مربی

عزتمندی «عزتمند» با شکستن 1000سنگ
مشت‌های گره‌کرده‌اش را یکی‌یکی روی سنگ‌ها فرود می‌آورد و آن‌ها را تکه‌تکه می‌کند. زمان چندانی نمی‌گذرد که با هر مشتی که فرود می‌آورد، خون هم روی سنگ‌ها فواره می‌زند، اما او از حرکت نمی‌ایستد و تا آخرین سنگ ادامه می‌دهد. سنگ هزارم که شکسته می‌شود، سالن فرهنگ‌سرای غدیر می‌رود روی هوا. دخترها با چشمانی خیس از اشک شوق، چشم از استادشان برنمی‌دارند و او را تشویق می‌کنند.فاطمه عزتمند، نماینده سبک کیوکوشین‌ساکاماتو خراسان‌رضوی و مربی رزمی‌کار دختران محله پورسینا، چهارشنبه ٢٨مهرماه 1400 در سالن ورزشی فرهنگ‌سرای غدیر موفق به شکستن رکورد جهانی در رشته تمشیواری (هنر شکستن اجسام) شد.
توکیوبدون توقف
محمدیوسف پوریوسف که این روزها تازه وارد کلاس اول ابتدایی شده است، در چهارسالگی کاراته را آغاز کرده و فقط بعد از 3ماه تمرین در مسابقات استانی سال97، مدال خوش‌رنگ طلا را به دست آورده است. افتخاراتی که از آن خود کرده و به خانه برده، از 10مدال طلا، نقره و برنز گذشته است. پسربچه‌ای کم‌حرف و خجالتی که برخلاف ظاهر آرام، مبارزی قهار و سخت‌کوش است و بیشتر حریف‌هایش را در همان راند اول ناک‌اوت می‌کند.
دو رشته و چندین طلا!
شاید روزی که خانواده کیانی تصمیم گرفتند فاطمه، دختر چهار ساله خود را در یک باشگاه ورزشی ژیمناستیک ثبت‌نام کنند فکرش را نمی‌کردند که روزی او به یک قهرمان در ۲ رشته ورزشی تبدیل شود. او در حالی در دو رشته ژیمناستیک و تکواندو مقام قهرمانی دارد که با توجه به سن کمش هنوز قهرمانی‌های زیادی در انتظارش است.
معلم قرآن محله امام هادی(ع)، بزرگ‌ترین گروه مجازی آموزش قرآن کشور را مدیریت می‌کند
از روزی که خودم را شناختم یادم است پیاده می‌رفتم حرم که در محفل‌های قرآنی شرکت کنم و پیاده هم برمی‌گشتم. حتی در ازدواجم هم لطف قرآن شامل حالم شد. آبجی‌ای داشتم که ۶ ماه جلوتر برای برادرخانمم شیرینی خورده بودند. در همین رفت و آمد‌ها که بود من خانمم را دیدم. موضوع را با خانواده‌ام که مطرح کردم گفتند اول باید بروی خدمت. رفتم آموزشی‌ام را تمام کردم.وقتی می‌خواستم برگردم شنیدم که برای فلانی خواستگار می‌خواهد بیاید. شوکه شدم و دست و پایم شل شد. همان جا توی ترمینال که منتظر نشسته بودم نامه‌ای نوشتم و دادم به پدرم و گفتم وقتی رفتم بخوانید. پدرم نامه را که خوانده بود زده بود زیر گریه.
حرف مربی‌ انگیزه‌ای شد تا نشان دهم در والیبال حرفی برای گفتن دارم
زهرا اکبری یک خاطره منفی اما تأثیرگذار در زندگی ورزشی‌اش را این‌گونه روایت می‌کند: در آن زمان هر چند برای مسابقه‌های مدارس و ناحیه بازی می‌کردم، اما آن‌قدر اعتماد به نفسم بالا بود که به اردوی تیم ملی و... فکر می‌کردم. سال اول راهنمایی بودم که برای مسابقه‌های المپیاد کشوری بازی می‌کردیم در آن مسابقه‌ها باختیم و مقامی کسب نکردیم. یادم می‌آید مربی ‌مان به من گفت: تو نمی‌خواهد ورزش کنی. در این ورزش هیچی نمی‌شوی؛ این حرفش ملکه ذهنم شده بود و به جای اینکه دلسردم کند سبب شد تا خوب تمرین کنم.
گریه در سکوت چشم‌بادامی‌ها
با اینکه سال‌ها از آن روزگار می‌گذرد، شیرینی دوران نوجوانی و قرائت قرآن با پدر همراهش است و هیچ‌گاه آن را از خاطر نمی‌برد. می‌گوید پدرم و پدربزرگم چنددهه در همین محله طلاب قصابی داشتند. غلامحسین قصاب را تقریبا همه قدیمی‌های طلاب می‌شناسند. شاید بی‌تناسب باشد و کمی عجیب، اما یکی از بهترین سرگرمی‌های من و برادرم در مغازه، آموختن الفبای قرآنی بود و همراهش مشق تنوین و تشدید و مد و گوش‌دادن به تلاوت آیاتی که بیشتر عصر‌ها و در ساعتی خاص از رادیوقرآن پخش می‌شد. من هنوز آن دفتر‌ها و سرمشق‌هایی را که از پدر گرفته‌ام، مثل گنجینه‌ای نگه داشته و حفظ کرده ام.
مربی کوچک «امیرآباد»
شرح فعالیت‌هایش را که بشنوی به‌سختی می‌توانی سن و سال کمش را باور کنی. ١٢سال بیشتر ندارد اما در همین سن و سال به فعالیت‌های متفاوتی پرداخته و در هر کدام مهارتی را کسب کرده است. عروسک‌گردانی را از همان دوران کودکی دوست داشته و چند تئاتر عروسکی را توی مدرسه به روی صحنه برده است. در همین دوران قرنطینه اوقات فراغتش را به حفظ قرآن پرداخته و حالا حافظ کل قرآن است.