کد خبر: ۳۹۰۵
۲۷ آذر ۱۴۰۱ - ۰۰:۰۰

میوه‌فروش خیابان هاشمی‌نژاد هوای مسافران مشهد‌الرضا(ع) را دارد

صبح زود، ابتدای خیابان شهید‌هاشمی‌نژاد، راسته‌بازار میوه‌و‌تره‌بار؛ سبدهای سبزی و میوه‌ تازه از میدان رسیده و جلو مغازه‌هاست و نوید شروع بازاری داغ را می‌دهد. اما بین مغازه‌هایی که فروشندگانشان مشغول جابه‌جایی سبد هستند، یک مغازه جلب توجه می‌کند. حاج شاهپور عزیزنیا به سنت کاسبان قدیمی، صبح زود، چراغ مغازه را روشن کرده و مشتریان سحرخیز را پیش از همه دشت کرده است.

صبح زود، ابتدای خیابان شهید‌هاشمی‌نژاد، راسته‌بازار میوه‌و‌تره‌بار؛ سبدهای سبزی و میوه‌ تازه از میدان رسیده و جلو مغازه‌هاست و نوید شروع بازاری داغ را می‌دهد. اما بین مغازه‌هایی که فروشندگانشان مشغول جابه‌جایی سبد هستند، یک مغازه جلب توجه می‌کند. حاج شاهپور عزیزنیا به سنت کاسبان قدیمی، صبح زود، چراغ مغازه را روشن کرده و مشتریان سحرخیز را پیش از همه دشت کرده است.


 به یکباره مهاجرت کردم

بیست‌سال پیش بود که همسایگی با امام‌رضا(ع) و رسیدگی به پدر و مادر، بهانه‌ای شد تا زادگاه خود، اردبیل، را ترک کند و به‌همراه خانواده رهسپار مشهد شود. گریزی به خاطرات گذشته می‌زند و تعریف می‌کند: قصد سفر یک‌روزه به مشهد را داشتم، اما نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که تصمیم گرفتم در این شهر بمانم.

 در همان بدو ورود به یک بنگاهی در خیابان شهید‌هاشمی‌نژاد رفتم و قرارداد اجاره خانه کوچکی با 2میلیون رهن و 30هزار‌تومان اجاره ماهیانه را بستم. چند‌ساعتی مهمان پدر و مادرم بودم و سریع به اردبیل برگشتم تا مقدمات مهاجرت همیشگی به مشهد را مهیا کنم.

او که کشاورز بوده و تجربه خوبی در شناسایی میوه و تره‌بار داشته است، در بدو ورود با برادرش به‌صورت مشترک در مغازه‌ای کار می‌کند. پس از چندسال کار، مستقل می‌شود و مغازه کوچکی در این راسته می‌خرد. با لهجه شیرین آذری از کار و کاسبی روزگاران قدیم می‌گوید، از سنت‌هایی که در قدیم برقرار بوده است و بیشتر آن‌ها هنوز هم بین بازاریان این راسته رواج دارد و مهم‌ترینش، احترام به بزرگ‌تر است.


اگر با مشتری خوب تا کنی، دوباره بر‌می‌گردد

با روزی حلالی که از همین مغازه در‌ می‌آورد، شش بچه بزرگ کرده و پنج‌تای آن‌ها را به خانه بخت فرستاده است. حالا توان قدیم را ندارد؛ چند ساعتی تا ظهر، چرخ مغازه را می‌چرخاند و بعد از آن، نوه‌اش مسئولیت کار را به عهده می‌گیرد. حاج‌شاهپور مغازه ساده‌ای دارد و فقط چند نوع میوه و صیفی‌جات در مغازه مشاهده می‌شود. 

تعریف می‌کند: نمی‌خواهم اسراف شود. بار اندکی می‌آورم و با سود کمی می‌فروشم. تمام که شد، دوباره برای خرید به میدان میوه‌وتره‌بار می‌روم.  ترازوی سنگی مغازه، حال‌و هوای قدیم  بازار و کسب‌وکار را زنده نگه داشته است؛ مثل خوش‌خلقی حاج‌شاهپور که تغییری نکرده است.

 می‌گوید: از قدیم نیز همین بوده است؛ اگر با مشتری خوب تا کنی، دوباره بر‌می‌گردد. من به همین خوش‌وبش‌ها دلخوش و دلگرم هستم و از بودن کنار مردم لذت می‌برم. هربار که کیسه نایلونی را می‌خواهد پر کند، بسم‌ا... می‌گوید و کفه ترازو را به نفع مشتری سنگین‌تر می‌کند. گاهی هم بی‌حساب‌و‌کتاب، مشتری را راه می‌اندازد تا راضی از مغازه‌اش برود. اعتقاد دارد همسایه امام رضا(ع) نباید شرمنده آقا شود.

تعریف می‌کند: قیمت ارزان‌تر میوه‌و‌تره‌بار در اینجا باعث شده است مردم برای خرید از هر جای شهر به این راسته بیایند؛ به‌ویژه حالا که نزدیک شب‌ یلداست، مردم کلی خرید می‌کنند و خیلی‌ها هم زائر هستند. حاج‌شاهپور می‌گوید: زائرها زود شناخته می‌شوند. چند وقت قبل دیدم یک نفر می‌رود و بر‌می‌گردد و قیمت می‌گیرد و دوباره مکث می‌کند. آبرومند بود. اولش پرسیدم ببینم چه می‌خواهد؛ بعد میوه را وزن کردم و وقت حساب‌کردن که شد، گفتم «برگرد شهرت و از ما که یادت آمد، به نیت همه اموات صلواتی بفرست.»

 

 

ارسال نظر