ایثارگر

کوه پشت کوه
با تماشای سختی زندگی عشایر، دوران کودکی همسرم را تصور می‌کردم که او در کودکی چگونه از مسیرهای صعب‌العبور عبور می‌کرده و تمام این‌ها اطمینانم را به او بیشتر می‌کند. البته این اطمینان همچنان ادامه دارد طوری که اگر 5مرد قوی ویلچرم را برای عبور از یک راه‌پله بلند کنند من نگران هستم که مبادا ویلچر از دست آن‌ها رها شود اما اگر همسرم تنها با یک دست این‌کار را انجام دهد مطمئن هستم او من را سالم بر زمین قرار خواهد داد.
7سال، نامم 7701 بود
درد از فشار سیم‌های خارداری بود که بعثی‌ها دستانش را با آن بسته بودند و میخ‌های کوچک روی سیم در دستانش فرو می‌رفت. درد به حدی بود که حضور ترکش درون گردنش را حس نمی‌کرد. تعداد اسرا زیاد بود و جایی برای محمد نبود. یکی از سربازان عراقی او را به بالای برجک تانک برد و 2دستش را از بین لوله تانک رد کرد و او آویزان شد، این بار با دیدن دوستان هم‌رزمش که با بدن‌های تاول زده از سلاح شیمیایی روی زمین افتاده‌ بودند درد دستش را هم از یاد برد. چشمان اشک‌بارش به اطراف می‌چرخید و زیر لب اسم دوستانش را صدا می‌زد. محمد چشمانش را بست و دیگر چیزی نفهمید.
تروریست‌های هزار حجله
ترور شهید صیادشیرازی انتقامی چندوجهی بود. این امیر ارتش جمهوری اسلامی در طول 8 سال جنگ تحمیلی به فراخور نبوغ و استعداد ذاتی‌اش و همچنین اشراف و تسلط بر طراحی‌ها و اجرای نقشه‌های نظامی، به‌کرات اسباب نقشه بر آب شدن نقشه‌های ارتش بعث را فراهم کرده بود. از طرف دیگر، شهید صیاد شیرازی محور اصلی شکست منافقین در عملیات فروغ جاویدان و حماسه مرصاد بود. از همین رو بود که هم صدام و هم منافقین کینه‌ای تاریخی از او داشتند. بنابراین این ترور در یک همکاری کامل میان رژیم صدام و گروهک منافقین صورت گرفت.
طراح ترور شهید«صیاد» یک منافق«عفوشده» بود!
در بخشی از بیانیه این گروهک تروریستی این‌گونه آمده است: «واحدهای عملیاتی مجاهدان ... در منطقه کامرانیه تهران، صیاد شیرازی را به دام انداختند و ... او را به سزای جنایت‌هایش ... رساندند. واحدهای عملیاتی برای اجرای طرح پیچیده خود، ابتدا قسمت‌هایی از کامرانیه را تحت کنترل گرفتند. به این ترتیب، پس از 10 سال، قاتل مجاهدین در عملیات فروغ جاویدان ... سرلشکر بسیجی صیاد شیرازی کیفر یافت.»
لبخندی در میانه آتش و خون
وقتی شهید صیاد شیرازی در جریان گزارش‌های میدانی قرار گرفت، با هواپیما خود را به کرمانشاه رساند و در بیمارستان امام‌حسین(ع) این شهر، جلسه اضطراری فرماندهان عملیاتی حاضر در منطقه را تشکیل داد. حوالی نماز صبح همان روز، شهید سپهبد صیاد شیرازی وارد پایگاه هوانیروز ارتش در کرمانشاه شد و شخص ایشان خلبانان تیزپرواز بالگردها را علاوه بر توجیه عملیاتی، به 2 تیم آتش مجزا تقسیم‌بندی کرد.
پدرم سرباز فداکار و صادق انقلاب اسلامی بود
ماجرای شهادت پدرم به این صورت بود که آن زمان، 21 فروردین 1378، بنده هفده هجده سال داشتم. پدرم هرروز صبح من و برادر کوچک‌ترم را به مدرسه می‌برد . حوالی ساعت 6:30 صبح بود که پدر خودرو را از پارکینگ درآورد و به من گفت که در پارگینگ را ببندم. یعنی پدرم پشت فرمان بود. دیدم که از کوچه‌ بالایی یک نفر با لباس رفتگر به همراه یک جارو درحالی‌که به صورتش ماسک زده بود به سمت خودروی پدرم آمد. بعد یک پاکت نامه به پدرم داد. پدرم شیشه خودرو را پایین کشید و پاکت را گرفت. در همین فاصله، آن فرد از جیب خودش یک کلت درآورد و به سمت صورت پدرم تیراندازی کرد.
حماسه نیم ‌روز
«لایه‌ای از دود و آتش شهر اسلام‌آباد غرب را در خودش گرفته بود. عملیات به طور تقریبی ساعت 2ونیم شروع شد. حدود 2ساعت پیاپی صدای گلوله و انفجاری بود که از شهر به گوش می‌رسید. هوا که گرگ‌ومیش شد پیاده‌ و سواره به سمت این شهر راه افتادیم تا ببینیم از منافقین آثاری مانده است یا نه؟» این بخشی از صحبت‌های سیدعلی حیدری، پاسدار دیروز و بازنشسته شرکت قطار شهری است که 33سال قبل در چنین روزهایی در عملیات مرصاد شرکت داشته است.