کد خبر: ۶۸۷۷
۲۴ مهر ۱۴۰۲ - ۱۵:۰۰

اولین زوج جهادی مشهد

منیر خدابخش‌حصار و محمد‌رضا قانع زوج جهادی هستند که در سال ۵۸ پشت یکی از میز‌های کمیته‌های جهاد سازندگی مشهد نشسته بودند؛ یکی کمیته فرهنگی و دیگری کمیته عمران.

خانه پیشاهنگ یا همان اداره جهاد سازندگی در مشهد، یک سالن ورزشی سرپوشیده بود. هفت، هشت‌میز داشت و بالای هر میز روی دیوار پشت سر مسئول هر کمیته نام آن را نوشته بودند؛ کمیته درو، کمیته عمرانی، کمیته فرهنگی، کمیته تحقیقات، کمیته کشاورزی و.... این همه آن چیزی بود که با فرمان امام در اواخر خرداد سال ۵۸ برای تشکیل اداره جهاد سازندگی با آرمی متشکل از یک خوشه گندم و داس تشکیل شد؛ فرمانی که مشهدی‌ها یک‌ماه پیش، یعنی اردیبهشت‌ماه به آن لبیک گفته بودند و گروه‌های جهادی را به‌طور غیررسمی راه انداخته بودند.

آن روز‌ها که جهاد در مشهد تازه داشت متولد می‌شد جمعیت متقاضیان زیاد بود؛ آن‌قدر که مسئول هر کمیته نمی‌توانست از میان ارباب رجوع‌‌هایش که اغلب روستایی و بعضی داوطلب همکاری بودند، متصدی میز روبه‌رویی یا کناری را ببیند.

این گزارش برش‌هایی از خاطرات آشنایی، ازدواج و زندگی جهادی زوجی است که آن روز‌های پرجوش و خروش سال ۵۸ را؛ هر یک پشت یکی از میز‌های کمیته‌های جهاد سازندگی مشهد نشسته بودند؛ یکی کمیته فرهنگی و دیگری کمیته عمران، و تا آن زمان نمی‌دانستند روزی قرار است برای کارشان که به‌نوعی با آن وصلتی جهادی کرده بودند، هوویی به نام همسر بیاید.

منیر خدابخش‌حصار و محمد‌رضا قانع ساکن محله آب و برق جزو استثنائاتی هستند که روحیه انقلابی آن زمان‌ها هنوز هم در زندگی مشترکشان جریان دارد.        

 

نخستین جرقه‌های جهاد در مشهد

در فلاش‌بکی به انقلاب؛ از اوایل سال ۵۶ یک سیستم اعتراضی سامان‌دهی شده و هدف‌دار در کشور شکل گرفته بود و مدیریت می‌شد؛ یعنی گروه‌ها یا  تشکل‌هایی بودند که با هم قرار می‌گذاشتند و می‌گفتند فلان جا بیایید برای فلان برنامه که عمدتا هم خواستگاهشان مجالس مذهبی مانند هیئت‌ها و مساجد بود.

یک‌سری دیگر هم که سازمان‌های مخفی تشکیلاتی را به‌وجود آورده بودند، دانشجویان بودند. محمدرضا قانع دراین‌باره می‌گوید: «شاید یک‌سال به پیروزی انقلاب مانده بود که متوجه فعالیت یکی از این گروه‌ها شدم که تظاهراتی را در خیابان تهران هدایت می‌کردند و یک عده مردم عادی هم قاطی آن شده بودند.

آن گروه که فکر کنم نامشان ابوذر بود، قبلا در یک مسجد پایه‌گذاری شده بود و کارشان این بود در کوچه‌ای که در مسیر تظاهرات پیدایشان می‌شد و یک سری پرچم و پلاکارد و پیام‌هایی را که قرار است دست مردم در تظاهرات باشد، تأمین می‌کردند و به تظاهرات‌ها خط می‌دادند.»       

 

منیر خدابخش‌حصار و محمد‌رضا قانع اولین زوج جهادی مشهد بودند

 

جهادی برای نشر انقلاب در روستا‌ها

آقای قانع آن‌موقع جوان بود و در دانشگاه تدریس می‌کرد. با گروهی در دانشگاه تصمیم گرفتند به روستا‌ها بروند و انقلاب را در میان روستاییانی که تلویزیون و امکانات نداشتند و از هیچ رخداد انقلابی‌ای خبردار نشده بودند، انتشار دهند.

او توضیح می‌دهد: «با ماشین خودمان راه می‌افتادیم برویم روستا‌ها و انقلاب را انتشار دهیم. فیلمی درست کرده بودیم از ترکیب صحبت‌های امام و دکتر علی شریعتی و تظاهرات و.... هر روستایی می‌رفتیم  با پرچمی که می‌زدیم به دیوار روستا انقلاب را برای مردمی که اصلا نه تظاهرات می‌دانستند یعنی چه و نه انقلاب، شرح می‌دادیم. همان‌جا بود که فهمیدیم چه مصیبت‌هایی وجود دارد؛ یک روستا آب نداشت، یکی مشکل فاضلاب داشت و دیگری کشاورزی‌اش مشکل داشت.» 

 

«درو» نخستین کمیته جهادی

تشکیل جهاد سازندگی در مشهد به نوعی هم‌زمانی با فصل درو داشت و همین باعث شد نخستین کمیته جهاد هم درو نام بگیرد و فعالیتش در همین راستا باشد. منیر خدابخش می‌گوید: «اولین‌باری که به رهبری دانشجویان پای مردم عادی هم به کمک‌ها باز شد.

همین شرکت در برنامه درو محصول در روستا‌ها بود. اولین کمکی هم که می‌خواستند بکنند فصل درو بود. در میدان شهدا اتوبوس اتوبوس مردم را سوار می‌کردند و به دهات می‌فرستادند. نظافت، دانشجوی پلی‌تکنیک تهران و بچه روستا بود و پیش از سفر، درو را به بچه‌ها یاد می‌داد. کار هم به این شکل بود که به نوبت محصول یکی را درو می‌کردند و بعد یکی دیگر و بعد دیگری. روستایی‌ها هم خوشحال می‌شدندکه یک سیل آدم آمد درو آن‌ها را انجام داد و رفت.»

این سوی ماجرا به بهانه کمک‌هایی که خیلی دم‌دستی بود، کمبود‌ها هم شناسایی می‌شد و همین سبب شد که برحسب نیاز‌های روستاییان کمیته‌های دیگر شکل بگیرد. یک ماه از فعالیت غیررسمی جهادی‌ها می‌گذشت که امام (ره) فرمان تشکیل جهاد سازندگی را برای سامان‌دهی روستا‌ها دادند؛ همان اواخر خرداد ۵۸. ایشان تشکل را قانونی کردند و به آن مکان و ماشین دادند.

او می‌گوید: «هیئت مدیره جهادسازندگی گفتند تحقیق کنیم که چه نیاز‌هایی وجود دارد که کمیته تحقیقات راه افتاد. ما هم به‌عنوان اعضای این کمیته عازم شدیم به محروم‌ترین روستای اطراف، سرخس، که همان گنبدلی بود. بعد از آن یکی یکی به روستا‌ها سرک می‌کشیدیم که متوجه مسائل و مشکلاتشان شویم.»       

 

منیر خدابخش‌حصار و محمد‌رضا قانع اولین زوج جهادی مشهد بودند

 

حس نوع‌دوستی عازم مسجدسلیمانم کرد

محمدرضا قانع در ادامه صحبت‌های همسرش، خاطرات جهادی‌ای از حضورش در مسجدسلیمان و وضعیت آشفته روستا‌های آن تعریف می‌کند؛ «فروردین از تهران به من زنگ زدند که خیلی جای محروم و عقب افتاده در خوزستان است.

خواستند گروهی را آماده کنند و به خوزستان بروند. من  آن‌موقع استاد دانشگاه بودم و تدریس داشتم، اما کلاس را سپردم به استادی دیگر و عازم شدم. گفتم این کلاس با تو. من رفتم. در تهران یک گروه ۵ نفری تشکیل شد و گفتند شما بروید مسجدسلیمان و خودتان را به فرماندار معرفی کنید.

جوان‌هایی ۲۰ تا ۲۵ ساله بودیم؛ درست مثل چریکی‌ها با ریش و شلوار سربازی و پوتین رفتیم مسجدسلیمان. فرماندار ما را که دید از وضعیت نابسامان روستا‌ها گفت. توضیح داد ما هیچ نیرویی نداریم و انباری که در آن سیمان بود با یک خانه و دو خودرو به ما سپرد تا کار‌ها را سامان دهیم.»

نه جاده می‌شناختند و نه روستا. گفتند در شهر چه‌کار کنیم که چهار، پنج‌تا جوان محلی عمدتا دبیرستانی و یکی دوتا دیپلمه بیکار هم آمدند به جمعشان ملحق شدند و دفتری تشکیل دادند و یک تابلو بر سردر آن نصب کردند با عنوان «دفتر امور روستا‌های فرمانداری برای آبادانی».

محمدرضا قانع صحبت‌هایش را این‌طور ادامه می‌دهد: «تشکلی که در مرکز، یعنی در تهران حضور داشت و این نظام را داشت ایجاد می‌کرد و مانند من را فراخوان کرده بود، یک ماه و نیم بعد از آن تشکیل جهاد سازندگی را اعلام کرد. ما هم تابلو را پایین آوردیم و شدیم کمیته عمرانی روستا‌های مسجدسلیمان که یواش یواش هیئت مدیره و تشکیلات پیدا کرد.»        

 

مشکلات عجیب و غریب مسجدسلیمان

تابستان که شد ۱۵ نفر از دانشجویان دختر و پسرم را از دانشگاه مشهد به مسجدسلیمان می‌آوردم تا در رسیدگی به روستا‌ها کمک کنند. در مدرسه یکی از روستا‌ها مستقر شدیم. روستایی با ۲۰ خانوار. در بازدیدی از روستا و مدرسه دیدیم سرویس بهداشتی روستا مدت‌هاست استفاده نشده است.

مردم این روستا آب نداشتند که خودشان را تمیز کنند. درنتیجه خودشان را با سنگ تمیز می‌کردند و دستشویی پر از سنگ شده بود و امکان استفاده از آن وجود نداشت و درنتیجه بچه‌ها برای دستشویی‌کردن به بیابان می‌رفتند. اولین کاری که کردیم تخریب و بازسازی سرویس بهداشتی بود.

سطل آبی آنجا گذاشتیم که روستاییان امکان نظافت داشته باشند. البته آن روستا مشکلات دیگری هم داشت. سبک زندگی آنجا طوری بود که دختر‌ها و زن‌ها مأمور تأمین آب بودند و مرد‌ها هم یا بیکار بودند و زیر آفتاب می‌نشستند یا گوسفند و بزشان را می‌بردند چرا.

در آن گرمای مسجدسلیمان از کشاورزی هم خبری نبود. چشمه‌ای بود که مثل شیر سماوری که چک‌چک کند، آب کمی از آن می‌آمد. دختران هر روز از ساعت ۸ صبح تا ۱۲ مقابل آن صف می‌کشیدند و بیشتر زمان روزشان به تأمین آب مصرفی می‌گذشت.

پس به این نتیجه رسیدیم که تأمین آب مصرفی و شرب برای روستا‌ها خیلی واجب است و شروع کردیم با همین دانشجو‌ها و کمک مردم محلی و سیمان و... برای روستا‌ها مخزن آب درست کردیم و تانکر و حوضی برای ذخیره آب. دما گاهی به ۵۲ درجه می‌رسید.

بیشتر وقت‌ها از ۵ صبح که کار شروع می‌شد تا ۹:۳۰ یا ۱۰ صبح ادامه داشت. از ساعت ۱۰ تا ۴ بعد‌ازظهر استراحت بود و دوباره از ۴ تا خنکی هوا ادامه داشت. خدا رحمت کند خوراکیان را، از بچه‌های مشهد بود و در جنگ شهید شد. ایشان توی گروه ما بود. می‌گفت بیشتر شب‌ها کار کنیم که کمتر عرق کنیم.          

 

منیر خدابخش‌حصار و محمد‌رضا قانع اولین زوج جهادی مشهد بودند

 

یک تکه از سرنوشت

به عقیده منیر خدابخش سال ۵۸ در تاریخ انقلاب ما گم است؛ «اگر هم باشد همین اتفاقات شر و دعوا‌های سیاسی و قدرت‌طلبی آن است.» او در همان بحبوحه تابستان ۵۸ که ۲۰ سال بیشتر نداشت و هنوز با همسرش آشنا نشده بود، در مشهد برای پیکار با بی‌سوادی روستاییان دست به کار شد؛ «مادرم هم در این رابطه مسئولیتی داشت.

رفتم شیوه سوادآموزی را در یک دوره دوماهه آموختم که روز‌ها در دانشگاه باشم و شب‌ها کار کنم. آن موقع بچه‌های سال آخر دبیرستان را در مسجد توفیق خیابان احمدآباد جمع می‌کردیم و به آن‌ها تکنیک یاد می‌دادیم که چگونه سوادآموزی کنند. آن‌ها را با یک‌سری جزوه می‌فرستادیم به روستا و مسئول آموزش روستاییان می‌شدند.»

برای جهادی‌ها آن‌طور که خانم خدابخش می‌گوید تابستان ۵۸ تاریخ نیست، یک تکه از عمر جهادی‌هاست که همه سرنوشت آن‌ها را رقم زده است. سختی‌هایی که در آن موقع وجود داشت فقط و فقط به خاطر جهادی‌بودن آن‌ها تحملش آسان بود؛ «جا‌هایی که ما می‌رفتیم اصلا جاده نداشت، گاهی آب نبود و گاهی روستا پر از سگ بود و با مسائلی روبه‌رو می‌شدیم که هر کدام تجربه جدید و البته سختی بود.

حتی وسیله‌ای که جهاد برای سرکشی به روستا‌ها و تحقیقات میدانی به ما داده بود، لندروری آهنی بود که در پستی و بلندی‌های جاده سرمان دائم با فلز‌های بالای آن برخورد می‌کرد و آزرده می‌شد.»  بعد از تحقیقات و مشخص‌شدن نیاز‌های مختلف روستاییان اقشار دیگری مانند پزشکان و مهندسان و... هم به دنبال دانشجویان و دانش‌آموزان و معلمان راهی روستا‌ها می‌شدند تا خدمات بهداشتی و فنی لازم را هم به روستاییان ارائه دهند.    

 

۸ ماه بعد از جهاد و تشکیل خانواده

خاطرات بسیاری از فعالیت در جهاد دارند؛ جهادی که دختر و پسری که در آن ورود پیدا می‌کردند به خاطر روحیات انقلابی‌ای که داشتند قید همه چیز، حتی ازدواج را می‌زدند. منیر خدابخش می‌گوید: «در آن حجم کاری که بود و خدمتی که می‌شد ارائه کرد، برخی عاشق‌شدن را گناه می‌دانستند و فکر می‌کردند همسرشان هووی کارشان است.»

۸ ماه بعد آرام آرام به فکر ازدواج افتادند؛ ازدواج‌هایی شروع شد که بیشتر آن در راستای همان انقلاب بود. محمدرضا قانع رشته کلام را به دست می‌گیرد: «آن زمان مجموعه دوستانمان در جهاد افتخارشان این بود که نان و عدس، غذای عروسی‌شان بود. یا خرید عروسی نداشتند یا فقط ضروری‌ترین وسایل زندگی را تهیه می‌کردند.

در عروسی ما هیچ لباس عروس و دامادی در کار نبود. یک عروسی ساده با یک سفره ساده که شاخه‌نباتش کتاب بود. بخش مهم هزینه دامادی من محضر بود و حلقه‌ای ساده که برای خانمم گرفتم که همان را هم به فلسطینی‌ها کمک کرد. جو حاضر به‌گونه‌ای بود که کسی به خودش اجازه نمی‌داد که عاشق شود.»

منیر خدابخش حرف‌های همسرش را این گونه توضیح می‌دهد: «این‌قدر به ساده زیست‌بودن و پرتلاش ماندن عادت کرده بودیم که وقتی چند جا به ما می‌خواستند زمین بدهند، شوهرم قبول نکرد. می‌گفت شاید ما ناچار شویم برویم مثل کوبا جنگ مسلحانه داشته باشیم. ما زمین نیاز نداریم.»

 

مالکیت بین جهادی‌ها مفهومی نداشت

یادم هست از دوستانمان خانم و آقایی با هم ازدواج کردند. هم خانم سنتی و پولدار بود و هم آقا. خانواده‌هایشان قبول نکردند که خانم مانند همه جهادی‌ها و انقلابی‌های دیگر مهریه نداشته باشد. مهر خانم یک زمین هزار متری در بولوار کوثر شد. وقتی به گروه برگشتند برای اینکه مثل همه ما بدون مهریه ازدواج نکرده بودند، انگار که عذاب وجدان داشته باشند، می‌گفتند بیایید این زمین را بین همه تقسیم کنیم.

حتی خانواده پسر منزلی برای عروس و داماد خریده بود که زمان ازدواج من و همسرم، آن‌ها ما را هم به همان خانه دعوت کردند و گفتند: «شما می‌خواهید کجا بروید؟ ما آشپزخانه داریم و یک اتاق اضافه.»

حرف‌های آقای قــــــانع، منیر خدابخش را تا آن روز‌ها و خاطرات شیــــــــرینش می‌برد: «ما به اصرار آن‌ها از فردای آن روز رفتیم خانه‌شان. مادرم مقداری وسیله زندگی تهیه کرده بود که مدام می‌گفت بیایید لااقل یه‌کم ظرف و ظروف ببرید که ما قبول نمی‌کردیم و می‌گفتیم ظرف‌های محسن دوستمان هست.»

کم‌کم خانه خودشان را در خیابان تهران ساختند و به آنجا رفتند. همان‌جا هم هنوز جهاد در رگ و ریشه‌شان جریان داشت؛ «خانه پاتوق شده بود برای انقلابی‌ها و جهادی‌هایی که می‌خواستند بروند حرم. حتی آن موقع با اینکه یک فرزند هم داشتیم و منزلمان دو اتاق در زیرزمین خانه مادر همسرم بود که بین آن شیشه مشجر داشت، یکی از جهادی‌ها را که درس می‌خواند و از عهده مخارج زندگی‌اش برنمی‌آمد، در اتاق دیگر جا دادیم. اصلا مالکیت بین جهادی‌های آن زمان معنا نداشت.»

محمدرضا قانع هم می‌گوید: «با اینکه ماشین هم داشتیم. گاهی برای رفتن به جلسات اول وقت،  منیر را با دوچرخه به جلسه می‌بردم. با اینکه استاد دانشگاه بودم این قضیه جزو پز‌های جهادی‌ها بود در آن دوره و به این چیز‌ها افتخار می‌کردیم.» هر دو به یکدیگر نگاهی می‌کنند و از آن همه خاطره که با بی‌نیازی‌ها تعبیر می‌شد، لبخندی بر لبانشان می‌نشیند.   

 

منیر خدابخش‌حصار و محمد‌رضا قانع اولین زوج جهادی مشهد بودند

 

خانواده‌هایمان پایه نبودند

خاطرات به روز‌های عاشقی و خواستگاری می‌رسد. ۲۲ بهمن سال ۵۸ و اینکه خانواده‌ها در مقابل همه تصمیمات فرزندان جهادی‌شان تسلیم بودند. محمدرضا قانع می‌گوید: «خانواده‌هایمان پایه ما نبودند. آن‌ها فقط تسلیم بودند. روز خواستگاری رفتم به مادرم گفتم عصر برویم خواستگاری. پدرم خیلی سخت نبود.

مادرم، اما دوست داشت خودش برود خواستگاری. به خواسته من، رفتیم خانه پدری همسرم و همه دور هم نشسته بودیم که خواهرخانمم که کم سن و سال‌تر بود چای آورد. پدر و مادرم تعجب کرده بودند. احتمالا داشتند توی دلشان می‌گفتند این دختر چقدر کوچک است. روز عروسی بود که پدر و مادرم متوجه شدند عروس خانم، منیر بوده است.»

خدابخش سپس از  ازدواج‌های غیرمعمول آن زمان می‌گوید: «آن زمان ازدواج‌های انقلابی‌ها خیلی عجیب و غریب بود. مثلا دختر خیلی پولدار و تحصیل‌کرده با پسر روستایی فقیری ازدواج می‌کرد یا وصلت‌هایی رخ می‌داد که با هم هیچ هم‌کفوی نداشتند و تنها وجه مشترک آن‌ها جهادی‌بودنشان بود.

معمولا کسانی که در ازدواج پیش‌قدم شده بودند واسطه می‌شدند برای اینکه انقلابی‌های دیگر را به قصد وصلتشان، به هم معرفی کنند. مثلا من و همسرم برای اولین‌بار در خانه یک زوج جهادی دیگر با هم ملاقات کردیم.»

از بین این ازدواج‌ها آن‌طور که آقای قانع توضیح می‌دهد هر زوجی که روحیه انقلابی‌اش را حفظ کرد، زندگی‌اش خوب ماند.     

 

ظرف شستن هم جزو جهاد است

منیر خدابخش از نقش دوستی همسرش در زندگی می‌گوید و توضیح می‌دهد: «اگر همسرم نبود من هیچ وقت شرایط کنونی را نداشتم و این‌قدر از زندگی راضی نبودم. در تمام سال‌هایی که در کنار او زندگی کردم با اینکه به‌عنوان گزارشگر و خبرنگار استخدام صداوسیما بودم و خیلی از روز‌های تعطیل و عصر‌ها ضرورت بود سر کار بمانم، او همه‌جوره من را در مسیر زندگی یاری کرد.

او با اینکه بیرون کار می‌کرد همیشه در انجام کار‌های منزل و سر و سامان دادن به زندگی مشارکت داشت و بخش زیادی از کار‌های منزل را هم انجام داده می‌دهد. حتی بعد از به‌دنیا آمدن دو فرزندمان با اینکه خودش هم استاد دانشگاه بود به امور درسی و تربیتی بچه‌ها رسیدگی می‌کرد.»

در ادامه حرف‌های منیر خدابخش، همسرش شوخی جهادی می‌کند و می‌خندد و می‌گوید: «برای من همیشه ظرف‌شویی و غذا درست‌کردن هم جزو جهاد است.» و توضیح می‌دهد: «امروز صبح آشپزخانه را طی کشیدم و هیچ ناراحتی‌ای از بابت کمک‌کردن به همسرم ندارم. این جزو کیف‌های من است؛ نه اینکه جزو منتهای من.»

منیر خانم هم توضیح می‌دهد: «وقتی که از سر کار می‌آمدیم هیچ فرقی بین زن و مرد‌بودن ما نبود. خیلی وقت‌ها دعوایم با آقا رضا سر همین است که دوست دارم یک روز تعطیل مثل مرد‌ها بنشیند در خانه و پاهایش را دراز کند و بگوید خانم، برای من چایی بیاور! اما او همیشه همیشه می‌گوید: «من از آن دسته مرد‌ها نیستم.»     

 

تعبیر یک جهادی واقعی

آقا رضا متولد ۳۳ است و منیر خانم متولد ۳۷. ۱۰ اسفند ازدواج جهادی‌شان در محضر ثبت شد و بعد هم یک عروسی ساده منهای لباس عروس و داماد و تجملات آن. شاخه نبات و خنچه سر عقدشان، کتاب‌های انقلابی آن زمان بود و افتخار آن‌ها و مهمانانشان در این عروسی، در این بود که با عکس گرفتن با جملاتی از دکتر شریعتی که بر مقوایی روی دیوار محل برگزاری مراسم چسبانده شده بود، خاطره‌سازی کنند.

آن‌ها با وجود اینکه سال ۵۸ و ۵۹ را فی‌سبیل‌ا. در جهاد سخت‌ترین فعالیت‌ها را انجام دادند، شاید از نظر خیلی از کسانی که کارمند جهاد هستند و بالای فیش حقوقی‌شان جهاد نوشته شده است، جهادی محسوب نشوند، ولی آن‌ها به خواست خود مأمور شده بودند تا برای رضای خدا در کنار جهادی‌ها خدمت کنند و بعد از سر و سامان اولیه روستا‌ها دوباره سراغ کار و زندگی خود بازگردند.

آن‌ها یکی از هزاران جهادگر سال‌های اول بعد از تشکیل انقلاب‌اند که خالصانه و بدون هیچ چشمداشتی هرجا کاری بود، آستین همت بالا زدند و این به‌معنای حقیقی، تعبیر یک جهادی واقعی است.




* این گزارش چهارشنبه، ۳۰ خرداد ۹۷ در شماره ۲۹۴ شهرآرامحله منطقه ۹ چاپ شده است.

کلمات کلیدی
ارسال نظر