افغانستان

 تدریس هنر در شانزده سالگی
فائزه حسینی هنوز 6سالش نشده بود که با تشویق اطرافیان متوجه شد که با دیگر هم سن وسال هایش فرق می کند. در یازده سالگی بی آنکه بداند نقاشی هنر است و می تواند حرفه محسوب شود، اولین سفارش طراحی را پذیرفت. پدرومادرش تبعه هستند و از کشور افغانستان ، اما خودش متولد ایران است و بزرگ شده این خاک و بوم. شانزده ساله و ساکن محله طلاب است. او نقاشی را از کودکی شروع کرد. در همان شش هفت سالگی و زمانی که می خواست خواندن و نوشتن را یاد بگیرد، فهمید که چقدر در این زمینه مستعد است و می تواند پیشرفت کند.
شهید مدافع حرم، بی قرار رفتن بود
شهید محمد صدیق رضایی آذر ماه 92 خانواده را قانع می‌کند و به سوریه می‌رود. به بهانه زیارت حرم حضرت زینب(س) خانواده را راضی کرد و رفت. هر2 یا 3ماه رزمنده‌ها مرخصی داشتند و برای 15 روز به خانه برمی‌گشتند. بار اول که پدر آمد بعد از 11 روز ساکش را بست و رفت. بی‌قرار بود و طاقت ماندن در خانه را نداشت هرچه مادر می‌گفت تو قول داده بودی یک‌بار برای زیارت بروی پدر می‌گفت باید برود و از دیگر هم‌رزمانش عقب نماند. از مادر خواست مراقب خودش و بچه‌ها باشد.
 چکش، سندان و دست‌های پولادی
با چند تکه موکت و فرش محل نشستنش را پشت سندان آماده کرده است و هر روز ساعت‌ها روی همین چند تکه فرش و موکت رنگ و رو رفته می‌نشیند و با چکش به تکه‌های آهن سر و شکل می‌دهد تا روزی حلال برای همسر و فرزندانش ببرد. پشت سندان نشسته و با چکش در حال محکم کردن چفت و بست‌های زنجیر است. مهارتی که در دستانش است فوق‌العاده می‌نماید. دستش خطا ندارد و آهن سرد و بی‌روح را آنچنان رام می‌کند که فقط با چند ضربه همان شکل دلخواهش را می‌گیرد.
بالاخره بابا حسین آمد
نهم دی، آرزوی پنج‌ساله طاهره برآورده می‌شود. پاره‌استخوان‌های بقچه‌پیچ‌شده پدر را در آغوش می‌گیرد و با او درددل می‌کند. می‌گوید: بعد از سال‌ها بی‌خبری پدرم را دیدم. سهم من از قامت استوارش چندتکه استخوان کوچک بود. شبیه نوزاد قنداق‌پیچ‌شده معصومی بود. به آغوشش کشیدم و این‌بار من برایش لالایی خواندم. همان لالایی‌هایی که در کودکی برایم می‌خواند. حسین نظری، فرزند محمد، ٢١تیر١٣٥٦ در افغانستان متولد شد و ١٦ اردیبهشت ١٣٩٥ در منطقه خان‌طومان سوریه به مقام رفیع شهادت رسید، اما نام و نشانی از او باقی نماند. پس از پنج‌سال چشم‌انتظاری همسر و دو فرزندش، سرانجام نهم دی امسال خبر تفحص پیکر او به گوش خانواده‌اش رسید.
زندگی، جاری در خرمن جارو
همه چیز از پرکنی شروع می‌شود. البته این خوشه‌ها پیش از این سفر خود را آغاز کرده‌اند. سفری از دل دشت‌های وسیع استان آذربایجان شرقی. جایی که به قول جعفر شوریده قطب کشت گیاه جارو در ایران به حساب می‌آید و بهترین آب و هوا را برای پرورش این گیاه دارد. او چند بار در سال، چند تن بار سوار بر کامیون به این کارگاه می‌آورد. کارگاه که می‌گویم منظورم اتاقی کوچک با سقفی بلند در گوشه این حیاط چند وجبی است. اتاقکی که تا سقف پر شده از خرمن خرمن گیاه جارو.
معبر قدیمی گلشور، 60 ساله شد
خیابان نبوت36 یکی از معابر قدیمی در محله گلشور است. از میدان امت آغاز می‌شود و در تقاطع خیابان شهیدسلیمی به پایان می‌رسد. حضور اولین ساکنان در این خیابان به دهه40 می‌رسد که روی زمین‌های کشاورزی خانه درست کردند و رفته‌رفته تعدادشان بیشتر شد. پس از چندسال با شکل‌گیری معبر و اتصال منازل به شبکه‌های آب، برق و گاز، خانواده‌هایی از دیگرمحلات مشهد، به‌ویژه دیگر شهرهای استان مانند تربت‌حیدریه، سبزوار و کاشمر نیز به این محدوده مهاجرت کردند و ساکن شدند.
خاندان «فیروزی» نخ تسبیح‌‌ بازار سوغات مشهد هستند
داستان تسبیح‌فروش معروف خیابان امام‌رضا (ع) و کارآفرینی را می‌خوانید که تسبیح‌های دست‌ساز و صنعتی‌اش در بازار سوغات مشهد و بازار‌های مذهبی کشور‌های همسایه حرف اول را می‌زند. محمد فیروزی، کوچک‌ترین پسر حاج‌جعفر (نوه پسری حاج‌میرزای تسبیح‌فروش) است که به نمایندگی از پدر و برادرانش با ما به گفتگو نشسته است.