کد خبر: ۸۷۲۰
۲۴ اسفند ۱۴۰۲ - ۱۳:۰۰

یک قِران توت شیرین جایزه روزه‌داری

فاطمه تقی‌زاده خاطره اولین سالی که روزه گرفته است را تعریف می‌کند: خدابیامرز پدرم برای اینکه من را تشویق کند، نزدیک افطار یک‌قران پول می‌داد و می‌گفت برو برای خودت خوراکی بخر.

شب‌های ماه رمضان برای خیلی از ما با صدای ربنا و مناجات‌هایی که از تلویزیون پخش می‌شود، خاطره‌ساز شده است، اما قدیمی‌ها و کهن‌سالان، ماه‌رمضان‌هایی داشتند که روایتش با خاطره‌های ما متفاوت است.

فاطمه تقی‌زاده که اکنون در آستانه هشتاد‌سالگی قرار دارد، از سال‌هایی تعریف می‌کند که مردم روی پشت‌بام‌ها مناجات‌خوانی می‌کردند. او هنوز هم آن اشعار را به‌خوبی در خاطر دارد و با خود زمزمه می‌کند.

 

مناجات‌های حاج‌محمود

فاطمه‌خانم متولد ۱۳۲۴ و ساکن محله آزادشهر است. او از سال‌هایی یاد می‌کند که در هر کوچه و محله‌ای، افرادی بودند که می‌رفتند روی پشت‌بام‌ها و شب‌خوانی می‌کردند؛ می‌گوید: آن موقع مثل الان رادیو و تلویزیون نبود. هر‌کس صدای خوبی داشت، شب‌های رمضان می‌رفت روی پشت‌بام و شب‌خوانی می‌کرد.

در محل ما (بازارچه حاج‌آقا جان) یک حاج‌محمودی بود، خدا رحمتش کند، زبانش می‌گرفت. من در عالم بچگی خیلی سعی می‌کردم بفهمم چه می‌خواند. اوایل شب اشعاری مثل «من گِلی ناچیز بودم، ولیکن مدتی با گٌل نشستم، کمال هم‌نشین در من اثر کرد، وگرنه من همان خاکم که هستم» را می‌خواند، اما به سحر که نزدیک می‌شد، می‌گفت «خدایا به حق حُسن یاسین، به حق سوره والیل و‌التین، نسوزانی مرا در قعر سجین، اغثنی یا غیاث‌المستغیثین.»

این اشعار آن‌قدر بر دل فاطمه‌خانم نشسته است که هنوز هم ماه رمضان، آن‌ها را زمزمه می‌کند. به قول خودش این اشعار در عین سادگی، صفایی دارد که دل آدم را به خدا گره می‌زند.

او سال اولی را که روزه برایش واجب بوده است، به خوبی در خاطر دارد و تعریف می‌کند: تا قبل از سال‌۱۳۳۲ روزه کله‌گنجشکی می‌گرفتم، اما از این سال روزه کامل گرفتم و خدابیامرز پدرم برای اینکه من را تشویق کند، نزدیک افطار یک‌قران پول می‌داد و می‌گفت برو برای خودت خوراکی بخر.

 

سینی‌های بزرگ زولبیا و پشمک

فاطمه‌خانم تقی‌زاده با خنده ادامه می‌دهد: خوراکی زمان ما مثل الان چیپس و پفک نبود. سر کوچه خانه‌مان، طبق‌های بزرگ توت داشتند. می‌رفتم توت می‌خریدم. نمی‌دانید چقدر توت‌هایش بزرگ، سفید و شیرین بود. هنوز هم طعم آن زیر زبانم است.

او یاد میرزاعلی و احمد یزدی می‌کند و می‌گوید: خدا بیامرزدشان. این‌ها سینی‌های بزرگ زولبیا و پشمک داشتند. وقتی به محله می‌آمدند می‌گفتند «بدو بدو بیا زولبیا داریم زرد، گل یاس داریم پشمک.» من هم کلی ذوق و شوق داشتم که بروم از آن‌ها زولبیا و پشمک بخرم.

او می‌گوید: صفایی که ماه رمضان‌های قدیم داشت، آن‌قدر زیاد بود که همه بچه‌ها دوست داشتند پا‌به‌پای بزرگ‌تر‌ها روزه بگیرند.

* این گزارش پنج‌شنبه ۲۴ اسفندماه ۱۴۰۲ در شماره ۵۴۳ شهرآرامحله منطقه ۱۱ و ۱۲ چاپ شده است.

ارسال نظر