کد خبر: ۷۳۴
۰۱ تير ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

عبور از اروند وحشی

دو شب قبل‌از عملیات کربلای‌٨، از زانو تا کشاله ران حاج علی تفقد آسیب دید و در همین عملیات خمپاره‌ای در‌کنار پایش منفجر شد و از کف پا تا قفسه سینه‌اش جراحتی عمیق برداشت. در کربلای‌۵ هم بازوانش ترکش خورد و در یکی دیگر از حملات دشمن، هدف بمب‌های خوشه‌ای قرار گرفت و از ناحیه کمر و پشت گردن مجروح شد. او در کارنامه جانبازی‌اش چند بار شیمیایی‌شدن و چندین‌بار موج انفجار را هم به ثبت رسانده است. آثار آن روزها به‌گونه‌ای است که با کوچک ترین صدای بوق ماشین، روح و روانش آزرده می‌شود. از عوارض شیمیایی هم تنگی نفس برایش باقی مانده است.

غیر از ظاهرش که به آدمیزاد می‌ماند، ترکش‌ها تمام تنش را تسخیر کرده‌اند؛ بی‌اغراق نیست اگر بگوییم به روبات زنده‌ای می‌ماند که روحی انسانی در کالبدش جا مانده است. برای وجودش، کلکسیونی از یادگارهای دوران دفاع دارد و با یاد همان روزها دل‌خوش است و پاسخش به آزار ترکش‌های آن دوران، لبخند است و سکوت. از عملیات بدر، پارگی ماهیچه پا را به یادگار دارد و از والفجریک، ترکش زانوهایش را. از تمرینات غواصی، یاد چند‌باری که تا نزدیکی غرق‌شدن پیش رفت برایش مانده و از نبردی دیگر، جای ترکش‌ گلوله‌های رسام روی گردنش مانده. اما این‌ها تمام جان‌بازی‌اش برای وطن نبود. در والفجر‌٣ بود که برای دقایقی زیر آوار سنگر ماند و تا زیارت ملک‌الموت ثانیه‌هایی بیش فاصله نداشت. در کربلای‌یک ماهیچه‌های پایش دوباره به تیر ترکش دریده شد. 

دو شب قبل‌از عملیات کربلای‌٨، این بار از زانو تا کشاله رانش آسیب دید و در همین عملیات خمپاره‌ای در‌کنار پایش منفجر شد و از کف پا تا قفسه سینه‌اش جراحتی عمیق برداشت. در کربلای‌۵ هم بازوانش ترکش خورد و یکی دیگر از حملات دشمن، هدف بمب‌های خوشه‌ای قرار گرفت و از ناحیه کمر و پشت گردن مجروح شد. او در کارنامه جانبازی‌اش چند بار شیمیایی‌شدن و چندین‌بار موج انفجار را هم به ثبت رسانده است. آثار آن روزها به‌گونه‌ای است که با کوچک ترین صدای بوق ماشین، روح و روانش آزرده می‌شود. از عوارض شیمیایی هم تنگی نفس برایش باقی مانده است و گاه تا هفته‌ای سه‌بار، میهمان تخت اورژانس برای رسیدن به اکسیژن بیمارستان است. خستگی مفرط و کم‌طاقتی، از دیگر آثار شیمیایی‌شدن است؛ آثاری که حاج‌علی تفقد می‌گوید: این یکی را مجبورم در خودم بریزم و کسی را نیازارم.

قرارمان منزل شهید‌ترابی است؛ جایی که سال‌های سال است به کنج دنج کهنه‌سواران دوران عاشقی تبدیل شده و رزمندگان اطلاعات و عملیات، غواصان تاریخ‌ساز لشکر‌٢١ امام‌رضا(ع) و خیلی‌های دیگر که هنوز حرارت یاد آن روزها در دلشان گرم گرم است، برای جلسات دعای ندبه، زیارت عاشورا، بزم خاطره و پیگیری و پژوهش در دفاع مقدس و شهدای لشکر، اینجا جمع می‌شوند. همان روزها که جنگ تمام شد، این جمع، همه دیوارها را به یاد سنگرهای همان دوران، کیسه‌‌گونی‌های خاکی‌رنگ پوشاندند تصاویر یاران رفته و رفقای مانده لشکر‌٢١ امام‌رضا(ع)، روی دیوارهای خانه خودنمایی می‌کند. جلیل آقای آرام، فرمانده باصلابت گردان نوح، بازمانده آن دوران است. جلیل محدث، فرمانده گردان یاسین، هم طاقت روزهای بعد از جنگ را نداشت و حالا سیمای پرخنده‌اش یادگاری دیوار خاطرات این خانه شده است.

روی دیوار، پر از عکس هم‌سنگران رفته و مانده است. سردار قاآنی در سیمای جوانی‌اش، زمانی‌که فرمانده لشکر‌٢١ امام‌رضا(ع) بود، در سنگری در منطقه شلمچه در‌حال گفت‌وگو با سردار شهید مجید مصباحی است. شهید اصغر سبزیکار، شهید امیر نظری که حماسه‌اش در کربلای‌۴ در یادها مانده است، در قاب یکی از عکس‌ها نشسته‌اند. حاج‌آقا شریفی، معروف‌به چریک پیر میان چند رزمنده ایستاده است و با صلابت به دوردست‌ها نگاه می‌کند. عکس‌هایی از حضور دسته‌جمعی رزمندگان در آموزش غواصی هم هست. زیر یکی از عکس‌ها روایت تصویر این‌گونه نوشته شده: «خرمشهر، شب ٢٠‌بهمن سال‌۶۴، عزیمت به جزیره ام‌الرصاص». دیواری دیگر مزین شده به تصویر زیبای دو برادر؛ مصطفی و حسین رحمانی که در عملیات کربلای‌۵ با فاصله‌ای کم، آسمانی شدند. خیلی‌های دیگر هم هستند که حالا نیستند یا هستند و بی‌توقع روزگار می‌گذرانند. محمد رضایی که در دوران اسارتش به شهادت رسید.

 

پوتین و لباس‌ها به تنمان زار می‌زد!

انقلاب که به روزهای اوج رسید، علی فقط ١٣‌سال داشت اما او نیز مانند خیلی از تاریخ‌سازان آن ایام، در راهپیمایی‌ها شرکت کرد. همراه انقلابیون دیگر شد تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید. بعد‌از پیروزی انقلاب هم راه حفاظت از انقلاب را در پیش گرفت.

جنگ که شروع شد، غیرت علی هم خیلی زود به جوش آمد. نوجوانی پانزده‌ساله بود و عصای دست پدر در نانوایی، اما هوای رفتن بدجور افتاد بود توی دلش. این هوا اما پسر حاج‌حسین زرگر را هم که در خیابان سی‌متری طلاب نانوایی دارد، به‌همراه پسر حاج‌آقا نیکبختی که او هم در انتهای بیست‌متری طلاب از همین کسب، روزگار می‌گذراند، هوایی کرده بود. آن روزها هنوز رئیس‌جمهور وقت به سپاه و بسیج اعتماد نداشت و اعزام‌ها هم به راه نیفتاده بود. سه نانوازاده آن روزها که در پایگاه بسیج دوره‌های آموزش نظامی را زیر نظر برادران ارتشی گذرانده بودند، فقط می‌دانستند ستادی به نام ستاد جنگ‌های نامنظم تشکیل شده است.

در‌مقابل یک‌صدایی سه رفیق، هر سه پدر یک‌صدا ساز نرفتن می‌زدند. بهانه‌ها هم مشخص بود؛ شما درس بخوانید بهتر است، توی مغازه‌ دست‌تنها هستیم و‌... .

اما آن‌ها جسمشان اینجا بود و دلشان رفته بود وسط میدان دفاع و مبارزه با دشمن. چاره‌ای نبود؛ باید چاره‌ای می‌اندیشیدند. حاج‌علی می‌گوید: به این نتیجه رسیدیم که باید خودمان وارد عمل شویم؛ این بود که با پول توجیبی‌مان از نزدیکی حرم، لباس نظامی دسته‌دوم خریدیم. لباس‌ها خیلی بزرگ بود و توی تن‌ هر سه نفر‌مان زار می‌زد. باید کلی تا می‌زدیم تا آستین‌هایش توی تنمان ردیف شود. کوچک‌ترین سایز پوتین هم ۴٠ بود که خریدیم، اما پاهایمان گم می‌شد و لق می‌زد توی پوتین‌ها.

 

فقط یک وانت داشتیم

ماجرای بعد هم تقریبا روشن است. علی و رفقا در یکی از روزها لباس‌ها را پوشیدند و با این بهانه که راهی پایگاه بسیج هستند، سوار قطار شدند و راه تهران را در پیش گرفتند.

حاج‌علی در‌حالی‌که با یادآوری شهادت حسین نیکبختی در عملیات رمضان، کمی منقلب شده است، ادامه می‌دهد: از تهران به اهواز رفتیم و در ستاد جنگ‌های نامنظم به بچه‌محل‌ها پیوستیم. به محل ستاد فرستادگان امام‌رضا(ع) رفتیم که بعدها به قرارگاه نجف، کربلا و خاتم تبدیل شد.

سابقه آموزش‌ در پایگاه‌های بسیج و یک مرحله حضور در جبهه باعث شد در دومین اعزام نیاز به آموزش و رضایت‌نامه پدر نداشته باشد. دومین حضورش با آغاز عملیات بستان هم‌زمان شده بود؛ تهاجم شدید دشمن برای بازپس‌گیری بستان آغاز شد و هدف نهایی هم رسیدن به اهواز بود.

صدام خودش هم به میدان آمده و برای رسیدن به بستان همه نیروها را به کار گرفته بود. برای او حتی نیروهای کمکی از مصر، سودان و الجزایر رسیده بود. به قول حاج‌علی، انگار مسئله برای صدام حیثیتی شده بود. تمام تدارکات رزمندگان ما برای نگهداشتن تنگه چزابه و جلوگیری از نفوذ دشمن به یک وانت قراضه و قدیمی محدوده شده بود که پایان شب‌ها آب و غذا به خط می‌رساند، زخمی‌ها و شهدا را می‌برد و با مهمات بر‌می‌گشت. همواره هم باید با چراغ خاموش و به‌آرامی بر‌می‌گشت تا مبادا در تیررس دیدبان‌های دشمن قرار بگیرد و تمام خط تدارکات خودی از بین برود.

حاج‌علی می‌گوید: در‌مقابل ما، دشمن نیرو و سلاح فراوان داشت، آن‌قدر‌که آتش تهیه‌شان ٧، ٨ساعت طول می‌کشید، آن‌قدر‌که بچه‌های ما را با گلوله مستقیم تانک شهید می‌کردند و آن‌قدر که چیزی از پیکر بچه‌های ما باقی نمی‌ماند.

 

نبرد با اروند

حاج‌علی آن‌قدر خاطره دارد از آن روزها و آن‌قدر حوادث و جزئیات را به‌خوبی به یاد دارد که انگار ما مقابل دایره‌المعارف گویای جنگ نشسته‌ایم. از او که از نخستین روزها تا واپسین ساعات دفاع مقدس لباس رزم به تن داشت، در عملیات‌های متعدد شرکت کرده و همراه با دیگر رزمندگان، رخ‌به‌رخ فرماندهان قدرتمند صدام همچون ماهر عبدالرشید، به دفاع از وطن پرداخته بود، می‌خواهیم ما را به روزهایی ببرد که رزمندگان غواص ما در اروند و خلیج همیشه فارس، تن به آب زدند؛ از روزهایی که گروه‌گروه رفتند و هنوز هم نشانی از آمدنشان نیامده است. او می‌گوید: هریک از عملیات‌ها ویژگی خاص خودش را داشت. عبور از آب در عملیات بدر به‌گونه‌ای بود و عبور از اروند وحشی با تمام ناآرامی‌هایش نیز ویژگی خاص خودش را داشت.

در عملیات خیبر، آن‌گونه‌که تاریخ دوران دفاع مقدس نشان می‌دهد هنوز آن‌گونه‌که باید و شاید خبری از غواص‌ها نبود.

برای پیروزی در عملیات والفجر‌٨ و رسیدن به فاو، باید جزء‌به‌جزء مختصات اروند سرکش به دست می‌آمد. تمام جزر و مدش باید شناخته می‌شد و باید مقابله با سرکشی‌هایش با تخصص و بررسی همه‌جانبه غواص‌ها مهار می‌شد. تمام فاکتورهای قدرت بدنی، ذکاوت، تدبیر و توانمندی باید در یک رزمنده غواص جمع می‌شد تا برای به آب‌زدن و عبور از اروند هیچ قدرتی جلودار نباشد.

 

ما ١٢ نفر بودیم

حاج‌علی می‌گوید: ١٢‌نفر بودیم. قبل از هر چیز از تمام آزمایش‌های جسمانی برای غواصی عبور کردیم و بعد هم آموزش‌ها شروع شد. از آن جمع، تعداد کمی باقی مانده است.

به میان حرفش می‌دوم و می‌گویم اسم ببر‌د و بگوید کدام‌ها رفته‌اند و کدامشان مانده‌اند.

لبخندی تلخ می‌زند. سری به تأسف تکان می‌دهد و آهی عمیق حواله روزگار می‌کند. چند‌ثانیه‌ای درنگ می‌کند. یکی‌یکی انگشت‌هایش را باز می‌کند و رفقای رفته را یک‌به‌یک می‌شمارد. اولی را می‌گوید و نفسی عمیق می‌کشد، دومی را نام می‌برد و چشمش به اشک می‌نشیند، سومی را که می‌گوید، اشک‌ها روی گونه‌هایش سُر می‌خورد. برای چهارمی سکوت می‌کند، پنجمی، ششمی، هفتمی و بالاخره هشتمین انگشت را به یاد هشتمین رفیق شهید باز می‌کند. حالا او مانده و سه نفر دیگر، از آن جمع صمیمی.

آن روزها برای موفقیت در یک عملیات و از‌جمله عملیات‌های دریایی، ساز‌و‌کار پیچیده‌ای تعریف می‌شد. روزهایی که در دل جنگ، به بهانه بازسازی مناطق جنگ‌زده، تمام محاسبات دشمن، حکایت از آرامش در نقاط و شهرهای مرزی ما داشت، اما این آرامش، آتش خفته بود زیر خاکستری خفته. تا اروند‌کنار و مقابل شهر فاو عراق، آن‌ها فعالیت‌های مهندسی می‌کردند و ما هم کنار اروند، زیر نخلستان‌ها، بدون اینکه دشمن متوجه شود، بیمارستان صحرایی ساختیم. حتی سنگر توپخانه هم فقط چند‌ساعت قبل از آغاز حمله ساخته شد تا دشمن هیچ فرصتی برای تدارک متقابل نداشته باشد. این رویه برای والفجر‌٨، کربلای‌۴ و کربلای‌‌۵ هم بود.

قرار بود به اسکله الامیه و البکر برسیم؛ اسکله‌هایی که از آنجا کشتی‌های تجاری ما را هدف قرار می‌دادند. باید با کمک غواص‌ها و دیگر رزمندگان، این اسکله‌ها را تصرف می‌کردیم. خلیج فارس بود و مقابله مستقیم با دشمن. نیروی دریایی ارتش و قرارگاه نوح سپاه پاسداران هم سنگ تمام گذاشتند برای مقابله با این اسکله‌ها.

حاج‌علی می‌گوید: دو شب قبل از شروع عملیات گروه روایت فتح در جبهه بودند و فیلم من بارها از تلویزیون پخش شده؛ ردیف غواصانی که در‌حال حرکت در نزدیکی ساحل بودند و جلوتر از همه آن‌ها من قرار داشتم، در‌حالی‌که لباس غواصی نپوشیده‌ بودم.

شب قبل از منطقه عملیاتی در‌حالی‌که سوار موتور بود، تصادف کرد و پایش به‌شدت مویه کرد و کبود شد. خاطره حضورنداشتنش در اروند به‌همراه دیگر غواص‌ها را با تلخی خاصی می‌گوید؛ خاطره‌ای که او را از حضور مستقیم در عملیات عبور از اروند محروم کرد.

او می‌گوید: من در اطلاعات مهندسی قرار گرفتم. غواص‌های ما رفتند و خط اول را پاک‌سازی کردند و ما هم جلو رفتیم و خدا را شکر پیروز شدیم. حرف‌هایمان با حاج‌علی رو به پایان است و خاطره‌بازی او هنوز ادامه دارد. آزار ترکش‌ها و آثار رنجش‌های جسمانی‌اش اما دارد او را آرام‌آرام می‌آزارد. این را خوب می‌شود از چهره‌اش فهمید. شیرینی حرف‌هایش را نمی‌توان نشنید اما طعم دردهایی را هم که دارد بیشتر می‌شود نمی‌توان نادیده گرفت. با این رزمنده روزهای دفاع و قهرمان صبور این روزها خداحافظی و آرزو می‌کنیم سلامتی‌اش مستدام باشد.

ارسال نظر
آوا و نمــــــای شهر
03:44