محمدرضا حائریزاده، با یادگیری زبان انگلیسی، فرانسه و عربی، کمک بزرگی برای ارتباطگیری اسیر ان ایرانی اردوگاه با صلیب سرخ میکند.
صبح روز بعد از عملیات عملیات والفجر۴ وقتی «ابراهیم عکسی» به هوش میآید متوجه میشود در جای جوی مانندی گیر افتاده و اطراف او را عراقیها محاصره کردهاند.
وقتی به اردوگاه رفتم، ماه رمضان تمام شده بود، اما دیدم تعدادی از اسرای قدیمی در گرمای بیشتر از ۴۵ درجه هنوز روزه میگیرند.
مسجد موسی بن جعفر (ع) در میان ساکنان و اهالی محله سرافرازان به «مسجد آزادگان و جانبازان» مشهور است.
رضا اسدیان سختترین لحظهها را در اردوگاه موصل بهآرامی گذرانده است، چون با امید و هدف، زندگیاش را پیش برده است.
بعثیها پل زده بودند و تانکها و نفربرها را وارد شهر کرده بودند. راه افتاده بودیم که چشمم به یک نفربر افتاد. خیال کردم نیروهای خودی هستند خوشحال شدم و تا به همسرم گفتم نیروی کمکی فرستادهاند، ما را زیر بار آتش گرفتند.
از سمت شاگرد که من نشستهبودم تیراندازی میکردند. اسلحه را محکم در بغل گرفتهبودم و فریاد «یاحسین» میزدم. سرم را خم کرده و پایین گرفتهبودم. بعثیها لاستیکهای ماشین را زدند و ما را متوقف کردند. وقتی ایستادیم، تازه متوجه شدم پهلویم پرخون است و وقتی پیاده شدیم، دیدم استخوان قلم پای شوهرم زده بیرون و خونریزی شدیدی دارد. در حالی که خیال میکردند من هم مثل همسرم سپاهی هستم، ما را سوار یک آمبولانس کردند و به العماره عراق بردند. یک شب در راه بودیم و این شب آخرین شبی بود که من در کنار حبیب بودم.
او که یکی از اعضای فعال انجمن اسلامی مدرسه و عضو بسیج بود، در سال1362 در عملیات خیبر به اسارت دشمن درآمد.
نزدیک به هفت سال اسارت و 45درصد جانبازی، سهم «محمد عالم رودمعجنی» متولد 1345 در شهرستان تربت حیدریه از روزهای دفاع و مبارزه است. همزمان با روز بازگشت آزادگان به وطن با این ساکن محله بهشتی که بهترین دوران جوانی خود را در اردوگاه «رمادیه» زیر بار شکنجه بعثیها گذراند، همکلام شدیم تا خاطراتش را مرور کنیم.