کد خبر: ۷۶۲۸
۲۶ آذر ۱۴۰۲ - ۱۱:۱۵

عبدالله جوان، در نوجوانی نامش جاودانه شد

شهید سیدعبدالله نصرالله زاده‌جوان، در نوجوانی عازم جبهه‌ شد و عاقبت در ارتفاعات شمال غرب کشور و در عملیات نصر۸ با شهادت، نام خود را جاودانه کرد.

سیدحسین میرپور| رزمندگان تخریب‌چی لشکر ویژه شهدا، این بار به دیدار خانواده‌ای رفتند که تنها فرزند خود را تقدیم اعتلای دین مبین اسلام کرد. شهید سیدعبدالله نصرالله زاده‌جوان، در نوجوانی عازم جبهه‌های نبرد حق علیه باطل شد و عاقبت در ارتفاعات شمال غرب کشور و در عملیات نصر۸ با شهادت، نام خود را جاودانه کرد.  

در یادواره‌ای که برای وی در منزل خانوادگی‌اش در محله الهیه برگزار شد، حجت‌الاسلام‌والمسلمین قاسم‌زاده و چند تن از دوستان و هم‌رزمان وی، یادش را گرامی داشتند. حجت‌الاسلام قاسم‌زاده گفت: انسان‌ها همیشه به‌دنبال این هستند که مرگ را به تاخیر بیندازند یا از آن فرار کنند، اما شهدا از معدود آدم‌هایی هستند که نه‌تن‌ها از مرگ فرار نمی‌کنند که به سوی آن می‌شتابند. آن‌ها با جهاد و رشادت خود توانستند برای ما آرامش و سربلندی به ارمغان بیاورند.

وی خاطر‌نشان کرد: دوستی ما با شهیدان مانند گل بود؛ چرا‌که شهیدان راه خود را انتخاب می‌کردند و به شهادت می‌رسیدند و این دوستی بیش از یکی‌دو ماه دوام نداشت. در همین زمان اندک آشنایی، مظلومیت شهید نصرالله زاده‌جوان برای همه مشهود بود.

 

با پرس‌وجو به واحد تخریب رسیدیم

ابوالفضل رجب‌نیا، دوست و هم‌رزم دوران نوجوانی شهید نصرا... زاده‌جوان بود. وی گفت: شهید جوان متولد سال‌۱۳۵۰ بود. خواهر کوچک‌تر او در هفت‌ماهگی فوت کرد و پس از آن تک‌فرزند خانواده شد. پدر او نظامی و دائم‌السفر بود؛ به همین خاطر تربیتش به عمه‌اش سپرده شد.

من در دوره دبستان، راهنمایی و دبیرستان، با او هم‌کلاس و دوست صمیمی بودم. ما تقریبا همه‌جا با هم بودیم. وقتی من به جبهه اعزام شدم، او هم خواست که با من بیاید. با هم به پادگان نخریسی رفتیم. چون سن‌وسالمان کم بود، به ما ایراد گرفتند، اما هرطور بود، خودمان را به منطقه رساندیم.

بعد از آن انتخاب واحد خدمت برایمان دغدغه شد. در مسجد لشکر ویژه شهدا بودیم که او گفت بهتر است جایی برویم که معنویتش بیشتر باشد و با پرس‌وجو به گردان تخریب رسیدیم. حال‌وهوای خاصی در تخریب حکم‌فرما بود. هر زمان از شهید جوان می‌پرسیدم دنبال چه چیزی هستی، می‌گفت من خیلی چیز‌ها را گم کرده‌ام و به‌دنبال آن‌ها هستم.

 

عبدا... جوان، در نوجوانی نامش جاودانه شد

 

هنوز گرمای خونش را کف دستم احساس می‌کنم

آخرین‌بار که شهید جوان را دیدم، در عملیات نصر۸ بود. هنگام اذان ظهر بود. بالای ارتفاعات با تعدادی از بچه‌ها مشغول بحث داغی بودیم. حدود دو دقیقه بعد صدای توپ آمد. توپ منفجر و پا‌های یکی از دوستانمان قطع شد. ناگهان شهید جوان را دیدم که کنار سنگر افتاده. جلوتر که رفتم، دیدم ترکشی به سرش خورده است. کف دستم را روی سوراخ سرش گذاشتم. او را بلند کردم و داخل آمبولانس گذاشتم.

بعد از سال‌ها هنوز گرمی خون او را کف دستم احساس می‌کنم. او را به بیمارستان صحرایی امام‌حسین (ع) بردیم. ما برگشتیم؛ چون قرار بود همان شب عملیات شود. دیگر من از او خبری نداشتم، تا اینکه بعد از چند روز که داخل سنگر نشسته بودم، شنیدم نصرا... زاده‌جوان به شهادت رسیده است.

بعد از یک هفته به مشهد بازگشتم. آن زمان بعد از فلکه ضد اتوبان بود. آمدم و حجله‌ها را نگاه کردم. محل را چراغانی کرده بودند. تا ساعت چهار صبح در خیابان ماندم. اصلا دلم نمی‌خواست به خانه بازگردم. بالاخره صبح با دلی شکسته راهی منزل شدم.

 

تسبیح و شال سبز ۲ نماد شهید جوان بود

احمد شریعتی، دیگر هم‌رزم شهید جوان، نیز که در هنگام شهادت در کنار وی بوده است، گفت: تسبیح و شال سبز دو نماد شهید جوان بود که همواره آن‌ها را به همراه داشت. در آن روز من مشغول وضو گرفتن بودم که ناگهان گلوله توپی شلیک شد. وقتی برگشتم، شهید جوان را دیدم که ترکشی به سرش خورده بود.

بلافاصله یک دستگاه تویوتا آمد و بچه‌های مجروح را سوار کرد. من چفیه سبزی را که از بازار رضا خریده بودم و خیلی به آن علاقه داشتم، دور سر سیدعبدا... بستم. او را داخل تویوتا گذاشتیم و به بیمارستان رساندیم. وقتی به بیمارستان رسیدیم، پزشکان چندبار او را احیا کردند، اما سیدعبدا... در کما بود. با تماس بیمارستان، هلیکوپتری آمد و او یکی دیگر از مجروحان را به عقب منتقل کرد. بعد‌ها خبر شهادتش را برایمان آوردند.  

سیدعبدا... جوان بسیار شوخ و مهربان بود و همیشه سعی می‌کرد از دوستانش حلال‌بودی طلب کند. او عاقبت به آرزویش که همان شهادت بود، رسید و ما را در غم فقدانش تنها گذاشت.

 

عبدا... جوان، در نوجوانی نامش جاودانه شد

 

«نماز وتیره» خواندن را از او یاد گرفتم

دکتر رضا اصغری، هم‌رزم دیگر شهید جوان، هم در سخنانی گفت: چند ویژگی شهید جوان بیشتر به چشم من آمد؛ یکی از آن‌ها مهربانی او بود. او جوانی بسیار باصفا بود و بعد از هر نماز بچه‌ها را در آغوش می‌گرفت و مصافحه می‌کرد که این کار برای من بسیار خوشایند بود.

اخلاص و علاقه او به نماز هم عجیب بود. همیشه زود‌تر از بقیه سر صف نماز حاضر می‌شد و بعد از نماز عشا دو رکعت «نماز وتیره» می‌خواند. این موضوع را من از او یاد گرفتم و الان هم از این شهید عزیز به‌یادگار دارم و همیشه در خانواده، میهمانی و... می‌خوانم. شهید جوان، خوش‌چهره و همیشه متبسم بود. من بعد از شهادت شهید علیزاده، به گردان تخریب لشکر۵ نصر رفتم و دیگر او را ندیدم، تا اینکه خبر شهادتش را شنیدم.

* این گزارش پنج شنبه، ۱۰ دی ۹۴ در شماره ۱۲۹ شهرآرامحله منطقه ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر