کد خبر: ۴۹۸۰
۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲ - ۱۹:۰۰

مادر، بزرگترین گوهر زندگی گیلانی‌فر بود

حمیدرضا گیلانی‌فر بیش از آنکه معلم عکاسی باشد، معلم «چگونه زندگی کردن» است.

تقریبا در بین هنرمندان کسی نیست که از ماجرای دلدادگی استاد شاخص عکس مشهد بی‌خبر باشد. حمیدرضا گیلانی‌فر، سال‌ها به‌شکلی ویژه، از مادرش که در بستر بیماری به سر می‌برد، نگهداری کرد.طوری که این حد از مراقبت و محبت به مادر، نام او را بیش از اینکه مدرسی مطرح در رشته عکاسی باشد، بدین شکل بر سر زبان‌ها انداخت.

و با تشکیل گروه پزشکی در منزل، مادر را از فضای خانه دوست‌داشتنی‌اش جدا نکرد و به بیمارستان نسپرد. به خوراک و بهداشت مادرش می‌رسید.

تفریح و سفر هم سر جایش بود. طوری که مادر را در زمان شدت بیماری‌اش به سفر مکه برد؛ در حالی که پزشکش هشدار داده بود که مادر فقط چند ماه دیگر مهمان آن‌هاست.

اما مهم‌ترین چیز، استفاده از معجزه محبت بود. حالا مادر ماه‌هاست به رحمت خدا رفته است، اما هنوز ماجرای دلدادگی پسر ادامه دارد. شهروند محله سناباد، هر هفته دوشنبه عصرها به یاد مادر، در منزل، میزبان هنرجویان و دوستانش می‌شوند. در آخرین دوشنبه این میزبانی، در منزلش حاضر شدیم و بازهم از ماجرای دلداگی‌اش شنیدیم.

محل قرارمان برای رفتن به منزل استاد عکاسی با چند عکاس و خبرنگار مشهدی، میدان تختی و در کنار گل‌فروشی اردیبهشت است. برای خریدن دسته گل لیلیوم، به اتفاق نظر می‌رسیم. شاخه گل در دست و شادمان به‌سمت چهارراه پل خاکی و منزل استاد می‌رویم.

انگار همه ما می‌دانیم که قرار است از آن خانه و حرف‌های آقای گیلانی‌فر انرژی مثبت زیادی دریافت کنیم. انگار می‌دانیم که قرار است تکانی بخوریم؛ در زندگی‌مان و در روابطمان به‌ویژه درباره پدر و مادرهایمان.

 

نمی‌توانستم شانس زنده‌ماندن را از او بگیرم

آقای گیلانی‌فر با روزهای پیش از فوت مادرش تفاوتی نکرده است. درست مانند گذشته باانرژی خاصی که دارد از آن فرشته زمینی و کارهایی که برای بهبود و درمان او انجام داده است، می‌گوید. شنیدن کارهایی که برای مادرش انجام می‌داده برای ما لذت‌بخش است.

خیلی‌ها این میزان توجه و علاقه او را به مادرش غیرعادی می‌دانند، اما جواب جناب گیلانی‌فر به آن‌ها  خیلی ساده است: «مادرم دوست داشت زندگی کند، نمی‌توانستم شانس زنده‌ماندن را از او بگیرم.» بنابراین جمله «مادرتان راحت شد»، بدترین چیزی است که می‌توان در دلداری او بر زبان آورد.

 

مادر، بزرگترین گوهر زندگی گیلانی‌فر بود

 

موزه مادر

هنرجویانِ عکاس مشهدی، مشغول پذیرایی هستند. می‌روند و می‌آیند و بدون اینکه کسی چیزی به آن‌ها گفته باشد، چایی می‌آورند و شیرینی. بعد از پذیرایی، گیلانی‌فر همه را به اتاق مادر دعوت می‌کند.

همان اتاق خاطره‌انگیزی که تخت مادرش در آن بود و بیشتر به اتاقی مجهز در بیمارستانی خصوصی شبیه بود.

به‌سمت بوفه‌ای زیبا می‌رود که به قول خودش خاطره‌انگیزترین اشیایی را که مادرش از آن‌ها استفاده می‌کرد، در آن نگه داشته است. ابتدا به ساعتی بندطلایی اشاره می‌کند که با مادر از سوریه خریده‌اند و می‌گوید چون این ساعت را از سوریه خریده بود، اصلا از خودش دور نمی‌کرد.

بعد هم سه انگشتر را نشان می‌دهد و دو نگین زیبا که هدیه هنرجویانش است. به آینه مادرش هم اشاره می‌کند و با مسرت خاصی می‌گوید: مادرم مانند بانویی جوان، به آراستگی خودش اهمیت می‌داد. این آینه را هم خیلی دوست داشت و همیشه زیر متکایش نگه می‌داشت.

چشممان به شانه مادرش می‌افتد که به یادگار مانده از صبح روزی است که به قول آقای گیلانی‌فر آن فاجعه اتفاق می‌افتد. منظورش از فاجعه، شکستن پای مادر و بعد هم بستری‌شدن در بیمارستان است که منجر به فوت مادر می‌شود.

چند تار موی رنگی نیز بین دندانه‌های شانه باقی مانده که استاد عشق، آن‌ها را از شانه جدا نکرده است. وقتی بچه‌ها موها را می‌بینند، آهی از نهاد می‌کشند.

اما کتاب‌ و فیلم‌های داخل بوفه هم جذاب‌اند و مورد توجه همه قرار می‌گیرند. این مدرس عکاسی درباره آن‌ها می‌گوید: چند سال پیش به فکر راه‌اندازی پایگاهی مجازی افتادم تا بتوانم بحث مادر را در آن فضا به شکل بیشتری مطرح کنم.

بنابراین شروع کردم به جمع‌آوری موسیقی فیلم‌ها و نقاشی‌ و داستان‌های مادرمحور. جالب اینجاست که مادرم به همه، پز این وسایل را می‌داد. شب‌هایی هم که تا صبح بیدار بود، نصف این‌ها را برایش خواندم.

قدیر وقاری، عکاس قدیمی مشهدی، که در این جمع خودمانی حضور دارد، می‌گوید: بهشت زیر پای مادر است اما من می‌گویم شما در کنار مادرتان در بهشت هستید.

 

عکاسی + مهر

رضا امیرخانی برای کتاب «جانستان کابلستان»ش نوشته؛ «هر بار وقتی از سفری به ایران برمی‌گردم، دوست دارم سر فروبیفکنم و بر خاک سرزمینم بوسه‌ای بیفشانم...».

همین حرف را ما بارها در کلاس عکاسی شنیده‌ایم. نادر ابراهیمی در یکی از نامه‌هایش به همسرش نوشته؛ «خوشبختی نامه‌ای نیست که یک روز، نامه‌رسانی، زنگ در خانه‌ات را بزند و آن را به دست‌های منتظر تو بسپارد.

خوشبختی، ساختن عروسک کوچکی‌ است از یک تکه خمیرِ نرمِ شکل‌پذیر. به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد که جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد، نه هیچ چیز دیگر.».

همین حرف را ما در چند جا درک کرده‌ایم؛ در کلاس مبانی عکاسی، در خانه معلم عکاسی و در هر جایی که یک معلم را به «عکاسی به‌علاوه مهر به مادرش» می‌شناسند. نادر ابراهیمی در جای دیگری نوشته؛

«عشق، برای آنکه در کتاب‌های عاشقانه جای بگیرد، بسیار کوچک و کم‌بنیه می‌شود.» همه شاگردان استاد گیلانی‌فر هم همین را درباره عشق او به مادرش گفته‌اند وقتی که آمده‌اند و دیده‌اند که این مردِ 48ساله همه زندگی‌اش را بر مدار عشقِ بی‌مثالش به مادرش ساخته است.

از بازسازی یک خانه ویلایی که متناسب با توانایی جسمی یک سالمند، بی‌خطر و چشم‌اندازهایش دلخواه علاقه او طراحی شده است تا راه حج و سوریه و حتی خیابان‌گردی‌ها و کافی‌شاپ‌نشینی‌های شبانه این مرد با مادرش.

من هم با نادر ابراهیمی که از ایمان نوشته هم‌عقیده‌ام؛ با مجید مجیدی که فیلم‌نامه بچه‌های آسمان را نوشته؛ با کمیل سوهانی که مستند مادرکشی را کارگردانی کرده و همه هنرمندانی که از قلمشان و نگاهشان و درکشان در کلاس مبانی عکاسی آقای گیلانی‌فر حرفی از آن‌ها به میان آمده است.

این مردِ استوارِ عاشق، بیش از آنکه معلم عکاسی باشد، معلم «چگونه زندگی کردن» است. حمیدرضا گیلانی‌فر همیشه برای ما سخن گفته است، اما بی از آنکه درباره شیوه به دست گرفتن یک دوربینِ بی‌جان گفته باشد از هنر و بزرگی و اهمیت انسان‌ها گفته است و چشم‌های من، صداقت این واژه‌ها را گواه‌اند وقتی معلم عکاسی‌ام چمدان‌چمدان کتاب، سرِ کلاس درس می‌آورد.

برنامه کلاس درس ما سال‌هاست منقضی شده است؛ اما تا هفته گذشته، کلاس دیگری دوشنبه‌ها در خانه استاد برپا بود که سوادآموزی عشق در آن مرز ندارد.

 

کلمات کلیدی
ارسال نظر