مدافعان سلامت

مبارزه با کرونا به سبک مسجدی‌ها
«نفیسه نسترنی»، 26ساله یکی از فعالان محله بهشتی است. محل قرارمان در «کانون شهید شعبانی» بود، همان مکانی که در فاز اول و دوم کرونا محل تولید ماسک بود و بانوان محله در این زمینه خوش درخشیدند و با تولید ماسک و توزیع رایگان آن بین ساکنان تلاش داشتند گامی مؤثر در قطع زنجیره کرونا بردارند.
ماندانا می‌توانست بازنشست شود، اما ترجیح داد بماند و با کرونا مبارزه کند
از اسفند سال گذشته که شرایط بحرانی در بیمارستان‌ها به وجود آمد به مادرم می‌گفتم که خود را بازنشسته کند و از فضای خطر دور بماند. اما هر بار او در پاسخ به این خواسته من می‌گفت: «اگر ما مریض شویم و کسی نباشد که از ما مراقبت کند چه اتفاقی می‌افتد؟ پس از من نخواه که بیمارانم را در این حال رها کنم و به فکر سلامتی خودم باشم.» او عاشق کارش بود. عاشق کمک کردن به مردم و از اینکه بیمارانش با مراقبت‌های او حالشان خوب می‌شود انرژِی می‌گرفت.
مهربانی در« مهر»
اگر پرستار بیمار را عضو خانواده خود بداند هر چه در توان داشته باشد برای بیمار انجام می‌دهد. همان‌طور که هر فرد زمان بیماری عزیزانش تمام تلاش خود را می‌کند تا سلامتی به عزیزش برگردد، پرستار نیز باید همین گونه عمل کند و هر چه در توان دارد، برای سلامت بیمار انجام دهد. زمانی که بیمار وارد اتاق عمل می‌شود از کادر درمان انتظار دارد به او توجه کرده و با او مهربان باشیم. اگر بیمار را عضوی از خانواده خود بدانیم جوّ سنگین و پر از رعب و وحشت اتاق عمل برای بیمار شکسته می‌شود و
ازدواج در بخش قلب!
مهربخش وحدت و همسرش اشرف رضاپور دوتن از پرستاران بیمارستان فارابی هستند که در محله الهیه سکونت دارند. این دو از نخستین روزهای اسفند سال98 که نخستین موارد ابتلا به بیماری کرونا در مشهد مشاهده شد درگروه مراقبت‌های ویژه بیماران کرونایی بیمارستان فارابی مشغول به خدمت شدند.
دکتر محله عبادی پا در راه دکتر شیخ گذاشته است
دکتر مظفری با وجود سال‌ها طبابت نه خانه‌ای دارد و نه ماشینی! از همان سالی که به مشهد آمده تا حالا در خیابان عبادی مستأجر است، خودروی شخصی هم ندارد. او همه ویزیتی که مردم می‌دهند را به حساب رهبری واریز می‌کند چون اعتقاد دارد اگر امام قوی باشد با قدرت بیشتری به مردمش رسیدگی می‌کند.
جان دادن برای جان بخشیدن
دعای فرج تمام می‌شود، صدای اذان در بیمارستان می‌پیچد، لحظه آخر که بدن پدر تکانی می‌خورد و جان می‌دهد، مائده چشم‌های مادرش را می‌گیرد تا این صحنه را نبیند. مائده نه بی‌تابی می‌کند و نه اشک می‌ریزد. دستانش را رو به آسمان بلند می‌کند و می‌گوید خدایا پدرم هدیه‌ای بود که به ما دادی و اکنون آن را گرفتی، راضی‌ایم به رضای تو.