اهدا خون

۳۰ سال کوشش برای اهدای خون
رضا آهنچیان یکی از اهداکنندگان مستمر خون، از اهالی محله کوشش می‌گوید: از نخستین باری که خون اهدا کردم ۳۰ سال می‌گذرد و من از آن زمان تا حالا، هر سه ماه خون می‌دهم.
۹۱‌ بار اهدای زندگی
محمدصادق ماروسی ساکن محله سیدی با ۹۱‌بار اهدای خون، پلاسما و پلاکت، کارت نقره‌ای خون دارد.
تصمیم شیرین از دل اتفاق تلخ
صدای چرخ‌های برانکارد و نفس‌های به شماره افتاده مردی زیر ملحفه‌های غرق در خون را می‌شنوید؛ مردی که استخوان‌هایش در تصادف خرد شده است. باتصور این صحنه می‌توان ارزش هر قطره از خون از دست رفته را بیشتر از هر زمان دیگری درک کرد؛ خونی که حیات یک پدر، یک همسر یا هر عزیز دیگر به آن وابسته است.این تصویر برای پریسا عطاردی در چهارده‌سالگی تبدیل به واقعیت شد و در آن لحظه دلش می‌خواست ناجی پدرش باشد. خانواده او برای سه‌واحد خون یک هفته انتظار کشیدند و پریسا در تمام آن لحظات سخت به مادرش اصرار می‌کرد که خودش اهداکننده خون باشد. اما سن کم مانعی برای او بود.
بخشش در خون رضا عشقی است
برای رضا عشقی که متولد 1353 است اهدای خون نعمت بزرگی است که خدا را بابت آن بسیار شاکر است. آقا رضا افسر بازنشسته هوانیروز ارتش و عضو جامعه نظام‌ مهندسی است. علاوه بر این‌ها عضو شورای اجتماعی محله رده است. 41 مرتبه اهدای خون مستمر ثبت‌شده در کارت شناسایی اهدای خونش دارد. پیش از آن هم بارها خونش را اهدا کرده است. او آن‌قدر از انجام این کار به وجد می‌آید و لذت می‌برد که اهدا کردن خون را به دیگران هم توصیه می‌کند.
مهربانی به رنگ خون
محمدعلی اعزازی از قدیمی‌های محله پایین‌خیابان سال‌هاست اهدای خون انجام می‌دهد و کارت طلایی از سازمان انتقال خون دریافت کرده است. کارت طلایی که به اهداکنندگان بالای 100مرتبه داده می‌شود. بالای 100بار اهدا با حساب سالی چهاربار خون‌گیری! شاید بر زبان آوردن عدد 100 چندان مشکل نباشد اما اینکه 37سال پیوسته و هر فصل خودت به سازمان انتقال خون مراجعه کنی کار کمی نیست!
بانوی محله آب وبرق 60بار خون اهدا کرده است
نسرین حقیر، پرستار و مادر دو فرزند است و در یکی از مرکزهای دیالیز شهر کار می‌کند. می‌گوید: کارم طوری است که مدت‌های زیادی را باید در فضا و محیط بسته بمانم و سر و کارم با میکروب و آلودگی‌ها زیاد است. بعد از مدتی که احساس بی‌حالی داشتم، به پزشک مراجعه کردم و متوجه شدم که اکسیژن خونم پایین است. هنگامی که اطرافیانم متوجه شدند پیشنهاد دادند که برای حجامت بروم. با خودم فکر کردم چرا حجامت کنم، هر روز در بیمارستان شاهدم که چند نفر به خون احتیاج دارند و اگر این مهم به آن‌ها نرسد جان خودشان را از دست می‌دهند. بنابراین خون می‌دهم که فرد دیگری هم بتواند از این خون استفاده کند.
 بانوی جوان طرقی با پیوند اعضایش از رنج دیگران کاست
صدای اذان که بلند می‌شد چادر گلداری که برایش دوخته بودم، سرش می‌کرد و جلوتر از من به مسجد محله می‌رفت تا اینکه آن روز نحس فرا رسید. در خانه با همسرم مشغول صحبت بودیم که محدثه آمد و تکه نانی برداشت. بعد از آن دیدم دخترم سراسیمه به طبقه بالا می‌دود. ما به دنبالش رفتیم که دیدم چهره دخترم سیاه شده است. هرچه سعی کردیم دهانش را باز کنیم نتوانستیم.