کد خبر: ۳۵۰۹
۰۲ مهر ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

برای رفتن به حج بی‌قرار بود

شهید حاج سعید دانش‌طلب ساکن محله شفا یکی از حجاج شهید خانه خدا در مهر سال1394بود. شهرآرامحله در همان روزها گفت وگویی با خانواده شهید داشت.

هفت‌سال قبل درست زمانی که همه منتظر برگشت حجاج به آغوش خانواده‌هایشان بودند، خیابان‌ها آذین‌بندی و بنرهای تبریک بر در و دیوار محله نصب شده بود. ناگهان همه چیز تغییر کرد «حادثه در منا» این تیتر همه روزنامه‌ها، خبرگزاری‌ها و صداوسیما شده بود. حادثه‌ای تلخ و تأسف‌بار که که جان صدها نفر از حجاج ایرانی و غیرایرانی خانه خدا را گرفت. 

شهید حاج سعید دانش‌طلب ساکن محله شفا یکی از حجاج شهید خانه خدا در مهر سال1394بود. شهرآرامحله در همان روزها گفت وگویی با خانواده شهید داشت. جست‌وجوی ما برای یافتن دوباره این خانواده بی نتیجه ماند. به همین دلیل بخشی از این گفت و گو را بازنشر کردیم.


تلاش برگزاری مراسم ماه محرم

حاج سعید دانش‌طلب عشق و علاقه بسیاری به مولایش امام حسین(ع) داشت. او می‌کوشید هر سال مراسم ماه محرم با شکوه بیشتری در محله برگزار شود. همسر شهید می‌گوید: «همیشه چند روز قبل از ماه محرم به همراه معتمدان و نوجوان‌های محله در و دیوار مسجد را سیاه‌پوش می‌کرد.»

 اعظم حنافروشان ادامه می‌دهد: «شهید دانش‌طلب به نوجوان‌های محله بهای زیادی می‌داد. همیشه می‌گفت بعد از ما علم امام حسین(ع) دست این نوجوان‌هاست اگر امروز به آن‌ها اعتماد کنیم و کارها را در اختیارشان بگذاریم فردا خیالمان راحت است که عزاداری ماه محرم با شکوه و عظمت برگزار خواهد شد.»

آن‌طور که همسر حاجی شهید می‌گوید، این علاقه همسرش به نوجوان‌های محله یک‌طرفه نبود. روزی که بچه‌های محله خبر شهادت حاجی را شنیدند با لباس سیاه و چشمان اشکبار جمع شده بودند تابه پیشواز پیکرش بروند.


برای شهادت دعوت شده بود

«حاج سعید برای شهادت و لقای خداوند برگزیده شده بود.» این مطلب را در لابه‌لای گفت‌وگو و صحبت‌های همسرش که همراه او در حج بود می‌توان فهمید.

همسرش در ادامه می‌گوید: «چند سالی بود که اسممان را برای رفتن به حج تمتع نوشته بودیم. هر سال ماه ذی‌الحجه که می‌رسید او بی‌قرار بود، فهرست افرادی را که نامشان برای حج تمتع درآمده بود بادقت می‌خواند و زمانی که می‌دید اسمش در بین این نام‌ها نیست با چهره‌ای درهم وضو می‌گرفت و به نماز می‌ایستاد.»

حنافروشان می‌گوید: قرار بود سال بعد یعنی در سال1395 به سفر خانه خدا برویم. اما سال 1394حاجی دیگر طاقت و قرار نداشت. چند روزی بود که پیگیر رفتن به حج بود. یک روز که به خانه آمد با خوشحالی گفت: «بالأخره درست شد امسال به حج می‌رویم.»او ادامه می‌دهد: «دو سهمیه حج برای من و خودش گرفته بود. چند روز مانده به رفتنمان از همه حلالیت طلبید، خمس و زکات مالش و قرض طلبکاران را پرداخت کرد، گویا می‌دانست که این سفر بازگشتی ندارد.»

حنافروشان از روز سفرشان می‌گوید: «روزی که قرار بود به فرودگاه برویم دختر کوچکم که آن‌زمان تازه ازدواج کرده بود با چشمان گریان پدرش را در آغوش کشید و گفت: «پدر حالا لازم بود همین امسال بروی حج، صبر می‌کردی سال بعد می‌رفتی.» همسرم که گویا نگرانی دخترم را حس کرده بود او را در آغوش کشید و گفت: «دیگر طاقت ماندن ندارم. اگر من هم نباشم خدای من هست.»

 

ارسال نظر