کد خبر: ۷۱۹۷
۱۴ آبان ۱۴۰۲ - ۱۰:۲۸

آیا روستای «سرطاووس»، یادگار نادرشاه است؟

ریش‌سفیدان قدیمی منطقه، روایت‌هایی شنیدنی بیان می‌کنند از استقرار نادر‌شاه افشار و لشکرش در این محل و نگهداری سریر یا تخت طاووس، تخت پادشاهی محمد بابری، پادشاه هند که نادر‌شاه آن را به غنیمت آورد.

از زبان اهالی قرقی درباره روستای سرطاووس یا به قول محلی‌ها، «سرطاووش»، روایت‌های متعددی شنیده‌ایم که بیشتر به افسانه شباهت دارد. آن‌ها درباره روستایی می‌گویند که در هیچ منبع مکتوبی، نام و نشانی از آن نیست.

ریش‌سفیدان قدیمی منطقه، روایت‌هایی شنیدنی بیان می‌کنند از استقرار نادر‌شاه افشار و لشکرش در این محل و نگهداری سریر یا تخت طاووس (تخت پادشاهی محمد بابری، پادشاه هند که نادر‌شاه آن را به غنیمت آورد)، یا وجود دیگ‌های بزرگ در روستا که تصاویر دو اژد‌ها روی آن نقش بسته و متعلق‌به سپاهیان نادر بوده است.

آن‌ها داستان‌هایی درباره اسکان شاهزادگان هندی خاندان بابری و مهاجرانی از منطقه کشمیر هند در این روستا و قرقی می‌گویند. روایت‌ها متعدد است. همه این قصه‌ها کنار خبر تاراج، تخریب و دست‌درازی سارقان به آثار تاریخی سر‌طاووس بهانه‌ای می‌شود تا راهی این روستا شویم.

 

ماجرای «سرطاووس» کرک و پر ریخته

 

قلعه‌ا‌ی که نادر ساخت

از حاشیه محله قرقی به‌سمت روستا می‌رویم. در سمت چپ این مسیر خاکی و ناهموار، تا چشم کار می‌کند، ساخت‌و‌ساز‌های گسترده شهرک مهرگان و قرقی دیده می‌شود. قبل‌از سرطاووس، گورستانی قدیمی با قبر‌های کهن قرار دارد که بیشتر سنگ‌های مزار آن به احتمال زیاد سرقت شده است.

فقط حدود ۱۰ سنگ قبر باقی مانده است که تاریخ روی آن‌ها حدود سال‌۱۲۶۱‌هجری‌شمسی را نشان می‌دهد. نکته شایان‌توجه وجود قبور اهل تسنن در آرامستان است.

چندمتر دورتر از این آرامستان، بقایای قلعه‌ای است که گفته می‌شود تخت سلطنت پادشاه هند که نادرشاه از او به غنیمت گرفت، در آن نگهداری می‌شده است. روایت وقتی شنیدنی‌تر می‌شود که نقل می‌کنند نادرشاه برای نگهداری از همین تخت باشکوه قلعه‌ای مستحکم بنا می‌کند؛ قلعه‌ای که هرچند به‌دلیل غفلت مسئولان، شکوه و ابهت گذشته را ندارد، تاریخی و ارزشمند است.

 

روایت‌های شیرین منطقه‌ای کهن

بگذارید به گذشته دور برگردیم، به ایامی که زندگی ساده مردم روستایی، دستخوش حضور پادشاه ایران شد، دوره‌ای که کنار خانه‌هایشان قلعه‌ای برای نگهداری تخت پادشاهی ساخته و زندگی اهالی روستا با حضور گروهی از شاهزادگان هند دستخوش تغییر شد؛ شاهزادگانی از طایفه بابری و مهاجرانی از کشمیر. مدت اسکان نادر در روستا طولانی نبود، اما دست‌کم دو میراث از او برای این آبادی به جا ماند؛ نخست نام روستا و دوم قلعه آن.

با اینکه حتی مسئولان فرهنگی و تاریخی شهرمان از این موضوعات بی‌خبرند، اهالی روستا که دیگر در این منطقه سکونت ندارند، برای فرزندان خود از هویت و تاریخ زادگاه پدری‌شان روایت‌هایی غرور‌آفرین بازگو می‌کنند؛ قصه سکونت نادر‌شاه افشار و لشکرش پس‌از بازگشت از هند و چگونگی احداث قلعه‌ای بزرگ که در آن تخت‌طاووس را نگاه داشته بودند.

تخت طاووس تخت سلطنتی پادشاه هند بوده است که در قرن هفدهم‌میلادی با جواهراتی بی‌نظیر همچون الماس کوه نور، یاقوت، زمرد، مروارید، یاقوت کبود و... ساخته شده بود. داستان‌هایی از شاهزادگان و فرزندان محمد بابری، پادشاه هند که از نادر شکست خورد، داستان مار عظیم‌الجثه‌ای که در‌میان قلعه و خانه‌های قدیمی زندگی می‌کرد و حکایت خانواده‌های متمول و ثروتمند ساکن این محدوده، تنها قسمتی از داستان‌هایی است که مردان و زنان روستای سرطاووس برای فرزندانشان تعریف می‌کنند.

آرامستان تاریخی سر‌طاووس

در فاصله چند‌صد‌متری بقایای قلعه متوقف می‌شویم. افراد آشنا به منطقه پیشنهاد می‌کنند پیش‌از ورود به بافت روستا به خانه ابدی ساکنان قدیمی در آرامستان سرطاووس سربزنیم؛ آرامستانی وسیع که دست‌کم دو یا سه قرن پیش روی تپه‌ای هموار ایجاد شده است. در پایین بیشتر سنگ قبر‌ها نقوش زیبا و مختلفی همچون چکش، آینه، شانه، قیچی و... حکاکی شده است؛ علائمی که نشان‌دهنده جنسیت و مشاغل ساکنان روستاست. اهالی می‌گویند تعداد سنگ قبر‌ها سه تا چهار‌برابر این بوده است و بیشتر آن‌ها در سال‌های اخیر به سرقت رفته‌اند.

حاج‌حسین ضعیف سرطاووس یکی از بومیان این منطقه است. او در زمان نوجوانی و جوانی چوپان بوده و دام‌های اهالی قرقی و سرطاووس را برای چرا و خوردن آب در دشت‌های این منطقه هدایت می‌کرده است. حاج‌حسین در هشتمین دهه از زندگی‌اش است و به قول بومیان «کلون» (کلان، بزرگ) روستا.

او با همان لهجه زیبای محلی برای ما تعریف می‌کند: نوجوان بودم که چند‌نفر از اهالی روستای سرطاووش (سرطاووس) را در همین آرامستان به خاک سپردند. عبدالله فرخیر سرطاووس و حاج‌علی‌اکبر آخرین افرادی بودند که اینجا دفن شدند. البته هرچه در میان قبور نگاه می‌کنم، رد و نشانی از قبر آن‌ها نیست.

این آرامستان خیلی بزرگ بود و چند‌نسل از اهالی سرطاووس در آن آرمیده‌اند. حتی نقل است که از سربازان لشکر نادر هم ممکن است افرادی در اینجا دفن شده باشند او ادامه می‌دهد: در گذشته، اهالی روستا خیلی به آرامستان سر می‌زدند. حتی وقتی برای فرزندان خود عقیقه می‌کردند، استخوان‌های حیوان را به اینجا می‌آوردند.

 

ماجرای «سرطاووس» کرک و پر ریخته

 

غنائم به دست ما نرسید

همراه بومیان و حاج‌حسین که سال‌هاست به سرطاووس نیامده است، به سمت قلعه و خانه‌های مخروبه روستا می‌رویم. حاج‌حسین انگار به دوران نوجوانی‌اش برگشته است، زمانی‌که هنوز دست‌کم حدود سی‌خانوار در این آبادی سکونت داشتند. او مدام به گوشه‌و‌کنار روستا و قلعه اشاره می‌کند.

حاجی تعریف می‌کند: درست سمت چپ ما کاریزی وجود داشت که آب کوه در آن جاری بود. آن طرف، خانه برات مرادی قرار داشت؛ مرد شریف و خوبی که ریش‌سفید روستا به شمار می‌آمد. به همه مشورت می‌داد. من هر‌وقت گوسفندان را برای چرا می‌بردم، برایم دست تکان می‌داد و «خدا قوت» می‌گفت.

حاجی به سراشیبی معروف آن محدوده اشاره و تعریف می‌کند: چند نفر از اهالی، مار معروف این منطقه را دیده‌بودند؛ ماری که نقل است قطر بدنش به اندازه یک تیر چراغ برق و طولش حدود دو متر بود.

او جریان جالب دیگری را هم پیش می‌کشد و می‌گوید: یادم است اهالی از دو دیگ بزرگ حرف می‌زدند که گویا متعلق به لشکر نادر شاه بوده است. برخی ریش‌سفیدان حتی پدر‌بزرگم که در قرقی سکونت داشت، می‌گفتند داستان دیگ‌هایی که رویش تصویر دو اژد‌ها حک شده و بزرگ و سنگین بود، صحت دارد. متأسفانه کسی نمی‌داند سرنوشت این دیگ‌ها چه شده است. حیف از این غنائم که به دست ما نرسید.

 

مسئولان، غافل از میراث ارزشمند

حاج‌حسین به خانه‌های تخریب‌شده‌ای نگاه می‌کند که روزی محل سکونت اهالی بوده است و تعریف می‌کند: وضعیت اقتصادی اهالی سرطاووس تا پیش از خشک‌سالی خیلی خوب بود. اهالی زحمت‌کش، میهمان‌نواز و شاد بودند. یادم است که دام‌ها و انگور سرطاووس شهرت خاصی داشت.

حاج‌حسین خوشحال است که بالاخره یک نفر سراغ این روستا آمده است و با حسرت ادامه می‌دهد: افسوس می‌خورم که کسی قدر اینجا را نمی‌داند. این همه افسانه درباره سرطاووس وجود دارد. واقعا جای تأسف است که سارقان به‌دنبال گنج می‌گردند و مسئولان این گنج معنوی را نادیده می‌گیرند. او بلافاصله اضافه می‌کند: سفال‌های شکسته‌ای که در این منطقه فراوان است، حاصل دستبرد سارقان به میراث تاریخی ماست.

 

انگور سر‌طاووس زبانزد بود

در اواخر دهه ۷۰ و اوایل دهه ۸۰ هنوز ۱۰ خانواده در روستای سرطاووس سکونت داشتند. این خانواده‌ها نیز درنهایت به‌دلیل خشک‌سالی و خشک‌شدن آب دو قنات و کاریزی که آب زلال کوه‌های بالا‌دست را به این روستا می‌آورد، مجبور به مهاجرت از خانه اجدادی خود شدند.

خانواده دهقان، از آخرین ساکنان روستای سرطاووس بودند. علی دهقان ملا و قرآن‌خوان قلعه بود. حاج‌علی چهل‌روز پیش و در نودودو‌سالگی از دنیا رفت. حالا پسرش محمد‌آقا ما را همراهی می‌کند تا پیش از نابودی کامل این روستای تاریخی، دست‌کم روایتی از اینجا به صورت مکتوب باقی بماند.

محمد‌آقا تعریف می‌کند: دقیق نمی‌توانم بگویم چند نسل از اجداد من در سرطاووس سکونت داشته‌اند، اما من از سه نسل خبر دارم. پدرم، پدر‌بزرگم و حتی عمو‌های پدر‌بزرگم اینجا ساکن بودند. البته شنیده‌ام قبل‌تر و یکی‌دو نسل قبل هم در این روستا ساکن بودند، اما مطمئن نیستم.

محمد‌آقا هم مثل دیگران به تاریخچه پر‌افتخار زادگاه و روستایش می‌بالد. او درباره ساکنان روستا می‌گوید: تا پیش از خشک‌سالی‌های پیاپی یعنی تا‌حدود سه‌دهه قبل، وضعیت اقتصادی همه خوب بود. خانه‌ها حتی دو‌طبقه ساخته می‌شد و در بیشتر خانه‌ها دام نگه می‌داشتند. بهترین انگور استان در همین منطقه به عمل می‌آمد. دو قنات و یک چاه آب داشتیم. آب کاریز هم که از کوه‌های بالا دست می‌آمد، خیلی زلال بود. از آب قنات‌ها برای شرب استفاده می‌کردیم و از چاه، آب برای دام‌ها بیرون می‌کشیدیم.

حاج‌محمد مکثی می‌کند و ادامه می‌دهد: آن زمان تنها مشکل ما نداشتن حمام و مدرسه بود. اهالی روستا برای حمام و مدرسه مجبور بودند به روستای مجاور یعنی قرقی بروند. بین ما و اهالی قرقی همیشه ارتباط خوبی برقرار بود. حتی در مراسم شادی و عزاداری هم شرکت می‌کردیم. البته رفتن به قرقی چندان هم ساده نبود. باید چند‌کیلومتر از میان مزارع و دشت پیاده راه می‌رفتیم و عبور می‌کردیم.

به یاد دارم یک روز زمستانی، وقتی سه‌خانم از اینجا راهی قرقی شده بودند، چند گرگ به آن‌ها حمله کردند و متأسفانه یکی از آن‌ها هنگام فرار به زمین خورد و طعمه گرگ‌ها شد. این را هم باید بگویم با اینکه ما مدرسه نداشتیم، خانواده‌های سرطاووس به تحصیل فرزندان خود اهمیت بسیار می‌دادند. تا‌جایی‌که به یاد دارم، همه خانواده‌ها فرزندانشان را به مدرسه می‌فرستادند. چند‌نفر از کودکان روستا که هم‌سن‌و‌سال من یا بزرگ‌تر بودند، هم در ادارات مشغول به کار شدند.

 

ماجرای «سرطاووس» کرک و پر ریخته

 

خشک‌سالی همه‌چیز را به هم ریخت

حاج‌محمد به قلعه، مسجد و بقایای چند خانه اشاره می‌کند و دوباره از سر حسرت آهی می‌کشد. او ادامه می‌دهد: خیلی دیر آمدید. از روستای سرطاووسی که من به یاد دارم، امروز چیزی باقی نمانده است. این قلعه باشکوه را که می‌بینید، برج‌هایش حداقل بیش‌از شش‌متر بودند.

پدرم تعریف می‌کرد در همین قلعه یا برج‌ها چهار خانواده سکونت داشتند؛ دور‌تا‌دورش هم دیوار بلندی وجود داشت و مردم از در‌های بزرگ و مستحکم قلعه تردد می‌کردند. راستی آن مسجد را نگاه کنید. اشاره کوچک حاج‌محمد نگاهمان را می‌کشاند به سمت بقایای ساختمانی که زمانی مسجد آبادی بوده است.

او تعریف می‌کند: قدمتش را کسی نمی‌داند. یادم است ما روحانی نداشتیم، اما از روستای قرقی گاهی یک روحانی برای خواندن نماز جماعت می‌آوردیم. سایر مواقع هم پدر من و دو تن دیگر از قرآن‌خوان‌های روستا نماز جماعت را برگزار می‌کردند. برنامه‌های مذهبی را در همین مسجد، با حضور اهالی برگزار می‌کردیم. از اول محرم هر‌شب یک خانواده بانی می‌شد و نذری می‌داد؛ گاهی نذری ساده بود همچون شیر‌برنج و برخی اوقات گوسفندی را برای مجلس سالار شهیدان ذبح و آبگوشت تهیه می‌کردیم.

همه ما زندگی خوبی داشتیم. مردم زندگی خوبی داشتند و از یکدیگر پشتیبانی می‌کردند. با تمام کمبود‌ها مانند نبود گاز، برق، آب لوله‌کشی، نداشتن مدرسه، حمام و مرکز درمانی ما حاضر به نقل مکان از اینجا نبودیم، اما خشک‌سالی‌ها که شدید شد، دیگر راهی باقی نماند.

در نیم‌قرن اخیر به‌مرور زمان بسیاری، خانه‌های خود را رها و مهاجرت کردند. حدود بیست‌سال قبل، اما خشک‌سالی شدت گرفت، آب کاریز و قنات و چاه خشک شد. ما و ۱۰ خانواری که هنوز اینجا باقی مانده بودند؛ از سرطاووس به شهر و قرقی رفتیم.

 

احتمال اسکان موقت نادرشاه هست

در بازدید ما از روستای تاریخی سرطاووس؛ رضا سلیمان‌نوری، خراسان‌پژوه، نیز ما را همراهی می‌کند. او در تمام این مدت صحبت‌های مردم را گوش می‌دهد. سلیمان‌نوری درباره این روستا توضیح می‌دهد: با‌توجه‌به موقعیت این روستا و نامش و وجود قلعه نظامی و سکونت خاندان بابری و کشمیری در منطقه می‌توان گفت که ادعای بومیان منطقه درباره استقرار موقت نادر و همچنین تخت طاووس در اینجا درست است.

سلیمان‌نوری ادامه می‌دهد: باتوجه‌به اینکه روستا در مسیر کلات قرار دارد، امکانش هست که نادرشاه به‌صورت موقت ساکن این روستا شده باشد و برای نگهداری از تخت طاووس به‌غنیمت‌گرفته‌اش اقدام به ساخت این قلعه نظامی کرده باشد.

او در توضیح بیشتر ماجرا می‌گوید: شواهد نشان می‌دهد در طبقه فوقانی قلعه، چیزی نگهداری می‌شده و طبقه پایین محل سکونت بوده است. حتی می‌توان احتمال داد که او شاهزادگان بابری هند را در قلعه سکونت داده باشد، به‌ویژه که ما در این منطقه ده‌ها خانواده بابری و کشمیری داریم. آن‌ها به احتمال زیاد همان خانواده‌های همراه نادر از هند بوده‌اند.

البته تا‌زمانی‌که ژنتیک بابری‌ها و کشمیری‌های ساکن این محدوده با خاندان کشمیری و بابری هند بررسی و مقایسه نشده است، نمی‌توان با اطمینان دراین‌باره نظر داد.

سلیمان‌نوری اضافه می‌کند: می‌توانیم این بنا را به‌عنوان یکی از رد پا‌های دوره افشاریه در دشت بزرگ توس ثبت کنیم. اینجا به دلایل متعددی همچون وجود قلعه، مسجد تاریخی، آرامستان قدیمی، خانه‌ها و‌... ارزش ثبت به‌عنوان یک مجموعه هویتی مشهد را دارد.

می‌توان گفت سرطاووس یک هویت تاریخی و فرهنگی غنی برای این محدوده است. اگر معتمدان این منطقه بتوانند این فضا را ثبت کنند، می‌توانند از آن بهره مطلوبی ببرند. او پیشنهاد می‌کند در این مکان برای جذب گردشگر، چند خانه بوم‌گردی راه‌اندازی شود.

* این گزارش یکشنبه ۱۴ آبان‌ماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۵ شهرآرامحله منطقه ۳ و ۴ چاپ شده است.

ارسال نظر