از تاریخ این شهر هستند. در‌میان آن‌ها میرزاجواد‌آقا تهرانی آدم نازنینی بود؛ مهربان و خوش‌رفتار، بی‌اعتنا به دنیا. هر فردی که با او ارتباط داشت، مجذوب روحیات و سجایای اخلاقی‌اش می‌شد. هیچ‌وقت با لحن و کلامش، موجب آزده‌شدن کسی نشد. از شهرت‌طلبی به‌شدت گریزان بود. درباره دیگران بد نمی‌گفت و اجازه غیبت هم نمی‌داد. خانه‌اش در ابتدای سرشور وکوچه مسجد مستشاری واقع بود.»

حجت‌الاسلام روحانی وقتی از میرزاجوادآقای تهرانی می‌گوید، خاطره‌ای را به یاد می‌آورد که گمان می‌کند دانستن و الگو قراردادن آن برای همه لازم است. او ادامه می‌دهد: میرزا‌جواد‌آقا تهرانی نیمه‌شب زمستانی به خانه‌اش رفته و متوجه شده بود کلید به همراه ندارد. در نزده بود که همسرش بیدار نشود. صبر کرده بود تا اذان صبح و آن موقع در زد تا همسرش برای نماز صبح بیدار شود و خودش هم به داخل خانه برود.

 

بزرگانی که با نیکی به یاد ماندند

 

خاطراتی از دکتر شیخ

او سعی می‌کند آدم‌های قدیم سرشور را به یاد بیاورد. همان‌طور‌که خاطراتش را مرور می‌کند، دکتر‌شیخ به خاطرش می‌رسد و می‌گوید: دکتر شیخ آدم نازنینی بود. مردم دوستش داشتند. همیشه با موتور رفت‌و‌آمد می‌کرد. از مردم پول نمی‌گرفت و هرکس هرچه می‌خواست در صندوقی که کنار میز دکتر بود، می‌انداخت.

گاهی مردم، سر فلزی نوشابه را به‌جای پنج‌ریالی داخل صندوق انداختند و صدایی مانند انداختن پول شنیده می‌شد، اما دکتر هیچ‌وقت این موضوع را به روی بیمارانش نمی‌آورد. پدرم سکته کرده بود. به‌دنبال دکتر رفتم و آمد پدرم را دید و گفت «تا شب می‌میرد؛ هرچه می‌خواهد به او بدهید.» دیگر پزشکان اصرار داشتند پدرم را در بیمارستان بستری کنیم.

در نهایت حرف دکتر شیخ شد و همان سر شب پدرم به رحمت خدا رفت.

همان‌طورکه خاطرات دکتر شیخ را بیان می‌کند، به یاد دکتر حسن‌خان عاملی می‌افتد و ادامه می‌دهد: او هم از دکتر‌های خوب مشهد بود. مطبش در خیابان خسروی بود. منظورم خیابان خسروی نو نیست. اینجا قبلا کوچه‌پس‌کوچه بود که آیت‌ا... قمی در این کوچه‌ها روضه می‌خواند.

* این گزارش سه‌شنبه ۲ آبان‌ماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۰ شهرآرامحله منطقه ۷ و ۸ چاپ شده است.

ارسال نظر