کد خبر: ۸۸۳۱
۲۳ فروردين ۱۴۰۳ - ۱۱:۳۰

حاج بابا، ۵۰ سال است که کار تعمیرات کفش را انجام می‌دهد

اهالی محله خاتم‌الانبیاء محمود حاج بابایی فلاح را «حاج‌بابا» صدا می‌کنند. او ۲۰ سالی می‌شود که با خانواده‌اش اینجا زندگی می‌کند و نیم قرن است که کار تعمیرات کفش را انجام می‌دهد.

شغل ساده‌ای دارد و معمولی. شغلی که نه پیشوند مهندس و دکتر را به نامش اضافه می‌کند و نه چیزی را کم، اما خیلی‌ها او را می‌شناسند. اهالی خیابان شهید سلیمی در محله خاتم‌الانبیا، «حاج‌بابا» صدایش می‌کنند.

حاجی‌بابایی که از قدیمی‌هایی محله است و ۲۰ سالی می‌شود که با خانواده‌اش اینجا زندگی می‌کند. مغازه‌اش نیز در همین خیابان است، چندکوچه بالاتر از خانه‌اش. هر صبح طبق عادت ۵۰ ساله‌اش، می‌رود مغازه و مشغول دوخت و دوز و تعمیر کفش‌های مردانه و زنانه می‌شود.

اما درست در کنار همه این سادگی‌ها و بی‌آلایشی‌ها، می‌توان عنوانی را به او بخشید که خودش به آن مباهات می‌کند. او خودش هم باور دارد که «پدری موفق» است. حاجی‌بابا این را به ما می‌گوید و ما با خودمان فکرمی‌کنیم چه کسی بهتر از خود پدر‌ها می‌تواند تشخیص دهند برای فرزندانش پدری موفق به شمار می‌آیند یا خیر؟

تنها آن‌ها هستند که وقتی پس از عمری کارکردن برای تامین روزی خانواده، عمر رفته‌شان را مرور می‌کنند، می‌توانند بفهمند لقمه حلال به خانواده خود داده‌اند یا نه؟ همین‌جاست که کارکردن یک مرد، حکم جهاد در راه خدا را دارد. جهادی هر روزه. کاری که محمود حاج بابایی فلاح هنوز در سن ۷۶‌سالگی انجام می‌دهد، بی‌آنکه پس از نیم قرن کار تعمیرات کفش، از شغلش و از کسب روزی حلال خسته شده باشد.    

 

دختر‌های بابایی

پنج فرزند دارد که وقتی به آن‌ها نگاه می‌کند از حاصل عمرش، احساس رضایت قلبی به او دست می‌دهد. محبوبه، مهری، مصطفی، مرتضی و مهناز، پنج فرزند او هستند که به ترتیب ۴۳، ۴۱، ۳۵، ۳۰ و ۲۶‌ساله هستند. خوشحال است که پسرانش پایشان را جای درستی گذاشته‌اند. مصطفی، مهندس معماری و دانشجوی ارشد این رشته است، مرتضی هم مهندس مکانیک است.

حاجی‌بابا موقع حرف زدن از دخترهایش نیز سرش را بالا می‌گیرد تا بگوید: «مهری، فرهنگی است و محبوبه و مهناز خانه‌دار، البته محبوبه راننده سرویس مدرسه دخترانه نیز هست.»

حرف از دوست داشتن اولاد که به میان می‌آید حاجی‌بابا اولش می‌گوید: «همه بچه‌هایم را به یک چشم نگاه می‌کنم.»، اما پشت مکثی که می‌کند صادقانه این جمله را بر زبان می‌آورد: «خب دختر‌ها را بیشتر از پسر‌ها دوست دارم.» و ما با خودمان فکر می‌کنیم بی‌دلیل نیست که می‌گویند دختر‌ها بابایی هستند، دل به دل راه دارد دیگر.   

 

حاج بابا، ۵۰ سال است که کار تعمیرات کفش را انجام می‌دهد

 

سخت و کم‌درآمد

تعبیری که از شغلش می‌کند فقط در یک جمله خلاصه می‌شود: «سخت و کم‌درآمد.» به همین خاطر است که می‌گوید اگر می‌توانستم دوباره به دوران جوانی برگردم این شغل را انتخاب نمی‌کردم و دنبال کسب حلال دیگری می‌رفتم.

بعد از پشت عینکش لبخندی می‌زند و سرزنده می‌گوید: «گرفتار شدیم دیگر.» به قول خودش، سنتی کار می‌کند. هیچ‌وقت چرخ دوخت نداشته و تعمیرات کفش را فقط دستی انجام می‌دهد.

به قول خودش سنتی کار می‌کند. هیچ‌وقت چرخ دوخت نداشته و تعمیرات کفش را فقط دستی انجام می‌دهد. معتقد است نودوزها نمی‌توانند کار امثال او را بکنند، چون خیلی سخت است. 

معتقد است نودوز‌ها نمی‌توانند کار امثال او را بکنند، چون خیلی سخت است. با تمام این حرف‌ها از زندگی راضی است و مهم‌تر از آن از خودش. افراد متمولی را می‌شناسد که وقتی زندگی حاجی‌بابا را با خودشان مقایسه می‌کنند ابراز تعجب کرده و می‌پرسند چطور توانسته‌ای با شغلی کم‌درآمد، این زندگی آبرومندانه را فراهم کنی و خانواده‌ات را راضی نگه داری؟    

 

کارم را زود یاد گرفتم

حاجی‌بابا تا ششم ابتدایی درس خوانده، خودش بزرگ شده محله طبرسی است و هنوز به یاد دارد که با بچه‌های محله‌اش چه رفاقت‌های عمیقی داشته‌اند؛ «آن‌زمان من و دوستانم داوطلبانه رفتیم و برای خدمت سربازی اقدام کردیم. فکرمی‌کردیم اگر هم‌زمان برویم همه‌مان در یک نقطه خدمت می‌کنیم؛ اما هر کسی جایی قسمتش شد و دوران سربازی از هم دور شدیم.»

بعد‌ها کار تعمیر کفش را با شاگردی در خیابان ارگ و با روزی شش تومان شروع می‌کند. پشتکارش سبب می‌شود بین کسانی که آن زمان با آن‌ها همکار بوده، زودتر از همه کار را یاد بگیرد، مغازه‌ای اجاره کند و مستقل شود. به مدت ۳۰‌سال در همان خیابان ارگ، به کار مشغول بوده و بعد از آن مغازه‌اش را چهارراه خواجه‌ربیع می‌برد.

محله «خاتم‌الانبیا» نیز آخرین نقطه‌ای است که به آنجا نقل مکان می‌کند. حالا ۲۰ سال می‌شود که مغازه و خانه‌اش در این محله است. منزلش سه طبقه است و دو طبقه آن را دخترانش محبوبه و مهری ساکن هستند.    

 

وسعم نمی‌رسید

مثل خیلی از پدر‌ها حالا که به گذشته‌اش نگاه می‌کند به یادمی‌آورد دوست داشته کار‌هایی برای فرزندانش بکند یا چیز‌هایی برای آنان بخرد که، چون توان مالی‌اش را نداشته انجامشان نداده؛ «دلم می‌خواست برای پسرهایم دوچرخه می‌خریدم، اما هیچ‌وقت وسعم نرسید. در عوض آن‌ها را زیاد تفریح می‌بردم تا کمبودی احساس نکنند.»‌

حرف از تفریح و گردش که به میان می‌آید می‌فهمیم گرچه هیچ‌وقت ماشین نداشته، اما اهل مسافرت است و با فامیل یا تور‌های مسافرتی، خانواده‌اش را به سفر‌های متعددی برده و خاطرات خوش زیادی از این سفر‌ها در حافظه خانواده فلاح ثبت شده است.   

 

رادیو، مونس اوقات تنهایی

وقتی بنا می‌شود از بین خاطرات کاری‌اش یکی را برایمان تعریف کند، واقعه ناخوشایندی را به یاد می‌آورد، می‌گوید: «در یک شب طوفانی، مغازه‌ام را دزد زد. صبح که محل کارم رفتم دیدم همه کفش‌ها و وسایلم را برده‌اند.

به کلانتری هم مراجعه کردم، اما سارق پیدا نشد. مجبور شدم به کسانی که کفششان به صورت امانت در دست من بود خسارت بدهم، بعضی هم با رضایت از خیر کفششان گذشتند.» مونسش داخل مغازه، تلویزیون و رادیو است و تنهایی‌اش را این‌گونه پرمی‌کند. گاهی هم دوستانش سراغش می‌آیند و با او هم کلام می‌شوند.    

 

حلّال مشکلات همسایه‌ها

طاهره رضازاده، همسر حاجی‌بابا زن آرامی به نظرمی‌رسد و وقتی هم قرار است درباره ویژگی‌های همسرش حرف بزند با آرامش و شمرده‌شمرده می‌گوید: «خوش‌رفتار و شوخ‌طبع است؛ همه فامیل و همسایه‌ها این را می‌دانند.

همین الان اگر از هر کدام از اهالی این خیابان، درباره اخلاق حاجی‌بابا بپرسید، همه از او راضی هستند. هر برنامه و کاری که داشته باشند، اول از همه حاجی‌بابا را در جریان قرارمی‌دهند، چون روابط عمومی خوبی دارد، به عنوان مثال اگر مشکلی برای برق و آب این خیابان پیش بیاید، حاجی‌بابا دنبال رفع آن می‌رود.»

طاهره خانم، اوایلِ زندگی همسرش را محمودآقا صدامی‌زده، اما آن‌قدر از اطرافیان «حاجی بابا» شنیده که حالا او هم با همین نام همسرش را صدامی‌کند. حاجی‌بابا از نظر او خانواده‌دوست است و همیشه غذای خانه را به بیرون ترجیح داده.

خانم خانه می‌گوید؛ «حاجی‌بابا با موتور و دوچرخه سرکار می‌رفت، ناهار را برمی‌گشت خانه و دوباره بعدازظهر راهی مغازه می‌شد. همیشه حواسش به بچه‌هایش بود که با دوست ناباب رفت‌وآمد نکنند و دنبال درسشان باشند.»

خانم‌خانه، داشتن فرزندان خوب را نتیجه لقمه حلالی می‌داند که همسرش سر سفره گذاشته است و می‌گوید: «من بار‌ها به تاثیر لقمه حلال فکر کرده‌ام. اوایل ازدواجمان خیلی به حاجی‌بابا می‌گفتم که شغلش را عوض کند و دنبال کار پردرآمدتری برود، اما همسرم قبول نمی‌کرد. حالا شکرخدا راضی هستم. یک پدر سالم، فرزندانش هم سالم بار می‌آیند.»    

 

حاج بابا، ۵۰ سال است که کار تعمیرات کفش را انجام می‌دهد

 

بابا را دست خالی ندیدیم

محبوبه و مهری، دو فرزند بزرگ خانواده هستند که در زمان گفتگوی ما با پدرشان حضور دارند. یادشان می‌آید که در زمان کودکی وقتی پدر می‌خواسته آن‌ها را به درس تشویق کند در قبال هر نمره بیستی که می‌آورده‌اند، به آن‌ها پول می‌داده و این جدا از پول توجیبی هفتگی‌شان بوده است.

محبوبه گذشته را که مرور می‌کند، می‌گوید: «ما دختر‌ها گاهی درِ مغازه بابا می‌رفتیم، اما برادر‌ها مواقع بیشتری آنجا سرمی‌زدند.»

یادم هست زمانی که مغازه بابا در خیابان ارگ بود و ما آنجا می‌رفتیم گاهی دستمان را می‌گرفت و به سینما می‌برد. وقتی که از سرکار به خانه برمی‌گشت من بوی واکس را ‌استشمام می‌کردم.

مهری صحبت خواهرش را این‌طور کامل می‌کند: «یادم هست زمانی که مغازه بابا در خیابان ارگ بود  و ما آنجا می‌رفتیم گاهی دستمان را می‌گرفت و به سینما می‌برد. هیچ‌وقت هم دست خالی به خانه نمی‌آمد و برایمان چیزی می‌خرید. وقتی که از سرکار به خانه برمی‌گشت من بوی واکس را استشمام می‌کردم.»

او ویژگی «اجتماعی‌بودن» پدرش را از همه بیشتر دوست دارد و محبوبه هم مهربانی و خوش‌اخلاقی بابا را. حالا محبوبه خودش مادر شده است و می‌گوید: «بابا،  چهار نوه دارد که آن‌ها را خیلی دوست دارد. نوه‌ها هم عادت کرده‌اند همیشه از دست بابا چیزی بگیرند.»

او نمونه بودن پدرش را دوباره یادآور می‌شود و می‌گوید: «من قصد دارم عکس و مشخصات بابا را به‌عنوان پدر نمونه به برنامه تلویزیونی حرف‌حساب بفرستم.»    

 

شهرم را دوست دارم

نه کار سخت و نه سالمند بودن نتوانسته سر‌زندگی را از حاج‌بابای خیابان شهید سلیمی بگیرد. هنوز آن‌قدر جوانی در وجودش احساس می‌کند که حتی با وجود انجام عمل قلب باز، هر صبح سرکارش می‌رود و خرید‌های خانه را هم خودش انجام می‌دهد.

اهل تماشای فوتبال است و طرفدار تیم استقلال. می‌گوید: «عکس این تیم را داخل مغازه‌ام زده‌ام؛ البته قبل از تیم استقلال عاشق ابومسلم هستم.» می‌خندد که: «اما قرمز را به رسمیت نمی‌شناسم.» او گفت‌وگویش را با این جمله تمام می‌کند که: «مشهد را خیلی دوست دارم، فردوسی را هم، آقا امام‌رضا (ع) هم که سرور همه ماست.»

* این گزارش چهارشنبه، ۲۴ اردیبهشت ۹۳ در شماره ۱۰۱ شهرآرامحله منطقه ۱۰ چاپ شده است. 

ارسال نظر