کد خبر: ۷۰۴
۳۰ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

آرام بخواب بابای درختان نسترن

مهربانی‌اش زبانزد دوست، آشنا، همسایه و خانواده بود. روزی هم که رفت کوچه را صندلی چیدند و همه با رعایت فاصله اجتماعی برای گفتن تسلیت به خانواده‌اش و قدردانی از زحماتی که برای محله کشیده بود آمدند. 25 تیرماه بود که تب 38 و 39 درجه‌ای خانواده‌اش را نگران کرد. وقتی برای انجام آزمایش به بیمارستان امام رضا(ع) رفتند آزمایش کرونا مثبت‌ شد. عکس رادیولوژی نشان می‌‍‌‌داد که ریه‌هایش 60درصد درگیر شده است.

نشسته‌ام روبه روی قاب عکس منبت‌کاری شده‌ات. تو به من نگاه می‌کنی. باد هوهو می‌کند و لای گیسوان سبز درختان می‌پیچد. کلاغ می‌خواند و گنجشک سکوت کرده است. در چشم‌هایت می‌خوانم هنوز هم دلت گرفتار این سبزی‌هاست. چند قدم در مسیر کوچه بر می‌دارم. صدای خش‌خش ‌برگ‌ها را دیگر نمی‌توان از ریتم موسیقیایی این کوچه حذف کرد حتی حالا که تابستان است. درخت‌ها هنوز هم ماتم دارند. 

نیم‌قرن بیشتر است که به دست‌های مهربانت خو گرفته‌اند و حالا هر کدام سر به آسمان دارند و تسبیح‌گوی هستند. نسترن دیگر تو را ندارد. بابای درخت‌ها دیگر نیست که هر روز از کله‌سحر تا خود اذان ظهر تیمارشان کند و عصر هم باز بینشان باشد و دلواپسشان. سرو و چنار و توت نسترن بی بابا شده‌اند. 

برگ‌های سبز یاس بین میله‌های حفاظ کال چنگ انداخته‌اند و پیچک‌ها تا پای تابلوی بوستان خجسته، که همان روزهای آخر عمرت به دنیا، شهرداری با نشاندن نام تو بر آن شادت کرد، خزیده‌اند. 20روز و چند روز است کوچه دیگر تب و تاب قدیم را ندارد. پسر کوچکت مجید می‌گوید راه تو را ادامه می‌دهد. هم مراقب فرزندان سبزت هست، هم هوای فخر‌التاجت را دارد که همه روزهای آخر عمرت را بیشتر نگران آن‌ها بودی. این محله همیشه تو را کم دارد. شهر هم تو را کم دارد. آرام بخواب بابای سبز شهر من. حالا دیگر خیلی‌ها رسم سبز بودنت را آموخته‌اند. هیچ هم که نگویی، هر روز عابران این کوچه و همسایه‌هایت دیده‌اند که چطور پای سبزی کوچه دل و جانت را گرو می‌گذاشتی.

 

بیشتر از هر چیزی نگران مادر و درختان کوچه بود

کرونای لعنتی این بار به جان بابای سبز کوچه افتاد. 7مرداد سال99 را درختان حوالی کال نسترن هیچ وقت فراموش نمی‌کنند. وقتی که بابای پرمهرشان را برای همیشه از دست دادند. قاسم‌خجسته‌پور اهل تلاش بود و بیماری زمینه‌ای نداشت.

مهربانی‌اش زبانزد دوست، آشنا، همسایه و خانواده بود. روزی هم که رفت کوچه را صندلی چیدند و همه با رعایت فاصله اجتماعی برای گفتن تسلیت به خانواده‌اش و قدردانی از زحماتی که برای محله کشیده بود آمدند. 25 تیرماه بود که تب 38 و 39 درجه‌ای خانواده‌اش را نگران کرد. وقتی برای انجام آزمایش به بیمارستان امام رضا(ع) رفتند آزمایش کرونا مثبت‌ شد. عکس رادیولوژی نشان می‌‍‌‌داد که ریه‌هایش 60درصد درگیر شده است. مسئولان بیمارستان اما به گفته پسر کوچک قاسم‌خجسته‌پور گفتند باید در منزل از او مراقبت کنید و شاید اگر همان داروهای خاص کرونا را در بیمارستان به او می‌دادند و مراقبت ویژه‌اش می‌کردند خوب می‌شد.
مجید خجسته‌پور می‌گوید: پدر متولد 1316 بود. او بیماری زمینه‌ای نداشت. تا پیش از اینکه دچار این ویروس شود هر روز صبح تا شب تلاش می‌کرد و مراقب درختان و گیاهان حوالی کال نسترن بود. او را که به خانه آوردیم و از او مراقبت کردیم بعد از یک هفته نفس‌تنگی‌اش بسیار زیاد شد و یکم مرداد بود که به بیمارستان قائم منتقلش‌کردیم. ریه‌هایش خیلی درگیر شده بودند و فقط چند روز دوام آورد و 7مرداد خبر آوردند که فوت کرده است. او را پس از غسل در آرامستان رضوان در قطعه 51بهشت رضا دفن کردند.

 

10روز پیش از بیماری‌اش اسمش بر تابلوی بوستان نشست

10 روز پیش از بیماری‌اش از شهرداری آمدند و تابلوی بوستان خطی نسترن را به نامش زدند. فرزند کوچکش می‌گوید: وقتی پدرم متوجه شد که زحماتش دیده شده و شهرداری از این طریق قدردان زحماتش بوده است بسیار خوشحال شد.
او ادامه می‌دهد: پدرم برای درختان این کوچه و سرسبزی آن که حالا همه از آن بهره‌مند هستند بسیار زحمت کشید. او عمرش را پای درختان گذاشت و بیشترین ساعات روز و شبش میان همین درختان و گل‌ها و به مراقبت از آن‌ها گذشت. رسیدگی‌هایش بسیار بود و فرهنگ مراقبت از درختان و سبز نگه داشتن کوچه را به همه یاد داده بود.

 

قول‌هایی که دادند و عمل نکردند

در زمان یکی از شهرداران اسبق قول داده بودند که به خاطر زحمات بی‌منتی که برای این گیاهان کشیده و به سرانه سبز شهر افزوده است مزایایی برای او در نظر بگیرند اما این مزایا هیچ‌وقت برای او مهیا نشد.
فرزندش می‌گوید: به خاطر اینکه مادرم بیماری زمینه‌ای دارد و هزینه‌های درمانش زیاد است و پدرم هم حقوقی از جایی دریافت نمی‌کرد قولی داده بودند که او را در قالب فعالیت مراقبت از درختان بیمه کنند و با اینکه او پیگیری‌هایی انجام داد اما هیچ وقت چنین اتفاقی رقم نخورد.

 

قاب آخر

چشمانم را دوخته‌ام به عکسی از تو با آن گل‌های زیبای صورتی. بیست و چند روزی است که وقتی فرزندانت دلشان می‌گیرد و فخر‌التاج بی‌قرارت می‌شود همین قاب‌ را درآغوش می‌کشند. گهگاه چند قطره خیس کوچک روی شیشه قابت می‌چکد. فخر‌التاج وقتی سخنی از تو می‌گوید گوشه چشمش، لای خط و خطوطی که چوب‌خط گذر روزگار خوش با تو بودن را حکایت می‌کند، الماسی می‌نشیند. می‌گوید: خیلی آدم آرام و خوبی بود. قاسم آقا خیلی مهربان بود.

کلمات کلیدی
ارسال نظر