امام خمینی

احیاگرسنت مقتل‌خوانی در ایران
پس از مقتل‌خوانی، پیرمرد از منبر پایین می‌آید و عمامه‌اش را میان جمعیت پرت می‌کند. میان مردم راه می‌رود و سینه می‌زند. دیدن شیخ روی‌سپید‌کرده و قد‌خمیده با جسمی نحیف و حالی نزار در عزای روز عاشورا مستمعان را نیز منقلب و فریاد یا حسین‌شان را بلندتر می‌کند. این توصیف، تنها یکی از فیلم‌هایی است که از مقتل‌خوانی آیت‌الله محمدحسین سیبویه حائری باقی مانده است. مردی که سال57 به کشور آبا و اجدادی‌اش بازمی‌گردد تا پایه‌های مقتل‌خوانی روز عاشورا را در ایران بگذارد.
سال‌های سخت اسارت اولین بانوی اسیر ایرانی
بعثی‌ها پل زده بودند و تانک‌ها و نفربرها را وارد شهر کرده ‌بودند. راه افتاده بودیم که چشمم به یک نفربر افتاد. خیال کردم نیروهای خودی هستند خوشحال شدم و تا به همسرم گفتم نیروی کمکی فرستاده‌اند، ما را زیر بار آتش گرفتند. از سمت شاگرد که من نشسته‌بودم تیراندازی می‌کردند. اسلحه را محکم در بغل گرفته‌بودم و فریاد «یاحسین» می‌زدم. سرم را خم کرده و پایین گرفته‌بودم. بعثی‌ها لاستیک‌های ماشین را زدند و ما را متوقف کردند. وقتی ایستادیم، تازه متوجه شدم پهلویم پرخون است و وقتی پیاده شدیم، دیدم استخوان قلم پای شوهرم زده بیرون و خون‌ریزی شدیدی دارد. در حالی که خیال می‌کردند من هم مثل همسرم سپاهی هستم، ما را سوار یک آمبولانس کردند و به العماره عراق بردند. یک شب در راه بودیم و این شب آخرین شبی بود که من در کنار حبیب بودم.
دکتر مهدوی‌دامغانی هر روز از آمریکابه امام رضا(ع) سلام می‌داد
با انتشار خبر درگذشت استاد مهدوی‌دامغانی در آمریکا، در جست‌وجوی ردپایی از او و خانواده‌اش در منطقه‌ ثامن که زادگاهش بود، به برادرزاده‌اش دکتر حسین مهدوی‌دامغانی رسیدیم. او با وجود محدودیت‌ زمانی به‌دلیل بازگشت پیکر عمویش و برگزاری مراسم خاک‌سپاری، ما را به خانه پدری‌اش دعوت کرد؛ خانه‌ای که مدفن مادر و برادر بزرگوار این استاد فقید نیز هست. در این گپ‌وگفت یک‌ساعته حرف‌هایی شنیدیم که تازگی داشت و اولین‌بار گفته می‌شد.
کار راه‌‌اندازی در اولین سلمانی محله اروند
حسین علی شاهسوند متولد1322 و نخستین آرایشگر خیابان اروند است و حالا همه او را به نام آقای اسلامی می‌شناسند. این اسم استعاری هم خودش داستانی جدا دارد که برایمان تعریف می‌کند. هرچه هست سلمانی قدیمی و رنگ و رو رفته او حالا مقصد خیلی از هم‌محله‌ای‌ها شده؛ نه فقط آن‌ها که می‌خواهند سر و صورتشان را اصلاح کنند. اهالی سال‌هاست که برای دریافت کارت رایگان نان، کمک به محرومان، قربانی‌کردن گوسفند و... به اینجا می‌آیند.
قیام 15خرداد از نگاه جوان سیزده ساله‌ای که پدرش یک مامور وفادار به شاه بود
6دهه از قیام خونین 15خرداد می‌گذرد و حالا کمتر کسانی مانده‌اند که آن روز خونین را به چشم دیده باشند و ترس و شور و اضطراب آن سال را به خاطر داشته باشند. سیدمرتضی مرکبی از اهالی جاهدشهر، با اینکه سال42 نوجوانی سیزده‌ساله بوده و در تظاهرات شرکت نداشته است، خاطرات زیادی از خفقان آن سال و سال‌های بعدش به خاطر دارد. او که فرزند یک مأمور شهربانی وفادار به شاه بوده است، ماجراهای جالبی را از زاویه دید خودش برایمان تعریف می‌کند. پدری که سرانجام بعد از حمله ماموران گارد به بیمارستان امام رضا(ع) به صف انقلابیون پیوست.
بازخوانی مرگ ناهید اسدی، شهید تشییع جنازه کافی
وقتی خبر تصادف شیخ‌احمد کافی در جاده قوچان-مشهد پخش شد، برای مردم شهر و روستا که از دستگیری‌اش به دست مزدوران شاه، تبعید‌هایش به غرب و ممنوعیت‌های منبررفتنش خبر داشتند، تردیدی نماند که تصادف ساختگی بوده و خواب‌آلودگی راننده خودرو، دروغ است. به‌دنبال این یک روز بعد از تصادف در 31تیر1357 در روز تشییع پیکر او خیلی‌ها آمدند. مقابل مسجد جعفری‌ها در بالاخیابان جمعیتی موج می‌زد که شباهتی به تشییع نداشت. آن‌ها پیکر مرحوم کافی را تشییع می‌کردند و برای نشان‌دادن اعتراضشان شعار «زنده‌باد خمینی» و «مرگ بر شاه» می‌دادند
تلاش برای پیروزی در روزهای بی‌رسانه
روایت‌های سیدعلی‌اصغر بامشکی درست از روزهای هفت‌سالگی‌اش آغاز می‌شود؛‌ وقتی که فقط شاهدی خردسال برای وقایع قیام 15خرداد1342 در مشهد بود و در روزهای جوانی بعد از آشنایی‌اش با شهیدهاشمی‌نژاد و رفتن به کانون بحث و انتقاد دینی در مسجد صاحب‌الزمان(عج) اوج گرفت.