محمدجواد ستایش جزو آخرین خانوادههایی است که خرمشهر را ترک کرده و حرفهای زیادی از آن روزها و حالوهوای خرمشهر دارد.
سرهنگ قاسم کریمی، فرماندۀ گروهان عملیاتی و پیاده نظام گردان ۱۱۰ از تیپ سوم لشکر ۷۷ و سروان حسن اسماعیلزاده از شاهدان عینی عملیات آزادسازی خرمشهر هستند.
جانبازیاش را کتمان میکند و میگوید: همین که ایثارگر نام بگیرم، برایم کافی است. من خادم شهدایم، همیشه خواستهام در مسیر آنها قدم بردارم و عمرم را وقف زندهنگهداشتن یاد شهدا میکنم. بکائیان، ایثارگر پنجاهوششساله محله شاهد، بیشتر سالهای جنگ را در خط مقدم حضور داشته و این روزها هم در سالن شهدای تبلیغات فرهنگوهنر خراسانرضوی، مشغول جمعآوری یادگاریها و اسناد مربوط به شهداست
با وجود تمام روایتها و خاطرات واقعی و مستندی که در تمام سالهای پس از جنگ شنیدهایم، اما حقیقت جنگ بهطور کامل درک نشده است. گاهی که به تصاویر بیشمار دوران دفاع مقدس مینگریم، داستانهایی را از آنها برداشت میکنیم که روایتشان را نشنیدهایم. ما در اینجا با نگاه خودمان به برخی تصاویر جنگ تحمیلی نگریستهایم و عکسنوشتههایی را از دل این تصاویر بیرون کشیدهایم.
ساعت 12 نیمه شب بود که عملیات را آغاز کردیم با وجودی که در نقطه کور قرار داشتیم و دشمن دید نداشت، اما تیراندازی زیاد بود تیرهایی که شلیک میکردند، باعث شد تا چند رزمنده شهید شوند. یکی از همین تیرها به دوست من که مرد جوانی بود اصابت کرد و سینه او را شکافت. من که ترسیده بودم سمت او رفتم و بغلش کردم اما از آنجا که نمیتوانستم او را جابهجا کنم یا عقب ببرم همانجا بالای سر او ماندم و هر چقدر که اصرار میکرد بروم تا از گردان جا نمانم من گوش نمیکردم و در همان سن بچگی به او گفتم «آنقدر نامرد نیستم که تا شهید نشوی بروم!» آن رزمنده که از حرف من خندهاش گرفته بود با همان لبخندی که بر لب داشت، شهید شد.
بیش از 10سال از زندگی اش را در جبهه گذرانده است و در ریه هایش تاول های جنگ را به یادگار دارد. 70درصد شیمیایی یعنی زندگی وابسته به کپسول اکسیژن، وابسته به دارو و کورتون که به گفته خودش اصلی ترین دارویی است که بدون آن زندگی برایش تصورنشدنی است. محمدرضا مهری، سال64 خانواده اش را از فشار بمباران های تهران به مشهد فرستاد و بعد از جنگ هم محله آب و برق مشهد را برای زندگی انتخاب کرد تا ریه هایش که داغدار حمله های ناجوانمردانه بعثی ها بودند در آب و هوای این محله تاب بیاورند.
از راسته فلافل فروشی ها بگیرید تا لهجه و گویش عربی. از راسته ماهی فروش ها بگیرید تا دشداشه و چادر عربی. البته مهربانی و خون گرمی و یک بغض فروخورده از غربت را هم باید به ویژگی های ساکنان اینجا اضافه کرد؛ شهرکی با قدمتی به تاریخ جنگ تحمیلی در کشورمان که هنوز هم مهاجرانی دارد که برای حیات و معیشت، در مشهد ماندنی شده اند.
بیشتر ساکنان مجتمع شهید بهشتی، خرمشهر ی ها و آبادانی هایی هستند که بعد از اینکه صدام، آتش جنگ را بر سرشان ریخت، به مشهد مهاجرت کردند؛ مردمانی که سال 59 با شروع جنگ تحمیلی به این محله مشهد آمدند و جاگیر شدند.