متین دلاورپژوه به راحتی صاحب گلخانه نشده است. او میگوید: افسردگیام ادامه داشت تا اینکه روزی جمله طلایی « معلول یت محدودیت نیست.» را از مجری رادیو شنیدم و تحولی در من به وجود آورد.
دکتر مهدی فرساد میگوید: روزهای اول حضور درکنار بچههای دارای معلول یت آسان نبود، اما عادت کردم. حالا بچهها من را بابا صدا میزنند. وقتی کنارشان هستم، ذوقزده میشوند.
غلامحسین حیدری میگوید: من سهبار سکته کردم و مُردم. مرا با شوک الکتریکی برگرداندند. خدا میداند که درواقع به دعای این بچهها برگشتم؛ هیچچیز پاکتر از دعای بچههای استثنایی نیست.
علی چوپانی، جانباز دفاع مقدس نیست؛ او یک دهه بعد از جنگ، پاهایش را در یک حادثه سربازی از دست میدهد، اما به خاطر روحیه دفاع مقدسی که دارد ویلچر جانبازان را رایگان تعمیر میکند.
ابراهیم رضایی چندسال قبل بهدلیل بیماری آبسیاه کمبینا شد و این موضوع باعث شروع فعالیتهایش برای نابینایان و کمبینایان شده است.
نخستین مرکز آموزش اختصاصی نابینایان در مشهد، ۱۲ فروردین سال ۱۳۴۵ افتتاح میشود. این مرکز بهدلیل آنکه هنوز ساختمان مستقلی نداشته، در دبیرستان فروغ مستقر بوده است.
یک روز که بیدار شدم، دیدم همهچیز تاریک تاریک است. باید درست و اصولی تصمیم میگرفتم، نه احساسی و غیرمنطقی. خیلی زود به این نتیجه رسیدم که درسم را در مدرسه نابینایان ادامه دهم.