خرمشهر

 داستان خرّم آزادی یک شهر
روایت خرمشهر به تعداد آدم های شهر متواتر و متفاوت است. هرکس که آن زمان در خرمشهر بوده، می تواند از جزئیات اتفاقاتی که آن زمان در شهر افتاده است، پرده بردارد؛ روزهایی که آغاز دفاع با دستان خالی در خرمشهر بود و بر همه آن افرادی که ابهام ، بخش زیادی از زندگی شان را با خود به تاریکی برده بود، آسان نگذشت؛ رنجی که در سوم خرداد61 به شیرینی تبدیل شد. تنِ زخمی شهر دست مردم افتاد تا آن را تیمار کنند.
هنا متولد نجف، دختر خرمشهر و خانم مشهد
فارغ از همهمه تمام هفته‌های گذشته کنار مادرش نشسته بود و با دقت حرکات دست او را نگاه می‌کرد که چگونه اتو را روی لباس مدرسه می‌کشد، سه ماه تعطیلی تمام شده بود و تا چند روز دیگر دوباره همکلاسی‌هایش را می‌دید، دلش می‌خواست مثل سال قبل کنار پنجره کلاس بنشیند تا بتواند رفت و آمد کشتی‌ها را از رود کارون ببیند، همان شب منتظر پدرش بود تا عکسی را که برای رفتن به مدرسه در عکاسخانه گرفته است همراه بیاورد، اما انگار خبری نبود و او چهره غمگین پدر را می‌دید که آرام درباره رفتن با مادرش زمزمه می‌کرد. ماه مهر از راه رسید ولی بمباران‌های متناوب اجازه حضور در کلاس درس را نداد و ذوق و شوق رفتن به مدرسه در هراس جنگ گم شد. خانواده شش نفره آن‌ها هم مانند بقیه خرمشهر ی‌ها سال 1359مجبور به ترک شهر شدند. «هنا مسکین» ساکن محله کوشش زمان خارج شدن از خرمشهر ده‌ساله بود ولی روزگار سخت ماه‌ها قبل از جنگ و نیز طعم غربت را به‌خوبی به یاد دارد.
سربلندی «آرمون» در آزمون بیت‌المقدس
پدرش هم ابتدا با رفتنش به جبهه مخالف بود، اما او به پدر می‌گوید اگر به جبهه نروم سادات نیستم و سرانجام هم می‌رود. حدود 50 روز در منطقه عملیاتی بوده و در نهایت در 14خرداد 1361 در خرمشهر به شهادت می‌رسد. نه منزلشان و نه اطراف آن‌ها کسی تلفن نداشته و تنها یک‌بار نامه می‌نویسد که آن نامه هم گم‌ شده است. هم‌رزمانش «قوامی، رستگار و کیخواه» چندباری دیدن بی‌بی کبری می‌آیند و می‌گویند که سید خادم در آن دوره از دیگر بسیجی‌ها جدا می‌شده و در گوشه‌ای با خدا راز و نیاز می‌کرده است. از زبان او می‌گویند که آرزویش غلبه اسلام و ایران بر کفار و دشمنان بوده است.
شیرمرد میدان جنگ
صدای خس خس سینه و سرفه‌هایی که می‌کند باعث می‌شود در میان مصاحبه رشته کلام از دستش خارج شود. گوش‌هایش خوب نمی‌شنوند. سنگینی گوش‌هایش ناشی از کهولت سن نیست بلکه مربوط به موج‌گرفتگی است. سال‌هاست که اطرافیانش عادت کرده‌اند با صدایی بلندتر از معمول با او صحبت کنند تا بشنود. مقدم‌فر متولد سوم خرداد ۱۳۲۸ در شهرستان تربت حیدریه است روزی که بعد‌ها در تاریخ ماندگار شد. او از این موضوع با افتخار یاد می‌کند اینکه تاریخ تولدش با آزادسازی خرمشهر هم‌زمان شده است.
عکاسی از تاریک و روشن زندگی؛ روایتی از رزمنده جنگ که 2هزار عکس قدیمی گرفته است
حسن وظیفه 12آلبوم عکس و 2000 عکس سیاه و سفید و رنگی دارد که تمام عکس‌هایش را خودش گرفته است. او با دوربین به جاهای بسیاری سفر کرده است. گاهی در محل کار همراهش بوده و گاهی در جبهه و جنگ. هریک از عکس‌ها حرفی برای گفتن دارند. او ما را با هر عکسی به همان زمان می‌برد و ادامه می‌دهد: «تمام روزهای جنگ برایم خاطره است هم تلخ و هم شیرین. هرگاه می‌توانستم از آن صحنه‌ها عکس می‌گرفتم. هنوز هم بعضی از عکس‌ها را برای افراد داخل عکس ارسال می‌‌کنم.»
هنوز در روزهای جنگ نفس می‌کشید
حاج صباح فیاض‌دری متولد نجف بود اما صدام، خانواده‌ او و ایرانیان دیگر را از عراق بیرون راند