سال ۱۳۶۱ محمد کرامتیانراد چهارده سال داشت که بازیهای نوجوانیاش را کنار گذاشت و برای رفتن به جبهه دوبار مدارکش را پاره کرد.
علی نمازی هفتسال از دوران نوجوانی را در اسارت طی کرد. در این مدت درس و مشقش را با کتابهای صلیب سرخ و درسهای معلمان اسرا در اردوگاههای عراق خواند.
مهدی عبداللهی، آزادهای است که چهار سال از عمرش در اردوگاه بعثیها گذشت، او سال اول دبیرستان درس و مدرسه را رها کرد و تصمیم گرفت رزمنده شود.
غلامرضا فنودی میگوید: یک پا و هر دو دستم تیر خورد و افتادم؛ همهچیز در یک لحظه اتفاق افتاد و تمام. نام ما جایی میان زمین و هوا، درمیان مفقودالاثرها نقش بست.
عرب درحالیکه همسر و فرزند داشته، در روز سوم جنگ به جبهه اعزام میشود، بارها مجروح میشود، اما دوباره به میدان بازمیگردد. سرانجام پنجم اسفند سال۶۲ در عملیات خیبر اسیر میشود.
۱۰ بار اعلام کردند آزادی و هربار با بهانهای ردم کردند. حتی آخرین بار که بعد از چهار ساعت پرواز به ترکیه رسیدیم، باورم نمیشد آزادم.
ایده راهاندازی پایگاه بسیج در یک طبقه از منزل مسکونی با حمایت خانواده آقای غلامی، از فکر به عمل رسید.