کد خبر: ۳۸۹
۰۵ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۰:۰۰

بن بست مشکلات آتش نشانی در ضلع جنوبی بازار رضا

این قصه، غصه یک ایستگاه آتش‌نشانی است که در بن‌بست گیر افتاده است و نمی‌تواند آن‌طور که شایسته و بایسته است از ظرفیت خویش برای امداد بهره ببرد.

قرار بود در صفحات پیش‌رو به روز مادر بپردازیم و این موضوع را در وقت دیگری مطرح کنیم؛ اما با وجود آتش‌سوزی در خیابان حنایی 14 و دانستن خطرات موجود، هرچه پایین و بالا کردیم جرئت نکردیم این گزارش را ننویسیم. مادران زیادی در این شهر نگران فرزندانشان هستند که باید پیش از حادثه به دادشان رسید.

مادران و زنانی که صبح به صبح عزیزشان را راهی می‌کنند و خیالشان راحت است که بازار ضرر مالی دارد؛ ولی جانی نه، اما ممکن است یکی از این روزها همه چیز خوب پیش نرود و آن وقت حادثه است که رخ نشان می‌دهد و فاجعه است که به بار می‌نشیند. درست مثل30 دی 95 که پلاسکو فرو ریخت و هنوز باورش نداریم.

این قصه، غصه یک ایستگاه آتش‌نشانی است که در بن‌بست گیر افتاده است و نمی‌تواند آن‌طور که شایسته و بایسته است از ظرفیت خویش برای امداد بهره ببرد. ایستگاهی که موقعیتی استراتژیک برای خدمت‌رسانی به زائران و مجاوران حضرت رضا(ع) دارد؛ جایی میان انبارهای کوچک و بزرگ پارچه و پوشاک، مواد قابل اشتعال و سکونتگاه زائران حضرت که درست در همسایگی بازار رضا(ع) و سراهای ناایمن وهتل‌های بسیار خیابان امام رضا(ع) و مسیرهای منتهی به آن است. همه چیز اما به این سادگی نیست که من می‌گویم.

تا حدود یک سال پیش از این، ایستگاه طبق روال عادی در مأموریت‌ها حضور می‌یافت تا شعله‌ها را در دل حادثه خاموش کند؛ اما از وقتی که پیاده‌راه ضلع جنوبی بدون در نظر گرفتن ملاحظات ایستگاه ساخته شد، ورق برگشت. از یک‌سو آشفتگی ترافیکی کوچه شهید میر‌مرتضوی و از سوی دیگر گذرگاه نامناسب ضلع جنوبی بازار رضا و نبود علائم ترافیکی آن‌ها را با مشکل رو‌به‌رو کرده است. مدت‌هاست دغدغه نخست امدادرسان‌های ایستگاه این است که مسیر خدمتشان باز باشد و سپس به خاموش کردن آتش فکر می‌کنند.

 

سنگ‌فرشی که نا‌مناسب است

ایستگاه شماره 24 آتش‌نشانی که میان خود آتش‌نشان‌ها و بازاری‌ها به ایستگاه بازار رضا شناخته می‌شود در میدان هفده شهریور و ضلع جنوبی بازار رضا قرار دارد. ایستگاهی که خودش در بن‌بست مشکلات گیر افتاده و راه امداد‌رسانی‌اش سد شده است. پیش از اجرای طرح پیاده‌راه بازار رضا دو راه دسترسی برای این ایستگاه وجود داشت. یک مسیر خروج از ضلع جنوبی بازار رضا و ورود به هفده شهریور بود و دیگری مسیری که از سمت راست ایستگاه به سوی خیابان شهید حنایی گشوده بود. اجرای طرح پیاده‌راه که گلایه‌مندی شهروندان را هم در برداشت این ایستگاه را هم بی نصیب نگذاشته است.

سنگ‌فرش شدن ضلع جنوبی بازار رضا اگر چه با هدف رعایت حال زائران و بهبود وضعیت تردد آن‌هاست، برای بازاریان راسته پیاده‌راه که در این مسیر مستقر هستند و امدادگرانی که از این مسیر برای تردد خودروهای امدادرسان بهره می‌بردند جای خوش‌حالی ندارد. یکی از بازاریان که مغازه‌اش مشرف به این پیاده‌راه است، می‌گوید: «سنگ‌فرشی که در این مسیر استفاده شده سُر است و با اندک بارشی دچار لغزندگی می‌شود. من خودم شاهد بودم که در یکی از روزهای بارانی خودروهای امدادی که می‌خواستند از این مسیر خارج شوند سر خوردند و به این پایه‌های سنگی کنار برخورد کردند که پایه شکست و بعدها عوضش کردند.»

 

خودروهای سنگین آتش‌نشانی قابلیت تردد ندارند

محمد، همین که مانع فلزی ورود به محوطه آتش‌نشانی بالا می‌رود و خودروها آژیرکشان به سمت خروجی حرکت می‌کنند به تماشای خودروها می‌ایستد.

آتش‌نشانی شغل پردردسری است که موجب تحسین اوست. او دوست دارد آتش‌نشان‌ها را تماشا کند و همین باعث شده خوب بفهمد آن‌ها چه مشکلاتی دارند: «خودروهای سنگین آتش‌نشانی که قبلا در این ایستگاه مستقر بودند از وقتی که این بولاردها نصب شده است قابلیت تردد ندارند چون شکل هندسی و معماری پیاده‌راه تناسبی با خودروهای آتش‌نشانی ندارد.

خودروی نردبان و پلتفرم و تانکرهای بزرگ پشتیبانی در این ایستگاه جایی ندارند. هیچ خودروی سنگینی نمی‌تواند مستقر شود و چند وقتی هست که آن‌ها را نمی‌بینم.» البته مسئله‌ای که این کاسب متوجه شده است ما هم بدون آن همه توجه خیلی زود می‌فهمیم. کافی است در کشویی ایستگاه بالا برود تا چشمت به دو خودرو و یک موتور آب‌پاش بیفتد.

موتوری که در نهایت 400 لیتر آب را در خود جا داده و خودرویی که به نظر نمی‌رسد بیشتر از 1500 لیتر گنجایش آب داشته باشد. خودروی دیگری که در حوادث حضور پر‌رنگی دارد بیشتر به تجهیزات آتش‌نشانی تعلق دارد تا حمل آب. در یک حادثه‌ای که در اطراف این ایستگاه اتفاق می‌افتد با این تجهیزاتی که اینجا حضور دارد به سختی 2500 لیتر آب به آتش می‌رسد. محمد ادامه می‌دهد: «نمی‌دانم پیمانکاری که اینجا را ساخته است خبر از تردد خودروهای سنگین آتش‌نشانی نداشته که این مسیر را با بولاردها با عرض کم محصور کرده است.»

 

اینجا خبری از علایم ترافیکی نیست

او ما را با خود به مسیر ساخته شده می‌کشاند. پیاده‌راه از فلکه آب تا میدان هفده شهریور در راستای بازار پیش می‌رود و با میله‌های بتنی محدود شده است. از میانه راه یک مسیر پر پیچ و خم به سمت آتش‌نشانی کشیده‌‌اند که خودروها باید آن را بپیمایند تا به پیچ تندی که برای دور زدن آن‌ها به سمت میدان در نظر گرفته شده است برسند.

با لبخند تلخی که بر لب دارد ادامه می‌دهد: «حالا حساب کن خودروهای آتش‌نشانی خبر شروع یک آتش را در یکی از سراها یا پاساژهای اطراف شنیده‌اند و باید با شتاب هر چه بیشتر از این مسیر خودشان را به آن برسانند، چطور می‌شود؟ خودروهای موجود امدادرسان باید با احتیاط وارد این مسیر شوند، مراقب باشند سُر نخورند. به این پیچ که می‌رسند به سختی دور بزنند.» به همین راحتی‌ها دست بردار نیست. با دیدن گفت‌وگوی ما دیگر کسبه هم که خیال می‌کنند موضوع ممکن است به بازگشایی این مسیر و حل مشکلات آن‌ها مرتبط باشد به سمت ما می‌آیند.

محمد ما را به سمت در خروجی هدایت می‌کند: «اینجا را ببینید! هیچ علایم ترافیکی برای اینکه پیاده‌ها بدانند این مسیر محل تردد خودروهای آتش‌نشانی است وجود ندارد. وجود این علایم باعث می‌شود عابر با حواس جمع در این مسیر تردد کند و به محض شنیدن آژیر راه را باز کند. چند وقت دیگر که کرونا دست از سر ما بردارد و زائران به مشهد بیایند تردد خودروها مصیبت می‌شود.».محمد انگار می‌فهمد روضه‌اش در ما اثر کرده و هر آن ممکن است اشکمان سرازیر شود، پس وِل کن ماجرا نیست: «تازه اینجا را ببیند که همین الان آن تاکسی جلو در کاپوتش را بالا زده است. اینجا هیچ علایمی ندارد که اعلام کند هر لحظه ممکن است خودروهای آتش‌نشانی تردد کنند. تردد ممنوعی چیزی! این مسائل ساده است، ولی در شرایط بحران بیچاره کن است. آن وقت است که هرکسی می‌گوید کی بود کی بود من نبودم!»

 

آتش‌نشان‌ها به در بسته می‌خورند

یکی دیگر از کاسبانی که همراه ما شده است و فروشگاه پوشاک دارد سعی دارد با پریدن میان حرف‌های محمد میدان را از آن خود کند. او هم حرف‌هایی برای گفتن دارد که انگار کسی تا کنون نشنیده است: «خواهش می‌کنم بیایید. اینجا مغازه من است. همه‌اش هم لباس است. اینجا همه مغازه‌هایشان لباس فروشی است. اگر یک آتش به جان یکی از مغازه‌ها بیفتد ما بیچاره‌ایم. همین هفته پیش بود که فروشگاهی آتش گرفت و بیش از 500 میلیون تومان سرمایه بنده خدا از بین رفت. هیچ کس هم نفهمید که علتش چه بوده است. شاید آتش‌نشان‌ها بدانند.»

این کاسب قدیمی بازار ادامه می‌دهد: «ببینید ماشین‌های آتش‌نشانی برای رساندن آب به آتش باید توی مسیر پیاده‌راه می‌ایستادند در حالی‌که فضای این طرف خالی است و می‌شد جوری برنامه ریخت که ماشین‌ها بتوانند از این سمت وارد شوند. تنها چیزی که به آن فکر نشده است امنیت مغازه‌های ماست. آنگاه به سر کوچه اشاره می‌کند که بلوکه‌های بزرگ سیمانی کوچه را بسته است. اینجا را ببینید. این‌ها برای چه اینجا هستند؟»

محمد هم ایستاده تا تیر خلاص را آخر حرف‌هایش بزند. نمی‌داند به این بی‌تدبیری بخندد یا گریه کند: «یک چیزی! می‌دانید خودروهای آتش‌نشانی وقتی از هفت‌خان رستم رد شدند تازه به این در می‌رسند. نگاه‌مان به در فلزی نرده‌ای می‌افتد که جلوی پیاده‌راه تعبیه شده تا مانع ورود خودروهای دیگر شوند. مانده‌ایم محمد چه می‌خواهد بگوید: «ماشین‌ها که به اینجا می‌رسند آتش‌نشان‌ها باید پیاده شوند و این قفل را باز کنند. امیدوارم آن زمان برف و یخبندان نباشد و الا که بیچاره‌اند!» راست می‌‌گوید قفل سرگردان روی زمین خودش می‌تواند یک مانع بزرگ برای آتش‌نشان‌ها باشد. حساب کن در شرایط اعلام سانحه امدادگران باید به این فکر کنند که کلید دست چه کسی است! آتش‌نشان شدن انگار علاقه کودکی او نبوده و هنوز هم دغدغه آن را دارد. حرف هایی که می‌زند از روی حساب است و منِ خبرنگار هیچ حرفی در برابرش ندارم.

 

مسیر خودروهای امدادی مسدود است!

البته حکایت آتش‌نشانی ایستگاه 24 به همین‌جا ختم نمی‌شود. هنوز ما از ذهنمان می‌گذرد: «چرا خودروها از سمت کوچه شهید میرمرتضوی تردد نمی‌کنند؟» البته امیدی که به آن سو داریم هم خیلی زود به یأس تبدیل می‌شود. ساعت حدود 11 ظهر است؛ اما انگار وقت مناسبی نیست. از بی‌سیم‌های همیشه روشن آتش‌نشانی صدای کمک برخاسته و حالا وقت اعزام نیروهاست. شاید هم وقتش همین الان است که اینجا باشیم و متوجه معضلات متعدد این ایستگاهِ حساس آتش‌نشانی بشویم. درهای برقی ایستگاه بالا می‌رود و خودروهای آتش‌نشانی و آتش‌نشان‌هایی که با عجله در حال خروج هستند، نمایان می‌شوند. این همه شتاب البته اینجا به کار نمی‌آید، چون ماشین حمل نوشابه تازه بارش را به مقصد رسانده و در حال فرمان گرفتن است تا بتواند دور بزند. خودرویی که اتفاقی میان انبوه خودروهای پارک شده، خودروهایی که به کوچه وارد شده‌اند؛ ولی برای یافتن جای پارک سرگردانند و خودروهایی که می‌خواهند از پارک چند لایه این کوچه عریض خارج شوند، گرفتار شده و راه را بند آورده است. همه چیز عجیب است.

خودروی آتش‌نشانی در انتظار گشایش راه است و هیچ راهی ندارد جز اینکه خودش مدیریت کار را به دست بگیرد. خودروی حمل نوشابه به داخل محوطه آتش‌نشانی هدایت می‌شود و آنجا سر و ته می‌کند. خودرویی که در لایه سوم پارک است با جابه جایی دو خودروی دیگر خودش را بیرون می‌کشد و آن دو خودرو دوباره به جای خود باز می‌گردند. حالا نوبت تعیین تکلیف خودروهایی است که با سرابِ یافتن جای پارک به درون این کوچه آمده‌اند تا راه باز شود! همه چیز غیر قابل تصور و مضحک به نظر می‌رسد. انگار شروع کرده‌اند به ساخت یک فیلم طنز و قرار است از دلِ این عقب و جلو رفتن خودروها یک سناریو در بیاید.

 

ثانیه‌های حیاتی کنترل حریق نباید از دست برود

ما فقط تماشا می‌کنیم. آتش‌نشان برافروخته و کلافه است. می‌داند وظیفه‌اش امدادرسانی است؛ ولی باید فرمان بدهد برای بازگشایی مسیرش! قصه پرغصه‌ای دارد این مسیر برای آتش‌نشانی! به او می‌گویم: «خب چرا از آن یکی مسیر نرفتی» و به خیال خودم که مشکلش را حل کرده‌ام. پاسخ می‌دهد: «خانم مسیر آن طرف برای وقتی است که در هفده شهریور، سراها و خیابان‌های آن طرف اعلام حادثه کرده باشند. برای خیابان امام رضا و محلات این سمت ما باید از این مسیر تردد کنیم.» می‌پرسم: «اینجا همیشه همین طور است.» حوصله ندارد ولی می‌گوید: «کوچه شهید میر مرتضوی که مسیر تردد خودروهای ما است به یک پارکینگ عمومی تبدیل شده است. هیچ خط‌کشی و علایم ترافیکی ندارد. سامان‌دهی نشده است. از ساعت10 به بعد که همه کسبه به سر کارشان می‌آیند اینجا بساط همین است. ما نمی‌دانیم نگران رسیدن به آتش باشیم یا در اضطراب باز بودن مسیر.» حدود 15 سال است که این ایستگاه برای امداد در موقعیت استراتژیک تجاری و زائرنشین شهر ساخته شده است. ایستگاه وحدت، ایستگاه خیابان دانش، ایستگاه خیابان عدل خمینی و ایستگاه هفده شهریور ایستگاه‌هایی است که نزدیک‌ترین فاصله را تا ایستگاه 24 دارد. می‌توانند درخدمت‌رسانی به آن‌ها کمک کند. آتش‌نشان می‌گوید: «موضوع مهم در آتش مسئله زمان است که نباید ثانیه‌های ابتدایی را تلف کرد تا حریق گسترده شود.»

 

شهردار منطقه: مشکلات ایستگاه را حل می‌کنیم

حسین فرهادیان، شهردار منطقه7، با شنیدن مشکل تردد ایستگاه 24 قول رفع معضلات آن را از سوی شهرداری می‌دهد و می‌افزاید: البته باید بدانید که این پیاده‌راه پیش از حضور ما در منطقه 7 ساخته شده است؛ ولی اکنون می‌توانیم با هماهنگی برای بررسی مشکلات این ایستگاه آتش‌نشانی آن را رفع کنیم.با هماهنگی و دستور شهردار با معلم، معاون اجرایی منطقه، راهی ایستگاه 24 می‌شویم. مسئله نا امنی مسیر تردد ضلع جنوبی و گره‌های ترافیکی در کوچه شهید میر مرتضوی در بازدید میدانی مطرح و بررسی می‌شود. معلم می‌گوید: این دو مسئله با حضور مشاور ترافیکی منطقه بررسی و حل می‌شود.

با قول شهردار و بازدید میدانی معاون اجرایی تا حدودی خیالمان راحت می‌شود. منتظر می‌مانیم تا به زودی خبرهای خوبی را از گشایش مسیرهای این ایستگاه در روزنامه شهرآرا درج کنیم.

 

روایت یک شاهد عینی از روزی که فروشگاه پوشاک در حنایی 14 آتش گرفت

دود از نقطه‌ای از شهر بلند شده است. دود سیاه در خود می‌پیچد و در سیاهی آسمان گم می‌شود. باز چه خبر است؟ این راننده تاکسی میدان هفده شهریور است که دیدن حادثه در شهر برایش دیگر عادی شده است! یکی دیگر از راننده‌های دور میدان می‌گوید: آنجا آتش گرفته است، ولی جای نگرانی نیست آتش‌نشانی بغل گوش سراهاست. راست می‌گوید از فاصله جایی که آتش زبانه می‌کشد تا ایستگاه امدادرسانی 500 متر هم نیست. مردکنجکاو می‌شود تا ببیند چه خبر است. پیش‌تر می‌آید.

هرچه نزدیک‌تر می‌شود همهمه بیشتر می‌شود. تردد آتش‌نشان‌ها با کلاه‌های محافظشان مشهود است. کنجکاو است تا بیشتر از حادثه بداند. ساعت حدود 8 شب است. همه یا در راه خانه‌اند یا می‌خواهند راه بیفتند تا پیش از ساعت شروع منع تردد به خانه برسند. آتش‌نشان‌ها وقتی که حرف از حریق می‌شود خیلی جدی می‌شوند. دیگر از خوش و بش خبری نیست.می‌دوند و حواسشان فقط به اطفای آتش است.

چند ماشین آتش‌نشانی آژیرکشان از کنار میدان هفده شهریور عبور می‌کند. دو ماشین هم در پیاده‌راه کنار بازار رضا ایستاده‌اند. آتش‌نشان‌ها در حال چانه‌زنی برای رساندن آب به آتش‌ هستند. مرد نزدیک‌تر می‌رود تا ببیند دقیقا چه خبر است. به یکی از آتش‌نشان‌ها می‌گوید: از این فاصله می‌خواهی آتش را خاموش کنی. جلوتر برو. آتش‌نشان لبخند تلخی می‌زند؛ ولی وقت پاسخ دادن ندارد. می‌رود تا به کارش برسد. شور و مشورت امدادگران برای رساندن آب به آتش است. آتش کوچه پشتی سراهاست.

 

مانده بودم چه می‌شود کرد

مرد همان‌طور که راه می‌رود میله‌های سنگی که توی زمین کاشته شده است می‌بیند که مانع از نزدیک شدن ماشین‌های آتش‌نشانی به حریق است. چاره‌ای جز وصل کردن شیلنگ‌ها به یکدیگر نیست. آتش زبانه می‌کشد. پارچه است و آتش! یک نفر با بی‌سیم طلب کمک می‌کند. کمکی‌ها راه ورود می‌خواهند. مرد نگاهی به ابتدای پیاده راه می‌کند. همان جایی که همیشه خودش می‌ایستد تا مسافر تازه‌ای از راه برسد.

تا به حال حواسش به این ماجرا نبوده که اینجا مسیر تردد خودروهای امدادرسان است. دو لنگه در کوچک نرده‌ای به هم رسیده‌اند تا مانع تردد خودروهای دیگر شوند؛ ولی الان نیروهای امدادی هم راه ورود ندارند. یک لحظه به سرش می‌زند که برود دنبال کسی که کلید دارد؛ اما چه کسی باید در را در این شرایط بگشاید؟ صدای آژیرها و فریادها و بی‌سیم‌ها در هم تنیده شده، مرد نگران است.

آتش ادامه دارد. آتش یک لباس‌فروشی را خاکستر می‌کند. خاکستری که ممکن است بر دامان همه مغازه‌های این راسته بنشیند. آتش‌نشان‌ها به سختی در حال آب‌رسانی به فروشگاه لباس هستند. آتش‌نشان از خودروهای امدادی درخواست می‌کند که از حنایی 14 وارد شوند. خیابان شهید حنایی یک طرفه است. آتش‌نشان نشانی را از عنصری می‌دهد. از مکالماتشان معلوم است که خودروها در ابتدای خیابان شهید حنایی گیر افتاده‌اند. خودروهایی که در مسیر پارک شده‌اند آتش‌نشان‌ها را کلافه کرده‌اند.

پارچه زود می‌سوزد و چند دقیقه بیشتر برای اطفای حریق فرصت نیست. فاصله 2 دقیقه‌ای تا فروشگاه 10دقیقه‌ای طول می‌کشد. آن طرف هم بلبشویی است. خودروهایی که در حنایی 14 همیشه پارک هستند حالا از ترس خسارت می‌خواهند از مهلکه بگریزند و راه را بند آورده‌اند. کاری نمی‌شود کرد. آتش‌نشان بیچاره کلافه است. نمی‌داند به فکر اطفای حریق باشد یا نگران رساندن ماشینش به جایی که بشود امداد رساند. استیصال در چهره آتش‌نشان‌ها موج می‌زند. چند بلوکه در انتهای حنایی 14 آن را بن‌بست کرده است. بلوکه‌هایی که معلوم نیست با دستور چه کسی آنجا قرار گرفته و معلوم نیست با دستور چه کسی باید از آنجا برداشته شود. اضطراب به جان او هم افتاده است.

لباس و پارچه منتظر نمی‌ماند که راه خودروی امداد باز شود. می‌سوزد و آتش را به مغازه‌های مجاور می‌رساند. بن‌بست بدی است و آتش با هیجانی سیری‌ناپذیر می‌سوزد و می‌سوزاند. صورت عرق کرده مرد در هرم گرما داغ می‌شود. سرش یخ می‌زند و دست‌هایش درون جیب‌هایش فرو می‌رود. انگار می‌داند کاری از دستش ساخته نیست.مرد به پلاسکو فکر می‌کند و به ساختمانی که در عرض چند دقیقه فرو ریخت. به آتش‌نشان‌هایی که سوختند و به سهل‌انگاری‌هایی که جلوی چشمش در حال اتفاق است. آتش به سختی خاموش می‌شود و حالا او می‌تواند با خیال راحت به خانه‌اش بازگردد درست همانند آن آتش‌نشان‌های خسته‌.

چه کسی مسئول این ماجرا و ماجراهایی شبیه این خواهد بود؟ راننده کاری از دستش برنمی‌آید؛ ولی طی تماسی با ما می‌گوید: «تو را به خدا قبل از اینکه اینجا هم پلاسکو شود کاری کنید!»

ارسال نظر