داستان جاری در مرکز توانبخشی، حکایت دست و پاهایی است که بهدنبال صاحب میگردند؛ صاحبانی که قسمتی از خودشان را بر اثر بیماریهایی مثل معلولیت، دیابت و... جایی جا گذاشتهاند.
بیشتر بچههای مجتمع پردیس که حالا برای خودشان شغلی دستوپا کردهاند، نوجوانیشان را در کارگاه علی عسگرینائینی معروف به باباعلی گذراندهاند.
قبل از دهه ۵۰ بیشتر زمینهای خیابان نسترن، محلی برای کشت صیفیجاتی ازجمله خربزه و طالبی بوده است.
از بیشتر مشهدیها که بپرسید، پیشینه تولید صنعت پشم و نخ مشهد را از کارخانه معروف نخریسی میدانند که در چهارراهی به همین نام واقع شده است، اما کمی پیش از تأسیس این کارخانه، موتورهای اولین کارخانه نخریسی و پارچهبافی مشهد جایی در حوالی خیابان ارگ(امامخمینی(ره) امروز) روشن شد، آن هم به کوشش تاجری ارمنی به نام ملکان هاروطونیان که اصالت تبریزی داشته است. البته او تنهاارمنی مهاجر مشهد نیست که نامش در فهرست بلندبالایی از صنعتگران ارض اقدس نوشته شده است.
پس از فوت او سیدابراهیم باغدار آن را به دست میگیرد. سیدمحمد سادات هم پس از پدر و پدربزرگ چراغ مسجد را روشن نگه میدارد. او حالا در بستر بیماری افتاده است اما محمد شیری، نماینده متولی مسجد، تمام امور آن را به دست گرفته است، دوست و فامیل خانوادگی آنها که از همان دوران کودکی به مسجد رفتوآمد داشته است. حالا در همین فضای کوچک فعالیتهای بزرگی شکل گرفته است.
نشانههای بیماری در بدن سرباز لشکر77 ثامنالائمه ظاهر شد. او باز هم سکوت کرد. میکوشید این نشانهها را از همه پنهان کند. محمدرضا خاکساری هفتم اسفند سال 83 سربازی را به پایان رساند به این امید که نوروز 84 را در کنار خانواده سپری کند و لحظات خوبی برای همه آنها باشد، غافل از اینکه یک تومور در سرش چندان رشد کرده بود که هر لحظه میتوانست جانش را به خطر بیندازد.
علی با ورود به سن نوجوانی، در کلاسهای آموزش امداد و نجات هلالاحمر ثبتنام میکند و به دنبال آن، عضو گروه دوامثامن شهرداری منطقه7 نیز میشود.
در این بین از علاقه و ذوق هنری خود هم چشمپوشی نکرده است. او چندین داستان کوتاه نوشته است.