سالهای۱۳۶۳ و ۱۳۶۵ خاطرات تلخی را در ذهن خانواده رفیعزاده حک کرده است؛ خاطراتی که با گذشت ۳۰ سال هنوز هم اشک را بر گونههای خواهر شهید جاری میکند.
مادر شهیداحمد اسکندریفر که هیچ نشانی از فرزندش نداشت بعد از ۹ سال چشم انتظاری خواب شهید را میبیند که به او میگوید: «مادرجان، از انتظار دَرَت میآورم».
شهید غلاممحمد وحیدکَش در نیروی هوایی ارتش، به عنوان یک چترباز خدمت میکرده است. در یکی از حملات، جایی در میان آسمان و زمین، تیری قلبش را نشانه میگیرد.
سالهای ۸۱، ۸۲ بنیاد شهید تصمیم گرفت برخی از جانبازان و ایثارگر ان را که خانه ندارند، خانهدار کند. بعدها وقتی مجتمع جانبازان ساخته شد، نامش را خیابان آیتالله مشکینی گذاشتند.
محمد مقدم سال ۹۳ از ایران با پدر و مادرش در افغانستان تماس میگیرد و حلالیت طلبیده و اجازه میگیرد تا برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه برود.
فاطمه خادمی در ۶۵ سالگی، هنوز غذای مورد علاقۀ فرزندشهیدش را به یاد او میپزد.
حسین خیرآبادی سختترین تصمیم زندگی اش را گرفت واعضای بدن دخترش را به نیازمندان هدیه داد.