مادر شهید میگوید: یک روز با یکی از شهدا درددل کردم و گفتم درست نیست منِ مادر اینطور سردرگم باشم و پسرم جا و مکان نداشته باشد. به یک هفته نکشید که گفتند پیکرش پیدا شده است.
عید نوروز بهانهای شد تا پای حرف چندتن از شخصیتهای برجسته منطقه ۹ بنشینیم تا هر کس درخور حال و هوایش از بهار بگوید و آداب و رسوم جاری در آن.
محمود اسماعیلیان که سابقه ۵ ماه حضور در لبنان و نبرد با نیروهای اشغالگر را دارد تعریف میکند: یک روحانی شیعه اهل عراق به نام آقای نجفی پیش من آمد و از من درخواست کرد که او را به شهر بودای برسانم.
مسجد ابوالفضلیها حالا برای اهالی شبیه صندوقچهای ارزشمند و پرخاطره است، مکانی که قلب محله محسوب میشود و برای همسایهها مرکزیت دارد.
زهراخانم درباره آن لحظه که بهجای مادرش در صف قرار گرفته بود، میگوید: با خودم گفتم مسئولان گیت متوجه میشوند، اما شباهت چهره من و مادرم سبب شد مشکوک نشوند.
ابوالفضل قادری میگوید: صحنههایی که میدیدیم، دلخراش و عذابآور بود. داخل خانهها، حیاطها و کوچهها پر از جنازههایی بود که با وضعیت عجیب و زخمهای بسیار روی زمین افتاده بودند.
اسماعیل عطش خاصی برای یادگرفتن داشت. درکنار کارش و سختیهایی که داشت، عصرها به کتابخانه میآمد و تست میزد. نتایج دانشگاه که آمد، او رشته مکانیک قبول شد.