نگاهی داریم به فعالیتهای گروهی مردم در محله عیدگاه که از سال1358 تاکنون راهپیمایی روز قدس آنها تعطیل نشده و عکسهای متفاوتی از این حضور در آلبومشان به یادگار مانده است تا راویان صادقی باشند برای نسلهای امروز. سیدمحمد بامشکی، از قدیمیهای محله عیدگاه که این عکسها را ثبت و تبدیل به آلبوم کردهاست، همزمان با فرارسیدن روز قدس، از این جریان که زیرنظر فعالیتهای مسجد «معتمد» است، روایتهای مختلفی دارد.
نام «شهدای حج» که از هفت سال پیش روی بخشی از شارستان در محله عیدگاه گذاشتهشده، برای هریک از ما زندهکننده خاطره کبوتران خونینبال حرم امن خداست؛ کبوترانی که در سفر حج سال1394 و پیشتر از آن، سال1366، آسمانی شدند. در یادبود این حجاج، شهرداری منطقه ثامن اواخر سال1394 بولواری را در خیابان 17شهریور9 به نام «شهدای حج» تابلوگذاری کرد.
20دی1362 آخرین دیدار تنها فرزند و همسر جوانش به وداعی بیبازگشت تبدیل شد.
این بخشی از سرگذشت همسر شهیدمسلم وظیفهدان است که یکسالونیم بیشتر از زندگی مشترکش نگذشته بود که خبر مفقودالاثرشدن همسرش را به او دادند و سالها در انتظار خبری برای دیداری دوباره نشست. گفتوگوی این هفته را با صفیه عشقیان 58ساله در ادامه میخوانید که بعد از آمدن خبر مفقودالاثرشدن همسرش در همه سالهای انتظار و تنهایی قرآن مونسش شد.
درست در همان روزهایی که بعد از پایان جنگ تحمیلی مردم چشم به تغییر و خبرهای تازه داشتند، بازار مسگرها در ایران پر از خبرهای ناخوشایند بود. ظروف جدیدتری وارد ایران شده بود که گفته میشد سبکتر و بهتر است.
ظروف استیل و تفلون که نهتنها جا را برای ظرفهای مسی تنگ کرد، بلکه کار و کاسبی مسگرها را هم کساد کرد. بارزترین زمینخوردگی مسگران در مشهد هم جمعشدن بازار مسگران محله عیدگاه بود؛ بازاری که امروز فقط نامی از آن ماندهاست.
یکی از این زنان تاریخساز مشهدی، فاطمه عمادالاسلامی است که همه او را بهعنوان همسر شهید کاوه میشناسیم، اما شاید کمتر کسی بداند که عمادالاسلامی یکی از مبارزان سیاسی و زنان مبارز قبل از انقلاب اسلامی بوده که صبر و شجاعتش در زمان انقلاب و جنگ برای همگان الگو بوده است.
به بهانه ایام دهه فجر پای خاطرهگویی عمادالاسلامی از زنان مبارز انقلابی تپلالمحله و نوغان مینشینیم و او از خاطرات ناگفتهاش درباره مبارزات و راهپیماییهای آن روزها برایمان روایت میکند.
مسئولان مدرسه خبرچینی کرده و آمار ما را به ساواک و شهربانی داده بودند و خیلی طول نکشید که چندتانک با کلی نیروی مسلح ساواک وارد مدرسه شدند. راه فراری برای ما نگذاشته بودند. از جمع همه بچههای مدرسه، 6نفر را دستگیر کردند و بردند که یکی از آنها من بودم. دستها و چشمهایمان را بسته بودند و نمیفهمیدیم که دارند ما را با خودشان کجا میبرند. پایمان که به زمین سفت رسید، تا جایی که جا داشت و خوردیم ما را کتک زدند.