کد خبر: ۵۴۷۹
۱۷ تير ۱۴۰۲ - ۱۵:۳۰

منوچهر اسپهبدی، پدر هنرهای تجسمی خراسان است

قرار شد در آموزشگاه خودم، ترم اول را برگزار کنیم تا ساخت و تجهیز دانشگاه فردوسی تمام شود. در همین احوالات انتخابات مجلس شد و رئیس دانشگاه تغییر کرد.

ترکیبی از تراژدی و تلاشی دنباله‌دار از کسی که همه عمرش را به کارکردن گذرانده است. منوچهر اسپهبدی حالا تنها در طبقه بالای آموزشگاه طراحی، نقاشی، گرافیک و مجسمه‌سازی‌اش در خیابان دانشگاه زندگی می‌کند.

او که زمانی همسر و فرزندانش را یک‌به‌یک در تصادف‌هایی جداگانه از دست داده، حالا می‌گوید بیست‌و‌چهارساله است! با مو‌هایی سفید و شانه‌کرده و مرتب ساعت‌۴:۳۰ صبح هرروز حتی اگر از آسمان سنگ هم ببارد، می‌رود پارک ملت و با گروهی که خودش ۳۵ سال پیش راه‌انداخته، ورزش می‌کند.

تک‌فرزند پدری خشن که افسر شهربانی بوده باید هم این‌قدر سرسخت باشد، اما در عین حال مهربان بار بیاید. می‌گوید اگر پدرم درِ خانه را می‌زد و کمی بازکردن در طول می‌کشید، یک کشیده جانانه می‌چسباند بیخ گوش. سرتاسر آموزشگاهش پر است از کتاب‌های درست‌و‌حسابی، تابلو‌های فوق‌العاده زیبا و مجسمه‌هایی که کار دست خودِ استاد است.

از طرف دیگر، بیشتر از ۵۰ یا ۶۰ لوح تقدیر روی در و دیوار آویزان است. از هر کجا که دلتان بخواهد، لوح تقدیر دارد. از منوچهر اسپهبدی به‌عنوان «پدر هنر‌های تجسمی خراسان» یاد می‌کنند. بچه‌محل کوچه گلستان حالا از هر وقت دیگری سرحال‌تر است. او همه زندگی‌اش را وقف هنر و کارش کرده است. وسط دیدن طراحی‌های شاگردانش در آموزشگاه اسپهبدی با او گپ زدیم.

 

تدریس از دوران دبیرستان

شرط ثبت‌نام ترم بهار برای هنرجویان آموزشگاه اسپهبدی این است که باید چندتا از طراحی‌هایشان را با خودشان بیاورند تا استاد ببیند و بعد تصمیم می‌گیرد که او را ثبت‌نام کند یا نه. به من می‌گوید بروم کنار دستش بنشینم روی کاناپه کنارِ مجسمه داوودِ میکل‌آنژ تا بهتر با هم حرف بزنیم.

بعد هم می‌گوید: «آن زمان چیزی به اسم نگارخانه و گالری و کلاس طراحی و این حرف‌ها وجود نداشت. کار‌هایی هم که انجام می‌شد، تقریبا همه‌اش کپی‌کاری بود. من رشته ادبیات را انتخاب کرده بودم و در‌عین‌حال به‌طور ذوقی طراحی کار می‌کردم. دبیرستانم که تمام شد، بلافاصله شروع به تدریس هنر کردم. ساعتی ۶ یا ۸ تومان می‌گرفتم. دوره دبیرستان تازه نگارخانه میرک افتتاح شده بود.

معلمی داشتم که الان عکسش را پشت میزم زده‌ام و در خانه هم آن را دارم. آقای صمد مِدی. هر کجا که می‌روم می‌گویم این آقا خیلی برایم زحمت کشید و د‌رواقع به من درس هنر و ادب و انسانیت داد.

حتی یک دوره که در انگلیس با کمک اساتیدم، نمایشگاهی برگزار کردم، آنجا خبرنگاری آمد و پرسید: مشوق شما در فعالیت‌های هنری چه کسی بوده؟ گفتم: استادم، آقای مدی. آنجا باقی دوستان گفتند که این نمایشگاه زحمت استادان بوده و تو باید از آن‌ها هم نام می‌بردی. گفتم ایشان خیلی بیشتر برایم زحمت کشید. باور کنید بعد از آن، همه استادان انگلیسی‌ام بیشتر به من احترام می‌گذاشتند؛ چون می‌گفتند این آدم قدرشناسی است. دبیرستان را در مدرسه عامل و شاه‌رضا تمام کردم.»

 

شرط ارائه مجوز، داشتن لیسانس

اسپهبدی، آموزشگاهی راه‌اندازی می‌کند. اما راه‌اندازی آموزشگاه برای جوانی به سن و سال او آن‌قدر‌ها کار آسانی نیست. تعریف می‌کند: «بخش فرهنگی و هنری آن دوران زیرمجموعه وزارت آموزش‌و‌پرورش بود.

در‌این‌میان بعد‌از مدتی، بخش هنری از بخش پرورشی جدا شد و وزارت فرهنگ و هنر به‌طور مستقل به‌وجود آمد. من ابتدا بدون مجوز شروع به کار کردم. راستش آن زمان هم نمی‌دانستم اصلا مجوز چیست و اطلاعاتی در این زمینه نداشتم. یک روز یک نفر آمد و پرسید مدیر این آموزشگاه کجاست؟ کمی دست‌به‌سرش کردم تا اینکه گفتم خودم هستم. تعجب کرد.

گفت تو مدیر اینجایی؟ گفتم بله. گفت این‌طوری که نمی‌شود باید بروی مجوز بگیری. شرطش هم این بود که باید لیسانس داشته باشم و هم باید بالای سی سال باشم. آن‌موقع علاوه‌بر‌این کار، به استخدام وزارت پست و تلگراف هم درآمده بودم و به‌خاطر اینکه زبان انگلیسی‌ام خوب بود، به‌عنوان مترجم فعالیت می‌کردم.

اما مجوز آموزشگاهم مانده بود و گفتند برای گرفتن آن باید بروی پیش اساتیدی در تهران امتحان بدهی؛ اگر آن‌ها تاییدت کردند ما به تو مجوز می‌دهیم. خلاصه رفتم آنجا و آن‌ها هم نامه زدند که این بابا تبحر دارد. بعد‌از مدتی به من مجوز آموزشگاه دادند با این تعهد که باید دانشگاهت را تمام کنی.»

 

اسپهبدی، یکی از قدیمی‌ترین آموزشگاه‌های هنری کشور

اسپهبدی جوان حالا بعداز گذشت مدتی از افتتاح آموزشگاهش ازطرف وزارت فرهنگ و هنر به انگلیس برای گذراندن دوره «آرت» بورسیه می‌شود. او می‌گوید به‌خاطر مشکلاتی که در این سال‌ها تحمل کرده به‌خصوص در دوران نوجوانی، قدر لحظه‌های زندگی‌اش را خیلی خوب دانسته و توانسته از تک‌تک آن‌ها استفاده کند.

اما آموزشگاه اسپهبدی حالا جزو سه‌آموزشگاه قدیمی کشور است؛ «برگشتم به ایران و دیدم که وزارتخانه می‌خواهد سه‌نفر را برای دیدن دوره‌های مدیریت «مکانیزه پست» به انگلیس بفرستد. من هم در این آزمون شرکت کردم و انتخاب شدم. به این دوره «اِی‌پی‌سی» هم می‌گفتند. وقتی برگشتم به‌عنوان کارشناس در تهران کار کردم و بعد هم به‌عنوان معاون مدیر‌کل پست خراسان بزرگ مامور به خدمت در مشهد شدم.

شروع کردیم به ایجاد مرکز پست مکانیزه که همین ساختمان پست فعلی است؛ هر‌چند که هیچ‌وقت به‌طور کامل مکانیزه نشد. ما کلا سه‌نفر بودیم که هر‌کسی بعد‌از گذراندن دوره به یک شهری مامور به خدمت می‌شد تا پست آنجا را مکانیزه کند.

انگلیس که بودم، موقعی که می‌خواستم برگردم، یکی از اساتیدم در حوزه پست به من گفت اصلا شما احتیاجی به ۹ مرکز مکانیزه ندارید. چون اصلا ترافیک پستی شما آن‌قدری نیست که بخواهد این همه کار بکند. شما کارگر ارزان دارید و با مکانیزه‌شدن کار خیلی‌ها از کار بیکار می‌شوند.
در انگلیس هر چیزی را که می‌خواستید، می‌توانستید پست کنید. مثلا می‌توانستید تخم‌مرغ بفرستید یا هر چیزی که فکرش را بکنید. اما مردم ایران این چیز‌ها را پست نمی‌کردند و البته پست چنین امکانی نداشت.»

 

گفتگو با منوچهر اسپهبدی،  پدر هنرهای تجسمی خراسان


همه اموالم وقف اهالی خراسان

صحبت به خانواده و فرزندانش می‌رسد و حرف‌هایی که روزنامه‌ها درباره کارهایش درباره او چاپ کرده‌اند؛ «هر جا می‌رفتم به‌خاطر علاقه بیش‌از حد به هنر، کار هنری خودم را انجام می‌دادم. اولین بار هم در انگلیس شروع به تدریس کردم.

وقت‌هایی که نبودم، همسرم کلاس را اداره می‌کرد. ایشان یکی از هنرجویان من بود و با او ازدواج کردم. من، همسرم، پسرم و دخترم را هر کدام جداگانه در تصادف از دست دادم و حالا هم تنهای تنها زندگی می‌کنم. همه زندگی من و تمام اموالم چه منقول و چه غیرمنقول وقف اهالی خراسان است. در روزنامه خودتان هم از این چیز‌ها خیلی نوشته‌اند.» (می‌خندد)

پوشه‌ای را نشانم می‌دهد از تمام مصاحبه‌ها و ستون‌هایی که درباره او نوشته بودند؛ «البته روزنامه شما یک مطلبی را وارونه نوشته بود و من نامه اعتراضی نوشتم که درستش کنند. آن‌موقع سر همین موضوع با آقای فیاضی بگو‌مگو داشتم.

از طرف دیگر ما با هم خیلی دوست بودیم. چون آن زمان من عضو شورای فرهنگی شهرداری مشهد بودم. نوشته بودند «به‌زودی موزه و دانشگاه اسپهبدی افتتاح می‌شود». ولی انگار نشد یا نگذاشتند که این اتفاق بیفتد. حتی بخشی از کار را هم آقای فیاضی پیگیری کردند. بعد هم که ایشان رئیس خبرگزاری ایرنا شد و دیگر اتفاقی نیفتاد.»

 

پیشنهاد ساخت دانشگاه هنر را دادم

قصه ساخت دانشگاه و موزه اسپهبدی به همین جا ختم نمی‌شود. ظاهرا بعد‌از آن، پیگیری‌ها جواب داده و کار تا مقطعی به‌خوبی پیش رفته، اما باز هم سرانجام موفقی نداشته است؛ «پیشنهاد کرده بودم حالا که خراسان به این بزرگی، فاقد یک دانشگاه هنر است، حاضرم همه هزینه و تجهیزاتش را مهیا و وقف دانشگاه فردوسی کنم. این جلسه تشکیل شد و حتی هیئت‌امنا تعیین شد و وزارت علوم هم از من تشکر کرد و گفت ما از این کار ایثارگرانه شما تشکر می‌کنیم و از این حرفا.

از آن طرف، قرار شد در همین آموزشگاه خودم، ترم اول را برگزار کنیم تا ساخت و تجهیز دانشگاه تمام شود. در همین احوالات انتخابات مجلس شد و رئیس دانشگاه تغییر کرد. نشسته بودیم برای آخرین تصمیمات دانشگاه جلسه بگذاریم که گفتند ایشان دیگر رئیس نیست! آقای دکتر فرخ هم بودند.

ایشان صاحب موقوفات زیادی در مشهد هستند. تلفنی به من گفتند که منابعی را که برای این کار گذاشته‌اید، به حسابی بریزید و ما در موقع مقتضی، خودمان این کار را انجام می‌دهیم! کسی که به سن‌وسال من رسیده، دوست دارد خودش ثمره کارهایش را ببینید. اما نشد!

من در تمام قراردادهایم گفته‌ام که هر چیزی که می‌سازم، وقف است. همین الان پوشه‌ای دارم که حداقل ۵۰ برگه آن، دعوت‌نامه برای انجام این کارهاست. خلاصه، بعد‌از این تلفن خندیدم و گفتم عجب! فقط در کشور ماست که هر‌کسی می‌خواهد همه زندگی‌اش را وقف کند، این‌گونه با او برخورد می‌شود. بعد از آن دانشگاه هنر را بردند نیشابور و دانشگاه کشاورزی را آوردند مشهد!

دقیقا همه‌چیز برعکس است. درحالی‌که مشهد است که پر از جوان‌های علاقه‌مند به هنر است. خلاصه منتفی شد. بعد، از طرف شهرداری به من گفتند که چرا می‌خواهی پولت را خرج دانشگاه کنی! قرار شد من موزه و فرهنگ‌سرا بسازم. بعد از قول و قرارها، همه‌چیز این موزه، مشخص و قراردادهایش هم تنظیم شد. در آن قرارداد حتی وکالت تام‌الاختیار بلاعزل نوشتم؛ یعنی هروقت و به هر دلیل من فوت شدم، شهرداری وکالت دارد که از منابعی که تهیه کرده‌ام اینجا را به پایان برساند.

این را فرستادند که من بخوانم و اگر موردی داشت، اصلاح کنم. بردند که آقای شهردار امضا کند و حتی روزنامه‌ها نوشتند که به‌زودی افتتاح می‌شود. اما تا الان بعداز چند سال هیچ اتفاقی نیفتاده و کسی جوابی به ما نمی‌دهد. حالا خودم و بدون شریک این کار را انجام می‌دهم. زمینی دارم در قائم‌مقام فراهانی که یک‌طبقه‌اش را موزه و طبقه دیگرش را فرهنگ‌سرا خواهم کرد.»

 

گفتگو با منوچهر اسپهبدی،  پدر هنرهای تجسمی خراسان

 

اگر به معنای واقعی هنرمند شوی، بهترین‌ها مال توست

او از رشته هنر می‌گوید. از دانشجویانی که فقط برای دانشگاه‌رفتن و داشتن سرگرمی، رشته‌های هنری را برای ادامه تحصیل انتخاب می‌کنند؛ «سه تا دانشگاه تدریس می‌کردم در مقطع ارشد.

در دانشگاه خیام مدیر گروه بودم و گروه معماری را نیز خودم پایه‌گذاری کردم. گروهی‌کار‌کردن، هم مزایایی دارد و هم معایبی. به‌هر‌حال بستگی به سواد آن تیم دارد. الان متاسفانه خروجی دانشگاه‌ها اکثرا بی‌سواد هستند. از‌طرف دیگر فضایی وجود ندارد که برای جوان ایجاد انگیزه کند.
شما می‌روی دانشگاه که سربازی نروی. خیلی‌ها هم می‌روند که بگویند رفته‌ام دانشگاه!

ازآن طرف، عده‌ای از این جوانان واقعا با علاقه می‌آیند به طرف رشته‌های هنری و عده دیگر هم به‌خاطر محدود‌بودن سرگرمی در کشور این رشته‌ها را دنبال می‌کنند!

البته اخیرا فضا‌های سرگرمی کمی زیاد شده است، اما پیش‌از این نبود. جوان می‌خواهد به‌نحوی دنبال فعالیتی برود که با روحیه جوانش هماهنگی داشته باشد.می‌رود دنبال سینما، می‌رود دنبال موسیقی، دنبال تئاتر، ولی خب می‌بینید که اصلا آن‌طوری‌که دلش می‌خواهد، نمی‌تواند کار کند و دیده نمی‌شود.

طبیعی است که این درس‌خواندن می‌شود سرگرمی و نه یک کار جدی به‌عنوان یک هنرمند واقعی. برای خلاق‌شدن باید زحمت بکشد و تلاش کند. با کپی‌کاری، کار به جایی نمی‌رسد. اکثر این جوان‌ها دوست دارند کار‌نکرده استاد شوند.

همیشه می‌گویم اگر به‌معنای واقعی هنرمند شوی بهترین‌ها مال توست. برای اینکه هنرمند شوی باید ۱۰ سال کار کنی؛ آن هم با استعداد متوسط به بالا. ۵ ساعت مطالعه و ۱۰ ساعت کار. شما دیگر بعداز این مدت، دنبال کار نمی‌روی؛ بلکه کار می‌آید دنبال شما. خود من شخصا نه شرایط خوبی داشتم و نه استعداد خیلی عالی. ولی الان با خواهش و تمنا می‌آیند پیش من و کار‌های متفاوتی پیشنهاد می‌دهند.»

ارسال نظر